تحلیل غزل پیشرو  با سیستم نقد عمیق‌گرا                               (مبتنی بر آثار هادی خوانساری)  

                        تحلیل غزل پیشرو  با سیستم نقد عمیق‌گرا
                              (مبتنی بر آثار هادی خوانساری)

به قلم نیلوفر مسیح 

یکی از جریان‌های نوگرا در غزل معاصر خصوصاً در دهه‌ی هفتاد غزل پیشرو (آوانگارد) می‌باشد. که از دل غزل فرم ریشه برآورده و بالیده است. غزل‌سرایان فرم‌گرا در اشعارشان به طور خاص تعریف فرمالیستی از فرم را مد نظر داشتند. اما می‌توان گفت هادی خوانساری از غزل‌سرایان دهه‌ی هفتاد از فرم متمایل به صورت اثر فراروی کرده و به سمت فرم معنادار در هنر سوق پیدا کرده است. اما فرم معنادار در غزل فرم مبتنی بر فرمالیسم تعریف نشده است. فرمالیست‌ها برخلاف سنت‌گرایان، به «معنا» و «محتوا» به ویژه در ابتدای کار، توجه چندانی نداشتند. قصد آنان از صورتگرایی این بود که حس اخلاقی، انسانی، و هر درونمایه‌ای را مستقیم‌تر عرضه کنند و به آن دریافتی که صاحبان اثر رسیده‌اند، به شیوه‌ای هنری و با شگردهای تازه به خواننده ارائه دهند.
کلايو بل، يکي از تحليل‌گران فرماليســت، فهم هنري را بر نمايش «فرم معنادار» اســتوار دانست. که در آن بر مقوله‌ي معنا و درك آن در فرم به شيوه غيراستدلالي بحث شده است. 
کلايو بل مانند بســياري از فرماليســت‌هاي ديگر بر آن بود که آن چه آثار هنري برجا مي‌گذارند، احساســي يکســان در تمام افراد اســت، که به آن «احساس زيباشــناختي» می‌گویند. اين احساس و واکنش را بايد در اثر هنري (ابژه) جســتجو کرد که ميان تمام آثار هنري مشــترك است. فرماليســت‌ها اين اصل مشــترك را «فرم» مي‌دانند، اما، کلايوبل با اعلام «فرم معنادار» (يا دلالتگر) آن را اندکي اسرارگونه ساخته است، زيرا از منظر يک فرماليست، هنر يک هويت خودبســنده دارد که به محتوا، معنا و کارکــردش هيچ ربطي ندارد.
«براي تحقق يک زيباشناسي ناب، صرفا خويش و ابــژه‌ي مربوطه را در نظر مي‌گيريم: پس نه حق داريم و نه الزامي هســت که در امور ابژه و وضعيت ذهني سازنده‌ي آن مداخله کنيم». (4,1914,Bell ِ)اين عبارت او گوياي آن است که روانشناسي هنرمند، تحقيق در تأثيرات ايجاد شــده در مخاطبان و عمق و ميزان اين تأثير و نيز تحقيق در محتواي بازنمودي هيچ ربطي به زيباشناسي ندارد. زيباشناسي تنها آن گونه بحثي است که به انتظام فرم‌ها، نحوه‌ي قــرار گرفتن آن‌ها و ترکيب آن‌ها مي‌پردازد. به اين دليل که احســاس زيباشناختي تنها مولود همين عامل است و نه چيز ديگر. اگر احساسي به دلايل ديگري ايجاد شــود، مثل مفهوم يا غايت يک اثر، احساسي غيرزيباشناختي است. او مي‌افزايد: «موضوع بي‌واسطه‌اي که به نمايش درمي‌آيد فرم معنادار اســت، يعني تنها ويژگي مشترك و مختص به تمام آثار هنري تجسمي (تصويري) که احساس مرا برمي‌انگيزاند؛...» (3,Ibid )
.مهمترین اصطلاحات فرمالیست‌ها: صناعت، آشنایی‌زدایی، روایت (طرح داستان) عنصر غالب، خودکار شدن زبان، و کارکرد می‌باشد.
در این نوشتار سعی شده است ضمن بررسی اشعار خوانساری از لحاظ فرم، محتوا، زبان و ساختار به این سوال پاسخ داده شود که آیا غزل خوانساری در حیطه‌ی جریان غزل فرم توانسته است از لحاظ فرم نوآوری‌هایی داشته باشد تا در این جریان طبقه‌بندی شود و دیگر اینکه رابطه‌ی بین فرم و محتوا در غزل خوانساری به چه صورت است؟ لذا در این راستا پس از معرفی شاعر، غزل پیشرو (آوانگارد) نیز بررسی خواهد شد. 
معرفی شاعر:
هادی مهری خوانساری متولد 11 آذر 1355، شاعر، فعال بین‌المللی صلح است در دهه‌ی هفتاد با همکاری سعید میرزایی و آرش آذرپیک جریانی به نام غزل فرم را شروع کرد. اما بعدها شاخه‌ی فرم معنادار در غزل را در پیش گرفت و جریانی موسوم به غزل پیشرو. را در دهه 80 ادامه داد. دریافت دیپلم افتخار صلح ملل ایکاپ سال 2011، دعوت و حضور در جشنواره‌های جهانی شاعران هاوانا 2005، جشنواره جهانی جوانان و آزادی ونزوئلا، جشنوارۀ جهانی تشکل‌های صلح و دوستی دمشق، نمایندگی آسیا در هیات موسس کمیسیون جهانی شاعران صلح، طراحی و ارائۀ پرچم جهانی شاعران صلح که به امضای بیش از 80 شاعر برجسته از پنج قارۀ جهان و... از فعالیت‌های  اوست
غزل پیشرو:
غزل پیشرو یکی از جریان‌های غزل در دهه‌ی هفتاد است. که از غزل فرم_که جمعی از شاگردان سیمین بهبهانی (آرش اذرپیک، محمد سعید میرزایی و هادی خوانساری و...)_ آن را بنیان نهادند؛ منشعب شد. در ابتدا خوانساری با ارائه‌ی مولفه‌های فرم مبتنی بر مکتب فرمالیسم به نوآوری در غزل پرداخت که از جمله نمونه‌های آن می‌توان به غزل‌های «صندلی سپید/ ص68»،« میزگرد/ص 71»، «خوانش اول/ 76»، «ابیات محرمانه/ ص 121» و... اشاره کرد که به نوعی متن محوری (از مولفه‌های مکتب فرمالیسم) را در غزل نمود بخشیده است. بعدها به گفته اهالی ادبیات به سمت شعر پست‌مدرن متمایل شد: «هادی خوانساری با منطق تطبیق و با ارائه‌ی یک وجه زیبایی‌شناختی خاص به گونه‌ای این ژانر را به وضعیت مکتب پست‌مدرنیسم نزدیک کرد به طوری که غزل پیشرو دارای اشتراکات مبنایی با مکتب پست‌مدرنیسم شد. تعلیق، آنتی‌تز، اتفاق و... مشترک در غزل پیشرو و مکتب پسامدرن این ژانر را در سایه_روشن این مکتب قابل اعتنا و اعتبار کرد. اتفاق مهم دیگر استحاله‌ی روایت کلان به خرده روایت است که این امر اساس مکتب پست‌مدرن را تشکیل می‌دهد. واگویه همیشه از زبان دانای کل ارائه می‌شود. شکل اجرا و شیوع تغزلی غزل کلاسیک در شکل‌گیری این کلان روایت تأثیر مهمی دارد. اما در غزل پیشرو چون مؤلفه‌ها در گذار از یک‌دیگر به تبیین هم می‌پردازند و اصل تغییرناپذیر اتفاق و تعلیق همیشه وجود دارد، کلان روایت‌ها به خرده روایت‌ها ختم می‌شوند. خوانساری غزل پیشرو را به جایی رسانده که تمییز قوالب به سختی صورت می‌پذیرد و خود این شعر را که از همه‌ی امکانات موجود بهره می‌برد، شعر همگرا می‌داند. (دکترسیدعلی میرباذل روزنامه جام‌جم 8/آذر/1386)( خوانساری،1389)
از جمله غزل‌های که مؤلفه‌های پست مدرنیستی را در غزل ارائه داده است می‌توان به غزل‌های: «شبکه‌ی حلقه‌ی بزرگ/ ص 73»، «هارمونی/ ص 90» و...اشاره کرد. که خوانساری در تشریح آن‌ها می‌گوید: «شعر اپتوفونیک (دیدآوایی) تلاش درجهت بیان چاپی این حقیقت که شعر عبارت است از ترکیبی از اعمال تنفسی و شنیداری در پیوند تنگاتنگ با یک واحد استمرار که با توجه به موفق‌تر بودن آثار غزل خودکار به صورت دیداری و هم‌چنین نقش مهم علامات و آواها در این نوع شعر اپتوفونتیک را نیز می‌توان از زاویه‌ی حضور در این ژانر این‌گونه ارایه کرد. ترکیبی از تأویل‌های نوع نوشتار و علامات آمیخته با لحن و صداهای گوناگونی که متن به خواننده پیشنهاد می‌دهد. حتی نوشتاری که گاه نوشتار سنتی را زیر سوال برده و می‌تواند کارکرد شکلی اثر نقش خاص خود را ایفا کند. (اشاره به غزل مافیا) Photo Montage فتومونتاژ کولاژی از عکس‌های گوناگون.(خوانساری، 1389: 76)
 اما در نهایت خوانساری نتوانسته است به طور تمام و کمال مانند میرزایی در نگارشش یکی از دو نگرش فرم یا پست مدرن را ارائه دهد. و حتی نتوانسته است جنس سومی از این دو را نیز نمود ببخشد؛ بلکه غزلش  معلق بین فرم و پست مدرن است. حتی گاهی غزلش سبقه‌ی نئوکلاسیک دارد. 
خوانساری در بیان اهداف و ویژگی های غزل پیشرو بیان می‌کند که: «می‌توانیم اهداف غزل پیشرو را به صورت اجمالی این گونه برشمریم.
1- ایجاد اثری شاعرانه، متفاوت و تازه که بتواند همزمان خاصیت‌هایی از مکتب کلاسیسم تا وضعیت پست‌مدرنیته را همراه داشته باشد.
2- اثری که ضمن تاویل‌پذیری بالا و رسیدن به پلورالیسم در خود به آزادی خود متن و در ادامه به آزادی انسان و درونش برسد.
3- اثری که بتواند جواب‌گوی مطالبات انسان قرن بیست‌ویکمی با ذائقه‌های مختلف بوده و به ارائه‌ی پارامترهای زیباشناختی جدیدی برای مخاطبانش همت گمارد و قابلیت اجرای بالایی در حوزه‌های مختلف را داشته باشد.
4- اثری که قابلیت آن را داشته باشد که ضمن پذیرش علم انتقادی در خود مرکز تولید و پیدایش و زایش جریانات دیگر از دل خود بشود و اگر لازم بود بازنشستگی خود را اعلام کند.
5- اثری که اساس پیدایشش تولدی طبیعی بوده و براساس فضیلت شاعرانگی و اتفاق به وجود آمده باشد هرچند با حداقلی از نظارت عقلانی.
6- اثری که بر پایه‌ی عدم قطعیت و نسبیت شکل گرفته باشد.
7- اثری که القاکننده‌ی یک روح مشترک جمعی بوده و تاحد امکان ترجمه‌پذیر باشد.( خوانساری،   1389: 81_82)
لذا با توجه به کتاب «هاوانا، بیروت، ابادان» می‌توان اذعان داشت که غزل خوانساری در تعلیق بین غزل فرم و رویکرد پست‌مدرنیتی به غزل، هر دو را واگذاشته و به منظور تمایز غزلش به ادبیات چپ روی آورده است و به گونه‌ای از فرم مبتنی بر فرمالیسم فراروی کرده است و به فرم معنادار رسیده است. در فرم معنادار، برخلاف فرم به خطوط، رنگها و ترکیبات آن‌ها بی‌اهمیت نیست یک اثر را صرفا به دلیل داشتن احساس زیبای شناسی وجدبرانگیز نمی‌داند بلکه یک اثر به دلیل محتوا و خطوط و رنگ‌ها ایجاد کننده‌ی تصویری تجسمی هستند که  بی‌واسطه درک می‌شود.
درواقع «موضوع بي‌واسطه‌اي که به نمايش درمي‌آيد فرم معنادار اســت، يعني تنها ويژگي مشترك و مختص به تمام آثار هنري تجسمي (تصويري) که احساس مرا برمي‌انگيزاند؛...» (3,Ibid )
بنابراین خوانساری به فرم معنادار روی می‌آورد. ضمن آنکه با حفظ بعد ثابت تعریف فرمالیستی از فرم، گاهی در اشعارش با حفظ و همراهی همواره‌ی آن بعد ثابت، ابعاد متغیری از حقیقت فرم را به طور پراکنده به نمایش می‌گذارد. و این پراکندگی سبب می‌شود که مخاطب غزل خوانساری را به عنوان نماینده‌ی حرفه‌ای فرم و پست‌مدرن نشناسد. 
در راستای تحلیل غزل‌های کتاب «هاوانا، بیروت، آبادان» تألیف هادی خوانساری_غزل پیشرو_درصدد بر آمده‌ایم این آثار را از لحاظ زبان، فرم، ساختار، محتوا و.. بررسی کنیم.
1_ فرم:
 بحث فرم در ادبیات یک حقیقت عمیق است که ابعاد ثابت و بی‌نهایت بعد متغییر می‌پذیرد. لذا بعد ثابت فرم را می‌توان همان شکل و صورت و ... دانست که در نگرش‌های متفاوت و متمایز حالت‌های متفاوتی می‌پذیرد و مثلاً فرم در سورئالیسم به یک صورت اجرا می‌شود و لوازم و متعلقات خاص خود را دارد. فرم در دادائیسم صورت و تعریف دیگری پذیرفته است و... لذا فرم در مکتب فرمالیسم نیز با حفظ ابعاد ثابت تعریف فرم یکی از بی‌نهایت بعد متغییر فرم است که با لوازم و عناصری از جمله آشنایی‌زدایی، هنجارگریزی و عدول از زبان و انواع بازی‌های زبانی، متن‌محوری و... خود را به نمایش می‌گذارد. همانطور که بیان شد غزل پیشرو به طور جامع و کامل فرم مبتنی بر تعریف فرمالیستی را جامه‌ی عمل نپوشانده. اما به صورت پراکنده در غزل‌هایش از این لوازم و عناصر ادبی فرمالیستی بهره برده است.
1_مدرج پیوسته 
عشق من سلام، حال تو تفنگ تو رقیبِ              من چه‌طور زندگی کنم بدون‌... روی شیبِ

تند صخره‌ها به خواب می‌روی و تخت‌خواب           خالی است نیمه‌ی پر جهان، درخت سیبِ (61ص)
مدرج کامل 
این سکوت را... (مواظبم عزیز من) ببین بَ                 هار در دهانه ی مسلسل تو که غریبِ (61)
2_ متن‌محوری در غزل
بر صندلیِ سپیدی فرشته‌ای زیبا                       تنها نشسته به این فکر می‌کند که چرا
باید تمام غزل را غریبه بنشیند                            بر صندلیِ سپیدش، نمی‌شود آیا (68)
3_ کلمات انگلیسی در غزل
که خیره مانده به این تانک‌ها و موشک‌ها                نه‌! اشتباه نکن کشور مرا جارو
نکن چه خاک مرا، چاه‌های نفتم را                   چه کار می‌کنی اصلا NOWAR) USA (194)
4_ جدا نوشتن کلمات در غزل
من دو تا بلیت تازه می‌خرم و زندگی                      با تو باز تا هزارها هزار می‌رود
یک لباس گرم، کیف دستی‌ات و ... وقت نیست
قهوه حاضر است 
سربکش 
قطار می‌رود ! (138)
سوال اینجاست که آیا غزل پیشرو توانسته است با بسامد زیاد فرم را در غزلش ارائه دهد. تا بتوان نام غزل فرم یا حتّی شاخه‌ای از غزل فرم را بر این نوع غزل (غزل پیشرو) نهاد.؟
2_ زبان:
 زبان یک شعر متشکل از انواع واژه‌های نو و کهنه و انواع ترکیباتی است که شاعر در جریان غزل با کشف و شهود سبب ریزش، بارش و زایش آن‌ها در متن می‌شود. و به خزانه‌ی ژنتیکی کلمات می‌افزاید. درواقع هر شاعری برای توسیع زبان ناچارا از خودآگاه و ناخودآگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه فراروی می‌کند. و در ساختار و سیستمی اولیه محدود و محصور نخواهد ماند. خوانساری در برخی از غزل‌هایش سعی دارد از ساختار زبان با آوردن کلمات انگلیسی، شکستن وزن، ترکیبات تازه، به کاربردن زبان بیگانه، و غالبا با کاربرد اسم‌ها و قهرمانان ملی سایر کشورها، غزل بدون قافیه و ردیف، از خودآگاه  فردی و جمعی حاکم بر غزلش فراروی کند. اما آیا در فرم مانده یا از لحاظ نگارشی از غزل فرم مبتنی بر تعریف فرمالیستی با حفظ و همراهی غزل فرم به ساحات دیگری از زبان فراروی کرده است؟ پاسخ واضح است. خوانساری با کاهش پتانسیل‌های فرمی توانسته است رابطه‌ای دیالکتیک با شعر اعتراضی و ادبیات چپ برقرار کند. اما آیا این رابطه یک رابطه‌ی هم‌افزا‌ست یا التقاطی است؟ با توجه به نمونه‌های کتاب «هاوانا، بیروت، آبادان» نمی‌توان گفت این رابطه یک رابطه‌ی هم‌افزاست بلکه التقاطی است زیرا در یک رابطه‌ی هم افزا بدون کاهش یا رد ساختارها به سمت دیگر ساختارها فراروی می‌شود. خوانساری فرم را کاهش داده تا به سمت محتوا فراروی کند. و از سوی دیگر با محتوای ادبیات چپ به سمت ساختار پست‌مدرنیستی فراروی کرده است. درحالی که پست‌مدرن مرکزستیز یا مرکز همه‌جایی است و هرگز تحت لوای یک صدا باقی نمی‌ماند آن هم صدای ادبیات چریکی و چپ که محتوامند و مرکزگراست.
از نمونه‌های نوآوری در زبان در غزل خوانساری عبارتند از:
1_ترکیبات تازه: (تخریب چی ماه) و (کوتوله‌های شب‌رو)  
 این‌جا هنوز منطقه‌ی جنگی                               تخریب چی ماه و کلم اما (67) 
بگذر از کوتوله‌های شب‌رو که ستاره می‌دزدند                بگذر از حقارت کوتوله‌های غرق در رویا  (55) 
2_ هنجارگریزی نحوی و واژگانی:
انحراف صفت:
جزیره غربت خاک است روی اقیانوس                 جزیره بغض غریبی است سرد و نامأنوس (84)
بر سقف دالان‌های ذهنم مردها مرد                    ها پای می‌کوبند یعنی مرگ ترسیده (87)
3_ بازی‌های زبانی معنادار
سرباز عاشقی که غریب است و                               پوتین او سفید می‌اندیشد (78)
ضامن بکش تو گاوخونی را که کارون به                    طغیان در آید تا که باروتش نخیسیده (87)
4_ ترکیب وصفی مغلوب با حفظ کسره
در بندر نگاه تو پهلو گرفته غزل                                یا این‌که رفته‌اند به رویای بی‌فردا (101)
تمام خاطره‌هایی که مانده در این قاب                        تمام چلچله‌های شکسته بال و پر از (106)
«البته خوانساری با تمام هنجارشکنی ها، ساختارشکنی ها،و معناگریزی هایی( چندمعنایی) که پیشنهاد می کند ولی به شدت در پی شعر و غزل متعهد استنام چریک و یا چه ریک که بر شاعران هم مسلک خود اطلاق می کند بواسطه ی همین تفکر است.»( مافی، 1398: 284)
3_ساختار: 
با توجه به اینکه غزل کلاسیک و نئوکلاسیک ساختارگرا است و  تمام اجزا از ورای یک مرکز صدای خود را در متن بیان می‌کنند. و درواقع صدای متن صدای مرکزی به نام نویسنده است که به جای همه می‌بیند، به جای همه می‌شنود، به جای همه درک می‌کند. می‌توان گفت در غزل مدرن که عصر پساساختارگرایی و پست‌مدرنیسم است. مرکزیت دچار دگرگونش شده و به جای صدای مرکزی نویسنده، انواع صداها در متن اجازه‌ی بروز و ظهور دارند. و مرکزگریزی و یا مرکزهمه‌جایی جای مرکزگرایی را گرفته است. هر چند در مکتب اصالت کلمه  با اصطلاح مرکزافزایی مواجه هستیم که تمام صداها و نگاه‌ها ضمن بیان صدای مستقل خود، در نهایت با صداهای دیگر و صدای کل به هم‌افزایی می‌رسند (یعنی خودافزایی در عین هم‌افزایی و هم‌افزایی در عین خودافزایی).  و دیگر اینکه هر پدیدار در رخداد و موقعیت خاص خود از تمام ساحات نگریسته و در همان رخداد داوری می‌شود. و تکثر داوری‌های متفاوت و حتی متضاد ما را از حیطه‌ی سطحی قضاوت در مورد آن پدیدار در آن رخداد خاص وارد جهان بسیط تشخیص معرفتمندانه می‌کند. که نوعی پدیدار شناسی بسیط را معرفی کرده است. درواقع غزل خوانساری که برآمده از غزل نئوکلاسیک مرکزگرا است (محتوامند است)  به علت تمایل به پست‌مدرنیسم مرکز همه‌جایی (معناگریز و معناستیز) ساختاری معلق بین مرگزگرایی و مرکز همه‌جایی دارد، یعنی نه به طور کامل مرکزگراست و نه به طور کامل مرکزستیز و مرکز همه‌جایی است. به همین دلیل این نوع غزل نتوانسته است آن چنان که مرسوم سبک‌ شناسی شعر است، ویژگی‌های خاص و منحصر به فردی با بسامد زیاد را تولید کند که بتوان گفت این شاخصه مختص غزل پیشرو است. و علت این پدیدار، آن است که در غزل خوانساری و حتّی موسوی و میرزایی این است که کاراکتر به معنای واقعی کلمه شکل نگرفته است و اگر ردپای کاراکتری در اشعار آن‌ها می بینیم، رد پای تیپ‌های شخصیتی متفاوت بدون تحلیل و کلی‌نگرانه است.  
لذا در ذیل به چند خصوصیت مرکزگرا و مرکزگریز در غزل پیشرو اشاره خواهد شد.
خصوصیات مرکزگرا:
  1_استفاده از تشبیه:
مثل ماده شیرهای وحشی از کمین دشت                مثل سینه‌سرخ‌های عاشق از دل جنوب(44)
2_استعاره
کشتی شهر را به سلامت عبور ده                            از ابتدای فاجعه تا انتهای شهر(46)
وقتی که ماه تیله شود دست کودکان                        فانوس آفتاب جهان شعله‌ور شود (216)
3_ جناس:
به کافه‌های جنوبی شهر سر بکشید                          دو بطر خنده بگیرید و بعد سر بکشید‌! (171) 
از جمله خصوصیات مرکزگریز می‌توان به بیان صداهای گوناگون در غزل «هارمونی» اشاره کرد.
1
محیط صفحه‌ی ساعت، مدار عقربه‌ها                  جهان کوچک حرکت، سوار عقربه‌ها 
سه عاشق از پی هم عمری است بی‌تابند               دقیقه، ثانیه، ساعت سه‌تار عقربه‌ها
چهار قسمت ساعت، چهار فصل زمین                 سه ماه قسمت اول بهار عقربه‌ها
2
قطار ساعت من با دوازده واگن                      سفر به عمق زمان از دیار عقربه‌ها
درون کوپه‌ی بیست و نهم زنی تنهاست              زنی چو آینه در استتار عقربه‌ها 
صدای گریه‌ی آن زن به گوش می‌آید                صدای هق‌هق و سوت از قطار عقربه‌ها(90_ 91 )
و یا می توان به سخنان سید علی میربازل اشاره کرد غزل خوانساری را سایه روشنی از پست مدرنیسم می داند:« اگرچه تصاویر تناوبی خطی، موجی که منتج به تصویرهای دیزالو می شود تا اندازه ای اثر را به جنبه ی رئال سانتی مانتال نزدیک می کند.لیکن با در نظر گرفتن شاخص های مهم اشتراک، آنتی تز، کنایه اتفاق و تعلیق که به نوعی در این ژانر از غزل و مکاتب پست مدرن وجود دارد، ساختمندی اثر بیشتر در سایه روشن مکتب پست مدرن هویت می گیرد. ( خوانساری،1389: 13)
بر این کلاویای شکسته قدم بزن آرام                 و فکر کن به خاطره، با موسیقی، بدون کلام
به شهر و رودخانه امواج و انعکاس صدا                به شهر و ابتدای مضامین بکر و نا‌آرام 
به عصر بی‌تفاوت نور و صدا و انسان و                 به ارتباط گمشده در عمق یک نگاه و سلام 
به اولین پرنده که بر بام خانه‌ات افتاد                 به این صدای ضبط شده روی صفحه‌های گرام(157)
4_محتوا:
همانطور که در ابتدا اشاره شد غزل خوانساری فرم را کاهش داده و به محتوای ادبیات چپ روی آورده است. و غزلش از فرم در تعریف فرمالیستی که بیان می‌دارد؛ _فرمالیست‌ها برخلاف سنت‌گرایان، به «معنا» و «محتوا» توجه چندانی نداشتند. و قصد آنان از صورتگرایی این بود که حس اخلاقی، انسانی، و هر درونمایه‌ای را مستقیم‌تر عرضه کنند و به آن دریافتی که صاحبان اثر رسیده‌اند، به شیوه‌ای هنری و با شگرد‌های تازه به خواننده ارائه دهند_ فراروی کرده است؛ زیرا فرمالیست‌ها بیشتر به خود متن و اثر ادبی توجه داشتند، و بی‌توجه به اجزا و عناصر بیرونی متن بودند. لذا ما فرم معنادار کلایو بل را برای غزل خوانساری پیشنهاد می‌کنیم چون کلایوبل در فرم معنادار به محتوا بی‌توجه نبوده است. اما سؤال اساسی این‌جاست، آیا روی آوردن غزل خوانساری به ادبیات چپ برگرفته از یک شهود مکانی مختص به خود و گذر از ناسیونالیسم طبیعی و رسیدن به انترناسیونالیسم انسان‌محورانه است؟ که به جهان وطنی منجر می‌شود یا یکباره بدون گذر از ناسیونالیسم طبیعی به انترناسیونالیسم انسان‌محورانه رسیده است که داعیه‌ی جهان وطنی دارد؟
پاسخ را با مراجعه به اشعار خوانساری می‌توان اینگونه ارائه داد که در غزل خوانساری با توجه به خودآگاه و ناخودآگاه‌های جمعی_فردی، در غزل ایشان رد پایی اناسیونالیسم طبیعی یافت نمی‌شود و اغلب قهرمانان و اسطوره‌های موجود در غزل خوانساری از کشور‌های دیگر بوده و به صورت انگشت‌شماری مثلاً در غزل «گل‌دان نارنجک، کیک والمری، آبادان (1)ایستگاه راه آهن- پاییز 1367، باغچه‌ی زندان، معشوقه‌ی من ایران» به وطن و ادبیات پایداری خودآگاه جمعی_فردی مکانی خاص خود اشاره کرده است. و این سیر می‌بایست به صورت مادرماییک در انواع خودآگاه‌های و ناخودآگاه‌های جمعی_فردی روند طبیعی خود را سپری می‌کرد و در نهایت به اسطوره‌ها و آزادی‌خواهان سرزمین‌های دیگر در خودآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی_فردی آن مکان‌ها می‌رسید. چنانچه پابلونرودا، ناظم حکمت، یانیس ریتسوس، فدریکو گارسیالورکا و حتّی محمود درویش و شیرکوبیکس پیش از پرداختن به ادبیات پایداری سایر ملل، از ناسیونالیسم طبیعی یعنی رخدادهای پایداری و آزادی‌خواهانه‌ی مکان خاص خود گذرکرده‌اند. در میان غزل‌های «هاوانا بیروت، آبادان» با آثار پرشماری مربوط به پایداری کشورهای دیگر برمی‌خوریم که تعدادی از آن‌ها در ذیل آمده است. «آفریقای عاشق، اسپانیا، پرتقال‌های خونی، دومین گزینه، شبکه حلقه‌ی بزرگ، تبعید، برنزه‌ی اصل، ماه بِرِشته، باروت، کشمش مراکشی، خون من سیاه نیست، ماتادورو ... » این حجم در یک مجموعه نه به جهان وطنی که به بی‌وطنی غزل منجر شده است. و می‌توان گفت شهود مکانی در این مجموعه سیر طبیعی خود را سپری نکرده است.
از نکات قابل توجه در این مجموعه می‌توان به نگاه فرافمنیستی خوانساری در غزل توجه داشت. زیرا ادبیات و نگاه آزادی‌خواهانه در قهرمانان و اسطوره‌های موجود در این مجموعه، جنسیت‌گرا نبوده است و متوجه جمیع اهالی زمین بوده است.در واقع خوانساری در این مجموعه از نگاه‌های مردمحورانه به سوی مردانه‌نگری انسان محورانه فراروی کرده است. که در آن زن با حفظ ساحات جنسیتی‌اش در جهان وجودی به تصویر کشیده شده است. و اغلب خوانساری در غزل‌هایش از زن به عنوان محبوبی قهرمان یاد می‌کند.
ایگناسیو قرمزترین عاشق                   ایگناسیو محبوب خود را دید
محبوب او از جای خود برخاست            پرده دوباره جان گرفت از عشق(202)
و یا از زن در قالب معشوقی پر از ناز و نیاز یاد می‌کند. که نیازمدارانه باید در طلب مهر و محت‌اش برآمد.
یک زن که نه یک فرشته، بانویی از جنس آتش
با جسمی از برف و پولک، گیسویی از جنس آتش
زهر و عسل گُر گرفته در چشم چون شوکرانش
یعنی دو جام شراب و کندویی از جنس آتش (199)

منابع: 
خوانساری، هادی (1389) هاوانا، بیروت آبادان، مهدیار جوان، کرج
مافی، حسین، (1398) بررسی سیر تحول غزل معاصر ( از مشروطه تا پست مدرن)، فصل پنجم، تهران
کلایو بل( 1914) هنر، بُستون، ماساچوست 
 

نیم نگاهی به ژانر ادبی واژانه / به قلم استاد آرش آذرپیک/کتاب بانوی واژه ها

نیم نگاهی به ژانر ادبی واژانه در مکتب فراساختار گرایی

به قلم استاد آرش  آذرپیک 

 

در ابتدا شایسته و بایسته است پرسش‌هایی را در راستای این ژانر مکتب فراساختارگرایی عریانیستی که همواره از سوی جویندگان و تشنگان معرفت مطرح می‌شود پیشکش مخاطبان گران‌قدرمان کنیم، سپس به بیان آن بپردازیم.
۱. واژانه چیست و چه ارتباطی با تئوری انسان_کلمه دارد؟
۲. آیا در زبان، دستور زبان وسیله است یا هدف؟
۳. راهکار رهایی کلمه از استبداد دستوری چیست؟
۴. آیا واژانه به طور مستقل یک فراشعر، فراداستان و یا فرامتن محسوب می‌شود؟
۵. آن‌چه مشخصه‌ی بارز تمام مکاتب و سبک‌های ادبی باشد و آن‌ها را از واژانه جدا کند چیست؟
۶. آن‌چه واژانه را ژانری جهانی کرده چیست؟

۱. واژانه چیست و چه ارتباطی با تئوری انسان_کلمه دارد؟
واژانه ژانر ادبی مکتب فراساختارگرایی عریانیسم و آزادترین ژانر ادبی جهان است که بر اساس تئوری انسان_کلمه که حاصل نگاهی انسانی و جامعه‌شناسانه و از نظریه‌های مطرح این مکتب است ابداع شده و در آغاز پیدایش با نام عریانک شناخته می‌شد. واژانه در شعر و ژانرهای زیرمجموعه‌ی آن تبدیل به شعر_واژه، در داستان و ژانرهای زیرمجموعه‌ی آن تبدیل به داستان_واژه و در حیطه‌ی فرامتن‌نویسی و ژانرهای زیرمجموعه‌ی آن تبدیل به متن_واژه می‌شود. دستور زبان در کلمات مانند دستورهای خودساخته و قانون‌مند شده‌ی بشری در جوامع انسانی‌ست. هر کسی که زاده می‌شود ناخودآگاه و یک‌باره در شرایط اقتصادی، فرهنگی، نژادی، جنسیتی، اعتقادی، جغرافیایی و... خاصی که از طریق خانواده و جامعه به او تحمیل شده قرار می‌گیرد، بدون این که کمترین حقی برای انتخاب جایگاه اجتماعی‌اش داشته باشد، مثلاً کودکی که به دنیا می‌آید یا از خانواده‌ای اصیل است یا غیراصیل، یا دختر است یا پسر، یا از طبقه‌ی کارگر است یا کارخانه‌دار، یا سپیدپوست است یا کاکاسیاه، یا زشت است یا زیبا، کشورش یا در صلح است یا جولانگاه دشمن، یا در قاره‌ای ثروتمند است یا در قاره‌ای فقیر، یا پایتخت‌نشین است یا ساکن منطقه‌ای دورافتاده با کمترین امکانات، یا در کشوری توسعه‌یافته است یا در کشوری که از لحاظ تکنولوژی عقب‌مانده محسوب می‌شود، یا از خانواده‌ای بافرهنگ است یا بی‌سواد و ناآگاه، یا از خانواده‌ای یکتاپرست است یا از خانواده‌ای دین‌گریز و... در صورتی که او خارج از تمام قوانین و دستورات خودساخته‌ی بشری فقط و فقط وجودی انسانی است، نه یک موجودیت بالقوه که بنا بر شرایط و محیط و وراثت که به فعلیت برسد بلکه وجودی است با امکاناتی منحصربه‌فرد و ویژه که محیط، وراثت و اجتماع تنها می‌توانند متنی باشند گشوده به روی او. وجودی که پیشاپیش هیچ نظام دستوری او را نتواند در خویش محدود و محصور کند. یک انسان خویش‌مند اجتماعی. 
اکنون با همین تئوری انسان_کلمه به وجود بی‌پایان کلمه می‌نگریم، چرا که از دیدگاه عریانیسم کلمه وجودی زنده بوده و تمام ویژگی‌های انسان را در خود دارد. انسان و کلمه همواره با هم ارتباطی هم‌سو و هم‌افزا دارند یعنی انسان کلمه را می‌سازد و کلمه انسان را. هر کلمه‌ای همانند انسان به محض خلق شدن و پیش از این که وارد عرصه‌های اجتماعی، هنری و... شود طبق دستور زبان هر ملتی پیشاپیش یا فاعل محسوب می‌شود یا فعل، یا مفعول، قید، مضافٌ‌الیه و... حتی بعضی از کلمات حرف ربطند و یا بدتر از آن، حرف اضافه؛ بعضی از آن‌ها هم اصلاً کلمه به شمار نمی‌آیند مانند علامت سؤال، علامت تعجب، نقطه و غیره.

۲. آیا در زبان، دستور زبان وسیله است یا هدف؟
اگر هدف باشد پس همان‌گونه که زبان‌شناسان از فرگه، ویتگنشتاین تا چامسکی و دوسوسور و... معتقد بودند، کلمه بدون دستور زبان معنا ندارد، زیرا هر زبانی به دستور زبانِ خود پایبند است.
همه‌ی زبان‌ها دستور خاص خود را دارند که چارچوبی مشخص و قانونمندند و تمام جملاتی که در هر زبانی ساخته می‌شوند باید دستور آن زبان را بپذیرند. حال اگر دستور زبان شکسته شود و جمله‌ای بیاید که در آن دستور زبان تعریف نشده باشد تکنیک فورگراندینگ اتفاق می‌افتد که یکی از غافل‌گیرانگی‌های زبانی آن، شکستن دستور زبان برای نشان دادن ظرفیت‌هایی از معانی زبانی که با دستور زبان سالم نمی‌توانند به این زیبایی مطرح شوند است که این شکستن دستور زبان هرگز به معنی نفی یا حذف دستور زبان نیست مانند �بیا که بوی تو را میرم ای نسیم شمال!� از حافظ، �می‌خواهم خواب اقاقیا را بمیرم� از شاملو و �وقتی بابی ساندز را خودکشی کردند� از سلمان هراتی؛ اما چنان‌چه ما همه‌ی تعریفی را که از دستور هر زبانی در مورد واژگان ارائه شده نادیده بگیریم به طوری که یک کلمه پیشاپیش مثلاً نه فعل باشد، نه فاعل، نه حرف اضافه، نه حرف ربط و نه نشانه و... دستور زبان را به عنوان وسیله در نظر گرفته‌ایم که در آن، کلمه فقط کلمه است، نه چیز دیگر.
در تکنیک فرمالیستیِ فورگراندینگ دو ویژگی وجود دارد:
۱) هدف شدن دستور زبان برای بازی با آن 
۲) جمله‌محوری و تقید به یک زبان خاص
واژانه تنها ژانر در ادبیات جهان است که توانسته بدون جمله‌محوری، دستورمداری و تقید به هیچ دستور زبانی در جهان با ساختارها و فرم‌های منحصربه‌فرد تولید محتوا کند. واژانه هیچ ربط خاص و وابستگی به هیچ زبان و گویشی در جهان ندارد و فرم و ساختار هر واژانه‌ای در صورت ترجمه به هر زبانی هرگز تغییر نخواهد کرد و هیچ ژانر، سبک و قالبی جز واژانه در تاریخ ادبیات جهان این ویژگی را نداشته، ندارد و نخواهد داشت.

۳. راهکار رهایی کلمه از استبداد دستوری چیست؟
تنها راه رهایی چیزی نیست جز قلم زدن در گستره‌ی ژانر واژانه که در آن، دستور زبان وسیله و هر کلمه‌ای فقط یک کلمه است بی‌آن که با وابستگی به زبانی خاص نقش دستوری بپذیرد که در زبانی دیگر مجبور به تطابق با دستور زبان آن‌جا شود و در آن حتی علامتی مانند نقطه نیز یک کلمه به شمار می‌آید و هیچ تفاوتی با کلمه‌ای که پیش از ورود به آن متن، عنوانی دستوری داشت ندارد که اگر با همین نگاه و طبق تئوری انسان_کلمه جوامع گوناگون انسانی را زیر نظر داشته باشیم به ریشه‌ی تبعیض‌ها و نابرابری‌ها او پی خواهیم برد.

۴. آیا واژانه به طور مستقل یک فراشعر، فراداستان و یا فرامتن محسوب می‌شود؟
واژانه یک رویکرد فراژانریک دارد یعنی هم می‌تواند در فراشعر اتفاق بیفتد و در ساختار آن قرار بگیرد، هم می‌تواند در فراداستان اتفاق بیفتد و در ساختار آن قرار بگیرد و هم می‌تواند در فرامتن اتفاق بیفتد و در ساختار آن قرار بگیرد. هم می‌تواند شعر باشد، هم می‌تواند داستان باشد و هم این که می‌تواند یک فرامتن کوتاه باشد. اصل آن است که ساختارش جمله‌محور و تابع هیچ دستور زبانی نیست، اگرچه در هر دستور زبانی با پیش‌فرضِ دستور زبانِ خاص آن ملت، نوعی از دستور زبان را در ذهن خوانشگر تداعی می‌کند.

۵. آن‌چه مشخصه‌ی بارز تمام مکاتب و سبک‌های ادبی باشد و آن‌ها را از واژانه جدا کند چیست؟
تمام مکاتب و سبک‌های ادبی جهان با تمام تفاوت‌های ظاهری‌شان در یک نقطه و نکته متفق‌القولند که همگی جمله‌محورند حتی اگر به تکنیک‌هایی شبیه فورگراندینگ مجهز شده باشند و همین جمله‌محور بودنِ ادبیات مهم‌ترین و بزر‌گ‌ترین علت ترجمه‌ناپذیری آن و تفاوت متون زبان مبدأ با متون ترجمه‌شده است.

۶. آن‌چه واژانه را ژانری جهانی کرده چیست؟
با اندکی دقت درمی‌یابیم که فرق زبان‌های دنیا بیشتر از این که در تفاوت کلمات باشد در نوع جمله‌بندی‌های خاص هر زبان بنا بر محورهای جانشینی و هم‌نشینی آن و ایدئولوژی خاصی که به نام دستور زبان بر تمام کلمات تحمیل می‌کنند است وگرنه ما به راحتی می‌توانیم مثلاً بیش از نود درصد واژه‌های لغت‌نامه‌ی دهخدا را به زبان انگلیسی برگردانیم و برایشان معادل انگلیسی بیاوریم و یا فرهنگ آکسفورد را به زبان پارسی ترجمه کنیم. بنا بر حقیقت عمیق در زبان کلمه‌محور، بعد یا ابعاد ثابت معنایی کلمات که یک یا چند معنای محدود است در زبان‌های مختلف کم و بیش شبیه هم و یکسانند؛ بنابراین ابعاد ثابتِ بیش از نود درصدِ کلمات در لغت‌نامه‌های جهان می‌توانند به هم ترجمه شوند البته صرف‌نظر از برخی واژه‌های بومی که خاص خودآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی_فردی آن منطقه بوده.
مکتب فراساختارگرایی عریانیسم برای نخستین بار با واژانه، ژانری جهانی را ارائه می‌دهد. ژانری که فراتر از تمام دستور زبان‌های دنیاست و جمله‌محور نیست، چرا که یک واژانه را در صورت ترجمه کردن با دستور زبان مقصد به همان خوبی و روشنی می‌توان فهمید که در زبان اصلی و مبدأ و با پیش‌زمینه و پیش‌فرض دستور زبان مقصد درک می‌شود و در یک کلام واژانه به هر زبانی که ترجمه شود از چینی و کره‌ای و هندی گرفته تا آفریقایی و... با تمام تفاوت‌های دستور زبان‌های ملل مختلف جهان، در ساختار و بافتار هندسی، فرم ظاهری و حتی موسیقی حسی_هندسیِ کلمات تغییری رخ نمی‌دهد و تنها لغات جایگزینِ هم می‌شوند، یعنی در واژانه هر کلمه‌ای ساختاری منحصربه‌فرد برای ارتباط با دیگر واژگان برقرار می‌کند، فراتر از هر گونه دستور زبان؛ بنابراین واژانه را گویشوران هر زبانی با ذهن دستوری و پیش‌فرض دستوری خود می‌فهمند. همان گونه که در مکتب فراساختارگرایی عنوان شده معنا نتیجه‌ی بازی‌های زبانی و روابط متنی، فرامتنی و بینامتنی نیست بلکه هر کلمه دارای ابعاد ثابت معنایی و مفهومی است که در متون مختلف می‌توانند ساحت‌های بی‌پایان متغیر معنایی بیافرینند؛ بنابراین بیش از نود درصد لغت‌نامه‌های جهان قابلیت ترجمه‌پذیری به هم را دارا هستند و ده درصد باقی‌مانده شامل لغاتی می‌شود که حاصل خودآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی_فردیِ هفتگانه‌ی هر اقلیم است که در صورت وجود این لغات اندک در واژانه می‌توان آن‌ها را در پانوشت برای خوانشگران زبان دیگر توضیح داد.
واژانه ژانری تریبونی و صرفاً خوانشی نیست بلکه نحله‌ای دیداری_خوانشی است که در بُعد دیداریِ آن، ما با نحوه‌ی چیدمان کلمات و استفاده از علائم نگارشی به هندسه‌ی متن و معنا و احساسی که در دل واژگان وجود دارد پی می‌بریم و این امر مراقبه‌ی شناورِ ما را به عنوان خواننده بالا می‌برد. در واژانه با حداقل کلمات، مفاهیم و تصاویری ادبی و ملموس خلق می‌شود. هیچ قالب و ژانری در ادبیات جهان به اندازه‌ی واژانه دارای قدرت ایجاز و سپیدی‌های متن و ظرفیتِ داشتن حداکثر سپیدی‌های متن بدون هیچ ایجاز مخل و ترافیکِ تصویری نیست.

واژانه‌نویسی یعنی گذر از پذیرش دستور زبان‌های پیشینی و مکانیکی در تمام زبان‌های جهان و رسیدنی پراگماتیک به نوعی دستور زبان پسینی و ارگانیک که توانش این را دارد که در هر اثر جدید ریختمان و ساختاری نوین را در عالم نویسش به منصه‌ی ظهور درآورد و این یعنی فراروی از تمام ساختارهای معمول در تمام دستور زبان‌های جهان و حتی غیرمعمول در فضاهای فرمالیستیِ فورگراندینگ.
ما در فراساختارگرایی سه مواجهه‌ی کلی می‌توانیم با هرم‌های مشکک هفتگانه که ساختارهای جهان مادرماییکِ موجودیِ ما را سامان می‌دهیم، داشته باشیم:
۱. رویکرد درون‌ساختاری (ایدئولوژیک، تئولوژیک، پان‌اندیشی و...)
۲. رویکرد ساختارزدایانه (البته این مواجهه هرگز به معنای دریداییِ آن نیست بلکه بیشتر نازل به گونه‌ای عملکرد عصیان‌گرایانه‌ی ناهدفمند آنارشیستی_وندالیستی است)
۳. رویکرد فراساختاری یعنی حرکت فرارونده از تمام ساختارهای هرم‌های هفتگانه‌ی مشککِ موجودی در سیستم‌های مادرماییکِ خودآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه شامل:
الف) مکانشی
ب) زمانشی
ج) زبانشی
د) اندیشگانی (سنتی، علمی، مکتبی)
ه) نژادیک
و) روانی_جنسیتی
ی) رسانه‌ای_مجازی (چه رسانه‌های حضوری و چه رسانه‌های جمعی_خصوصیِ غیرحضوری)
و صدالبته هر گون ایستایی و توقف در هر کدام از ساحت‌های مشکک در یک یا چند خودآگاه جمعی_فردی یعنی سامان یافتن شکلی دیگر از عملکرد درون‌ساختاری زیرا هر گون ایستایی معنایی ندارد جز محدود و محصور کردن ظرفیت موجودیِ خود و اجتماع در مواجهه با نمود امکانات وجودیِ فراساختارگرایانه در هر عصر و محل و نسلی. ما خودبه‌خود در واژانه‌نویسی با این که واژانه‌ی حتی فعل‌محور نیز داریم باز به علت کاهش افعال و حتی عدم فعل‌پذیری در برخی اشکال و شاخه‌های واژانه‌نویسی از حاکمیت افعال متعدی که نماینده‌ی روحیه‌ی تعدی‌گرایانه است برای ارتباط بی‌واسطه با هستی به یک رهایی هم‌افزا می‌رسیم و از ساحتی که پایه‌ی اصلی دستور زبان و آیینه‌ی دستور ناخودآگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه در ساحت زبانشیِ جهان انسانی است و بر پایه‌ی افعال متعدی سامان یافته فراروی می‌کنیم زیرا وفور افعال متعدی در ساختار دستور زبان‌های ملل نشانگر و انعکاس روح و روحیه‌ی تعدی‌گرایانه در روانگاه جهان بشری بوده و هست.
□□
چگونگی معنامندی واژانه برمی‌گردد به مکتب مادریِ این ژانر ادبی یعنی مکتب فراساختارگرایی. معنا در فراساختارگرایی زاییده و برآیند اصل روابط بین چیزها -آن‌چنان که فردینان دوسوسور می‌اندیشید- و حتی تفاوت در ساحت روابط بین چیزها -آن‌چنان که دریدا به آن رسیده بود- نیست. بازی‌های زبانی نیز در ساحات گونه‌گون مواجهه‌ی ما با چیزها آن‌چنان که ویتگنشتاین باور داشت هیچ گاه آفریننده‌ی �اصل� معنا نیست بلکه با حفظ و همراهی همواره‌ی آن معنا یا معانیِ محدودِ معین و اصلی می‌تواند بی‌نهایت شاخ و برگ (فصل) در ساحات متغیرِ آن در کلمات، گزاره‌ها، پاراگراف‌ها، کتب و حتی پارادایم‌های اندیشگانی بیافریند که حتی با حفظ و همراهی همواره‌ی آن بُعد یا ابعاد ثابت می‌تواند در هیئت و کالبد معانی متقابل و متعارض نیز در آن ساحاتِ متغیر بروز و نمود یابد. در فراساختارگرایی، معنا از لوگوس (مقام جامع وجودی کلمه) و از مجرای خودآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی-فردیِ هفتگانه در ما زایش یافته و جهان زیستی‌مان را در خویش می‌زایاند. در این جایگاه اکثریت اجتماع بشری در جایگاه سوژه‌ی تابع شناسا می‌زیند که در این سوژه‌ی تابع شناسا به عنوان مثال با گزینش و تحلیل و تکوین چشم‌هایی که در جهان و دستگاه شعوری حس بینایی در ما هستی را مشاهده می‌کنند و یا گوش‌هایی که در عالم و دستگاه شعوری حس شنوایی در ما هستی را می‌شنوند، می‌توانیم سرانجام به ساحتی از سوژه‌ی فاعل شناسا –البته نه در ساحت دوگانه‌انگاریِ دکارتیِ آن- وارد شویم که در عالم مشککِ موجودی، ما را به دیالکتیک ادراکی خاص جهان درون-برونی و برون-درونیِ خویش برساند و البته این فاعل شناسا نیز همان‌گون که اشارت شد تحت مجرای ساحات مشککِ مادرماییک در انواع خودآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی-فردی هفتگانه باعث اجتماع نظام‌یافته در مقام متکثر موجودی یعنی کلمات می‌شود. برای تحقق انواع مقوله‌بندی‌های آغازین (تصورات) که این تفاوت‌ها در مقوله‌بندی جهان زیستی باعث تفاوت‌ها در زبان‌های گونه‌گون خواهد شد. اگر چه با تمام این تفاوت‌ها که زاییده‌ی به عنوان نمونه سرشتِ مکانی از تن خود تا فرای منظومه‌ها و دیگر ساحت‌های خودآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی-فردی هفتگانه است ما با ترجمه‌ی ابعاد ثابت معنایی کلمات هر زبانی به دیگر زبان‌های زنده‌ی دنیا به عینه مشاهده خواهیم کرد که حول و حوش نود درصد کلمات زبان‌های جاری در جامعه‌ی انسانی قابلیت ترجمه به یکدیگر را خواهند داشت و اکثریت تفاوت‌های معنایی که موجب توهم‌های ایدئولوژیستی افراطی-انحطاطی-انحصاریِ نسبیت‌گرایانه در زبان شده است، برمی‌گردد به ساحات متغیر معنایی کلمات که با حفظ و همراهی همواره‌ی ساحات محدودِ ثابت می‌توانند هر آن باعث زایش، رویش، ریزش، خیزش و بارش معانی متفاوت، مکمل و دیگرگون شوند که خود این زایاییِ همواره مهر بطلانی غیرقابل انکار است بر هر گون توهم ایدئولوژیستی افراطی-انحطاطی-انحصاری در مطلق‌انگاریِ ساحت معانی در کلمات  و البته خوب است خاطرنشان شود که این زایاییِ پویا هرگز دلیل به تأخیر افتادن معنا و شناور بودن دال‌ها نیست و همان‌گونه که گفته شد با حفظ و همراهی همواره‌ی معانی محدود و ثابت در هر کلمه، گزاره، متن و پارادایم ما شاهد انواع و اقسام نامحدود معنازایی در بسیاری از متون به ویژه در هنر ادبیات شویم. واژانه بر پایه‌ی نظریه‌ی انسان-کلمه در عریانیسم زاده شده است. اگر با دیدگاه اگزیستانسیالیستی بنگریم درمی‌یابیم که ما انسان‌ها یک‌باره بی‌هیچ انتخاب از نمی‌دانم کجا زاداپرتاب شده‌ایم در این عالم (عالم از واژه‌ی عَلَم به معنای نشانه است و عالم یعنی مجموعه و جایگاه نشانه‌ها)؛ آری ما به محض زاداپرتاب‌شدگی بی‌آن که هنوز چشممان حتی به روی نور و مادر گشوده شود در مجموعه‌ای از مجموعه‌های بی‌پایان نشانه‌ها انتخاب می‌شویم در لایه‌های مشکک از هرم‌های مادرماییکِ خودآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی-فردی هفتگانه‌ی جنسیتمان، نژادمان، خانواده و ملیتمان، سنت‌های اندیشگانی‌مان و... حتی ناممان که هیچ کدام توسط خودمان انتخاب نشده‌اند. این مجموعه‌های لابیرنتی که حتی گاه برایمان قابل تصور هم نیستند، جهان موجودی و فضای درون-برونی ما را شکل می‌دهند و اکثریت فضای موجودی و امکانات وجودیِ ما را پیشاپیش در درونه و برونه‌ی هستی‌مان به کنش درآورده‌اند اما بزرگان هر دانش، فرهنگ، سنت، مکتب، هنر و... آنانی هستند که با فراروی از برخی ساختارهای مشکک مادرماییک در هر کدام از هرم‌های جمعی-فردی هفتگانه توانسته‌اند امکانات وجودی گسترده‌تر، دوشیزه‌تر و سازنده‌تری را در مجرای روش و کنشِ خویش جاری و ساری سازند و ظرفیت موجودیِ جامعه را بیش از پیش به شدن و فرارفتن وادارند. اگر چه در همواره‌ی تاریخ، شوربختانه این فرااندیشان مورد هجمه‌های گوناگون از سوی جزمی‌نگران یعنی درون‌ساختاراندیشان، مطلق‌گرا یا نسبی‌گرا واقع شده‌اند، می‌شوند و خواهند شد و واژانه خیزش و دیدگاهی‌ست برخاسته از همین روش-کنش‌های فراساختارگرایانه زیرا کلمه آن‌گاه که جوهره‌ی معنایی آن از مقام جامع وجودی در ساحت امکانات وجودی زبان جاری و ساری می‌شود و در مقام متکثر موجودی مبدل به واژه‌ای معین در قاموس لغت‌نامه‌های ملی و جهانی می‌گردد بی‌آن که پیشاپیش در جوهره‌ی معنایی لوگوسیکِ خود به راستی انتخاب کرده باشد، به محض زاداپرتاب در هر زبان پیش از آن که حتی خود را در ساختار جامعه به تثبیت برساند، در نگرگاه زبان‌شناسان، دستور زبان‌پژوهان و ادیبان در همان آنِ زاداپرتاب‌شدگی یا مبدل به فعل می‌شود یا فاعل یا مفعول یا اسم یا حرف ربط یا قید یا حرف اضافه و... البته بگذریم از انواع و اقسام افعال و اسم‌ها، قیدها و... در تمام دستور زبان‌های جهان؛ پس انسان و کلمه به محض زاداپرتاب‌شدگی دچار انواع و اقسام دستورات پیشینی برای پذیرفته شدن و هویت‌یافتگی در ساختارهای متکثر جامعه می‌شوند و واژانه ارتباطی بی‌واسطه با ساحات وجودی و فراساختارگرایانه‌ی کلماتِ تمام دستورهای پیشینی زبان و هویت‌های پیشینی گویشوران، سخنوران و ادبا را تا جایی که ممکن است برای کلمات در اپوخه می‌گذارد تا در ساحتی فرایی در زبان فقط و فقط بر پایه و مایه‌ی ارتباط‌های منحصربه‌فرد کلمات بدون هیچ گزینش مجموعه‌ای پیشینی و با نفی پکیج‌های ارتباطیِ پیشاپذیرفته‌شده‌ در جهانِ متن فراتر از هر گونه پیش‌فرض و بایسته‌ی دستوری به نوعی حضور استثنایی و هم‌افزا خواهند رسید و جهان متنی و معنایی جدید و بدیعی را بی‌هیچ قید و بند دستوری به کنش هنری درمی‌آورند؛ بنابراین دنیای کلمات در واژانه‌نویسی از محورهای نیاساخته و پیشینیِ هم‌نشینی و جانشینی و ریختمان‌های زیربنایی‌_روبناییِ ساختار و بافتارِ زبان رها می‌شود و به فضایی فرارونده و جایگاهی ویژه دست می‌یابد که واژگان در آن بنا بر روابط آزادانه، منحصربه‌فرد و پیش‌بینی‌ناپذیر و عالمی دیگرسان با رسیدن به معرفت وجودیِ خویش، خود را فراپرتاب می‌کنند و بدین‌گونه در کلیت موجودیتِ زبانی به گونه‌ای سیستمِ فرادستوریِ هم‌افزا در همه‌ی زبان‌های جهان و ادبیات ملل و نحل بدون هیچ استثنایی و مجوز ورود از دستور زبان‌نویسان و زبان‌شناسان به خویش رخصت ورود، حضور پویا و بروز هنرورزانه خواهند داد.

واژانه به عنوان چهره‌ی اصلی کوتاه‌نویسی در عریانیسم، امروز مطرح است ولی دیگر ژانرهای کوتاه‌نویسی این جنبش همانند عریانک و ژانرهای ثلاثه‌‌ی آن _شعر پدیدار، شعر زبانه و شعر انیمه_ و هم چنین شعر و هنر طبیعی _سبزانه‌نویسی_ نیز از دهه‌ی هفتاد تا کنون دلبرانگی‌های خود را برای بسیاری از قلم‌های نوجو و متفاوت‌نویس داشته‌اند که در این مجال و مقال به اختصار به آن‌ها اشارت می‌شود.

اهرام ثلاثه‌ی عریانک‌نگاری (شعر زبانه، شعر پدیدار، شعر اَنیمه)

عریانک نامی عام است که بر تمام ژانرهای فرمیک و محتوایی در ساحت کوتاهه‌نویسی اطلاق می‌شود که در/بر بنیان هستی‌شناسانه‌ی عریانیسم شکل گرفته و در انواع سبک‌ها و مکاتبِ این جنبش بر قلم و متن هنری جاری می‌شود.
عریانک با کوتاه‌نویسه‌هایی که در مجلات �گل صدبرگ� و نشریه‌ی �بیستون� در دهه‌ی 70 برای نخستین بار از این قلم منتشر شد پا به ادبیات جهان و جهان ادبیات نهاده و مطرح گشت که در برخی کتب جریان‌شناسی شعر امروز مانند �فرهنگ گونه‌های نوپدید در شعر معاصر فارسی� از دکتر بهمن ساکی به آن پرداخته شده است.
بیانیه‌ی عریانک‌نویسی در شهریور 1380 در صفحه‌ی ادبی روزنامه‌ی بیستون با مدیریت ناصر گلستانی فر (دریا) چاپ شد. 
ضرورت شرح روشنِ تمایزها و متد نوشتاری هر گونه‌ی ادبی احساس می‌شد که در این مجال و مقال به برخی مؤلفه‌های این پیشنهادهای ادبی اشارت شده است.

ژانرهای ثلاثه‌ی عریانک‌نویسی:
۱. شعر زبانه
۲. شعر پدیدار
۳. شعر اَنیمه

شعر زبانه
گونه‌ای متفاوت از شعر زبان است که از بستاره‌های صرفاً دال‌محورانه‌ی آن نحله فراروی می‌کند، بدون آن که هرگز از دستامدهای هنری و بازی‌های زیبایی‌شناختیِ منحصربه فردِ شعرِ زبان دل بکند، از این رو شعر زبانه را می‌توان چنین به تعریف نشست که شعر درون_زبانیِ فراارجاع‌گر به جهان‌های درون_برونی و برون_درونیِ انسان نگره‌های اکسپرسیون، فانتزیک، شهودی، تغزلی،... و اندیشگانیِ آدمی را در حرکت بسیط خود پیوند می‌زند به نگره‌های منتقدانه به هستیِ هزاران‌گون و رئال.
در این شیوه تمام تفکرات پیشینیِ اعتقادی_انجمادی_انسدادیِ جهان شعر و شعر جهان به ویژه شعر کوتاه در نگره‌ای انتقادی_پیشنهادی_اجتهادی برای رسیدن به نقطه‌گاهِ اصیل اما پسینیِ هم‌افزایی، هنرمندانه در هم می‌ریزد؛ و بدین‌گون تمام مرزهای انسدادگرا و قراردادی جهانِ درون_ذهنی، برون_عینی و درون_متنی آن‌چنان برداشته خواهد شد که ذهن و عین و متن در شدنی هم‌افزایانه در هم شناور خواهند شد؛ اگر چه در ساحت عریانک‌نویسی، شعر زبانه در کالبد کوتاهه‌نگاری زایش خواهد یافت، گاه ساحت دال‌گرایانه چیرگی خواهد داشت، گاه ساحات گونه‌گون ذهنی و عینیِ مدلول‌گرایانه، البته و صدالبته بی‌آن که ساحت دال‌گرایانه‌ی شعر زبانه مبدل به زبانی دال‌محورانه و خودارجاع‌گر شود یا در ساحت مدلول‌گرایانگی شعر زبانه گاه آن‌چنان جنبه‌ی برون_عینی اثر غلبه کند که شعریت شعر ما دربست تسلیم جهان عکسْ‌بنیان و تک‌لحظه‌نگارِ هایکوی مدرن شود و با گفته‌های فوق پرواضح است که جهانِ درون_ذهنیِ اثر نیز نباید آن‌چنان غالب گردد که شعر ما تسلیم جهان سابژکتیویته‌ی طرح گردد یا انحصاراً تریبون رسمی ‌ایدئولوژی‌ها و تئولوژی‌های مختلف شود. جنبه‌ی کوتاهه‌گریِ اثر نیز نباید آن را در دامچاله‌ی تغزل‌ستیز و عاطفه‌گریز شعرهای مصنوع مینی‌مالیستی بیندازد.
شعر زبانه به علت آن که در بستر عریانک‌نویسی زایش و بالش یافته، خودبه‌خود می‌خواهد تا بدان‌جا که کوتاهه‌نگاری اجازه دهد به مقام جامع تمام ساحت‌هایی که در این نوشتار به آن‌ها اشارت شده است نزدیک و نزدیک‌تر گردد و بدین‌گون در حرکتی بسیط، جامع‌ترین ژانر کوتاه‌نویسی جهان شعر و شعر جهان را بنا بر اجتهاد عریانیستی خود پیشنهاد می‌دهد.
شعر زبانه رهایش و پالایش جهانِ درون_ذهنی از عاطفه‌محوری، ایدئولوژی‌محوری و تئولوژی‌محوری و هم‌چنین رهایش و پالایش جهانِ برونی از لایه‌های خشک و زوایای بی‌روح نگره‌های رئالیستی، ناتورالیستی، ایماژیستی و رهایش و پالایش جهانِ درون_زبانی از معناگریزی‌ها و معناستیزی‌های افراطی_انحطاطی بدون نفی و کاهیدن وجوه هنری، مفهومی، عاطفی، زبانی و انتقادی تمام این عوالم سه‌گانه‌ی شعر جهان و جهان شعر است.
متد سرایش شعر زبانه را می‌توان جنس سومی دانست از ساختارهای درختی و ریزومیک که البته در آثار کوتاهه‌نویسیِ شعر زبانه به علت این که فراخنای جولان قلم شاعر عریان‌گرا نامحدود است، حضور توأمان این دو نگره به هستی که حرکت طبیعی از نگرگاه‌های زنانه‌نگر (ریزومیک) و مردانه‌نگر (درختی) به سوی ساحت بی‌پایان و هرم مادرماییکِ جنس سومی بوده، کاملاً امکان‌پذیر است؛ اما آن‌گاه که شعر زبانه می‌خواهد در کالبد عریانک‌نگاری تجلی کند، طبیعتاً حضور توأمان این دو ساختار فراوان سخت است؛ بنابراین در هر عریانک زبانه‌گرا یکی از این نظرگاه‌ها فرم اثر را سامان خواهد داد.
برای ایضاح بیشتر یکی از پیشنهادهای فرمیک در شاخه‌ی سرایشِ درختی که در کارگاه‌های زبانه‌نویسی پیشنهاد شد و بیشتر مورد توجه عریانک‌نویسان قرار گرفت به گونه‌ای مجمل توضیح داده می‌شود.
فرم سه‌ساحتی_لختی یعنی زبانه‌نویس، لختِ نخست شعر خود را _که با حفظ اصل کوتاه‌نویسی، واجب نیست آن را دقیقاً در یک یا دو جمله محدود کند_ و در یکی از سه ساحت عین، ذهن و یا زبان اتفاق می‌افتد، به عنوان نمونه از ساحت رئال و عینی آغاز می‌کند که این ساحت_لختِ نخستینه را می‌توان بخش جوانه‌ی اثر نامید. سپس تکوین و دگرگونشِ تکاملیِ اثر وارد ساحت دوم خواهد شد که به سان لخت نخست اما این‌بار در ساحت ذهنی، تخیل خلاقانه_ابتکاری و تغزل بی‌واسطه رخ خواهد داد که بخش میانه‌ی متن است و در پایان، فضای ساحت_لختِ سوم نیز وارد جهانِ متن و زبان‌ورزی‌های خاص آن خواهد شد که به علت آن که ممکن است همانند مصراع چهارمِ چارانه، ضربه‌ای عاطفی_اندیشگانی داشته باشد می‌توان آن را ساحت و لختِ تکانه‌ی اثر نامید و البته همان‌گونه که آمد این به هیچ وجه یک قانون مطلق در زبانه‌نویسی نیست و می‌تواند بنا بر ذوق و توانشِ متن و شاعر، چهره‌های گونه‌گون و متفاوت دیگری توسط هر شاعر عریان‌گرا تجربه شود. اصل در زبانه‌نویسی بر از میان برداشتن مرزهای اعتقادی_انسدادی_انجمادی و در اصل خط و نشان‌های استبدادیِ عینیت‌گراییِ محض، ذهنیت‌گراییِ مطلق و زبان‌گراییِ صرف است بر پایه و مایه‌ی تفکر انتقادی_اجتهادی_پیشنهادیِ عریانیستی؛ بنابراین به عنوان مثال اگر زبانه‌نویس در ساحت و لخت ذهنیت‌گرای اثر که می‌تواند صبغه‌ی انیمه‌نویسانه نیز داشته باشد از تکنیک‌هایی چون فورگراندینگ بهره گیرد، بی‌گمان به فضا و جهان عریانک‌نگاری بیشتر نزدیک شده است. پس در این فرم برای شناور شدن و هم‌افزایی سه ساحت اصلی شعر جهان در یک متن در نمودار درختی آن می‌توان فرم �جوانه_میانه_تکانه� را در زبانه‌نویسی پیشنهاد کرد اگر چه خاصیت هر زبانه آن است که هماره سرکش و فرارونده باشد و از هر فرمی فراتر برود.

شعر پدیدار
اگر بخواهیم با بیانی هوسرلی این شیوه‌ی نوین سرایش را معرفی کنیم باید بگوییم گونه‌ای شعر است که در آن، کلمه_پدیدارهای زبان که کشف جهان انسانی نسبت به هستی‌اند در اوج ارتباط بی‌واسطه با جهان‌های ذهنی_عینی و زبانی تا آن‌جا که امکان دارد تمام واژگان نامستقل و درون‌زبانیِ صرف را که فقط و فقط مسئولیت پیوند کلمات را در چارچوبه‌های دستوری بر دوش می‌کشند، در اپوخه می‌گذارند تا کلماتِ کشف یعنی کلماتی که برآیند مقوله‌سازی زبانی هر ملت برای درک و کشف هستی‌اند، خود را در زبانیتِ زبان در جهان شعری به عریانیت و آشکارگی برسانند و ابعاد عمیق ثابت و متغیر معنایی_مفهومی_ماهیتی خویش را نمودی دیگرگون بخشند.
این ژانر به دستورِ زبان دستور می‌دهد که تا حد ممکن فقط در/با اسم‌ها و افعال حرکت کند، بدون هرگونه وابستگی و دل‌بستگی به کلماتی که ذاتاً هیچ هویتی غیر از جهانِ درون‌دستوری ندارند.
شعر پدیدار چهره‌ی متفاوت و نامتعارف را از دستور زبان استخراج کرده و برای به چالش کشیدن تعاریف معمول برخی از نحله‌های معناشناختی و زبان‌شناسی که هویت معنامندیِ کلمات را تنها معطوف به جهان زبانی_دستوری و روابط و تفاوت‌های طبیعی در آن معرفی می‌کنند، نمود عینی_ادبی می‌بخشد.
برای به کنش درآمدن این نظریه، در وهله‌ی نخست تمام واژگان درون‌زبانی که حروف ربط نامیده می‌شوند در اپوخه گذاشته می‌شود تا اصالت کلمه_پدیدارهای راستین یعنی اسم‌ها و فعل‌ها بیش از پیش در جهان ذهنی_متنی ما عریان شوند و سپس پدیدارنویس عزم خود را جزم می‌کند که بتواند در مراحل بعد تا بدان‌جا که ممکن است از هیچ اضافه‌ی دستورمندی نیز برای تغییر دادن چهره‌ی محورهای هم‌نشینی_جانشینی و نزدیکی بیش از پیش به محور بسیط هم‌افزایی کلمات استفاده نکند.
به عبارت دیگر شعر پدیدار ابداع‌گر گونه‌ای نوین است که شاکله‌ی آن تماماً بر بنیان طرزی منحصربه‌فرد از آشنایی‌زدایی و فورگراندینگ در حیطه‌ی دستور زبان سامان یافته است.

شعر انیمه
کاراکترها، رخدادها، اتمسفر و روایت آنیمیستی_فانتزی در جهان شعر انیمه آن‌قدر برساخته‌ی ذهن و زبان شاعرانه‌اند که روایت آن‌ها به گونه‌ای کلی قابلیت دراماتیک‌شدگی و تجسم عینی و بازی‌های معمول را ندارد.
عریانک انیمه، ساحت مینی‌مال‌شده‌ی فضای شعر انیمه است که در فراشعرهایی چون �عشق ازلی، خواب ابدی� و �بهار و زمین� و... از این قلم اتفاق افتاده است.
این ژانر ادبی، انیمیشن‌های اصیل را آثاری می‌داند که در اوج جدیتِ فاخرِ فانتزیکِ خود، به هیچ وجه قابلیت مبدل شدن به یک فیلم کوتاه یا بلند را با بازیگرهای انسانی نداشته باشند و شعر انیمه قدم نهادن به برساخته‌ترین وجوه خلاقانه‌ی این‌گون جهان‌های شگفت‌آمیز و غیرقابل ارجاع و اجرا در جهانِ واقع است و در این میانه بهره بردن از بازی‌های فراارجاع‌گر که در زبانیت زبان زایش می‌یابد، می‌تواند یاری‌گر ادبیت بیشتر متن باشد.

کاراکترسازی و رویکرد تحلیلی-پدیدارشناختی در جهان شعر و شعر جهان با ژانر فراشعر متولد شد و گونه‌ای از آن خلق کاراکترهای انیمه است که به علت نداشتن مابه‌ازای بیرونی متعین، چه بسا در وهله‌ی نخست این پیش‌فرض را ایجاد کند که روح هم‌ذات‌پنداری با پدیدارهای هستی را از ما می‌گیرد، اما از آن رو که با عنایت به هستی‌شناسی شاعرانه، بسیاری از دغدغه‌های اگزیستانسیل و درنگ‌های انتقادی_عاطفی ما نمی‌توانند با توجه به هستی و هستی‌مندها _آن‌گونه که ما درمی‌یابیمشان یا بهتر بگویم خود را بر ما آشکار می‌کنند_ ارضا شوند ما همانند ذهن‌های معصوم، بی‌واسطه‌تر، فرامنطق‌بین و خلاق کودکانه می‌توانیم به دخل و تصرف و کشف و آفرینش کاراکترهای شگفت و برساخته‌ای دست یازیم که یا به گونه‌ای کلی زاده‌ی تخیل اختراعی_ابتکاری و دنیای ناواقع‌نگرِ ذهنی_عاطفی ما هستند و یا انتزاعی استحاله‌گر و تخیلی_اندیشگانی از برخی هستی‌مندهای بیرونی و زاده‌ی ذهن فراواقع‌نگرمان به شمار می‌آیند؛ یعنی گونه‌ای دگرگونش و مسخ مینیاتوریِ انیمه_شعری در شاکله‌های هزارچمِ درونی و بیرونی آن‌ها رخ داده است که جهان و کاراکترهایی بی‌سابقه را در فضای شعر رقم خواهد زد و پرسش‌های وجودی_موجودی ما را به شیوه‌ای ناقالب‌مند، خودخواسته و برساخته پاسخ خواهد داد؛ و شعر انیمه والاترین و زیباترین هم‌افزایی هنری است از جهان تخیل شاعرانه و دنیای تخیل انیمیشنی.
آن‌گاه که انیمه‌نویسی در کوته‌جامه‌ی عریانک نمود می‌یابد اگر چه فضای تحلیلی_پدیدارشناسانه‌ی خود را تا حد فراوانی از دست خواهد داد، اما باز هوایی تازه و فضایی دوشیزه از شگرفانه‌های انتزاعی_آنیمیستی در اختیار عریانک‌نویس خواهد گذاشت.
تخیلِ فرارونده در شعر انیمه‌گرا گونه‌ای تخیل هنریِ استعلایی است زیرا در این‌گونه، هم تخیل شاعرانه که بسیط‌ترین ساحت تخیل‌گرایی را در جهان هنری کلمه در ادبیات دارد از خود فراروی می‌کند و هم ساحت تخیلات انیمیشنی که بزرگ‌ترین جولانگاه رقصانمود هنر فانتزی در جهان فیلم و سینماست وادار به رویکردی استعلایی برای نمود دیگرگون در جهان هنری کلمه و خلق کاراکترهایی بی‌سابقه خواهد شد و به راستی آفرینش عالمی دیگر و آدمی دیگر در دیالکتیک هم‌افزای این دو ساحت هنری بر بستر زبانیت زبان با تمام بازی‌ها و شگردهای زیبایی‌شناختیِ آن جهانی شگرفاشگفت را در فراخنای مفاهیم والایی‌شناسیک هنر برای بنیادین‌ترین و رهاترین دیالوگ لایه‌های اندیشگانی_هستی‌شناسیک شعر با هستی خواهد ساخت و این‌جا یعنی شعر انیمه، نقطه‌ای‌ست که زبان دیگر آن‌چنان که هایدگر در شعر هولدرلین دریافته بود فقط خانه‌ای که هستی در آن زایش یافته نخواهد بود، بلکه آفرینش‌گر و زادنگاه جدی‌ترین و بشکوه‌ترین نیستن‌های هست‌مند خواهد شد و همین دیالکتیک نمود عینی_ زبانیِ نیستن با عوالم بی‌پایان عریان و پنهانِ هستن و امر واقع، ما را بیش از پیش به امکانات وجودی و ظرفیت‌های مشکک موجودی برای عریانیت بیشتر لوگوس در روانگاهمان آگاه خواهد ساخت

چرا من شاعر عریانیست شدم /دکتر مهوش سلیمانپور/مکتب اصالت کلمه

 

چرا من شاعر عریانیست شدم ؟

مکتب اصالت کلمه یک نگرش فلسفی_ادبی نوپا و تازه‌نفس است که نزدیک به 20 سال از اعلام حضور رسمی آن در نشریات و مجموعه‌های منتشرشده از سوی هواداران این جریان یا بهتر است بگوییم جنبش فلسفی_ادبی می‌گذرد آن چنان که دکتر علی تسلیمی در چاپ سوم کتاب مرجع و آکادمیک «گزاره‌هایی در ادبیات معاصر ایران (شعر)» در مورد مکتب اصالت کلمه می¬نویسند: «ساختار بسیاری از اندیشه¬های امروزی مخالف¬خوانی است، اما ساختار سخن اصالت کلمه، بیش از آن که مخالف¬خوانی باشد، موافق¬خوانی با دیگران است، زیرا این مکتب در پیِ حقایق عریانی است که در نهاد همه¬ی انسان¬ها و صاحبان مکاتب به چشم می¬خورد، از همین رو نام دیگر مکتب شهودی¬شان اصل مشترک مکتب¬ها و نیز شعر و داستان است.» ایشان در ادامه راجع به جسارت بنیان‌گذار و اعضای این جنبش می‌گویند: «ایرانیان معمولاً به جای آفرینش و خلاقیت، در پی آمیزش، ترکیب و تألیف آثار بوده‌اند و کمترند کسانی که جسورانه در جایگاه سوژه می‌نشینند و کارستان می‌کنند. گاهی صدای این گروه اقلیت به جایی نمی‌رسد، اما حرکت آنان به مردم خاورزمین می‌فهماند که آنان نیز می‌توانند بیندیشند تا از انفعال بیرون آیند و باور کنند که خود نیز آفرینش¬گرند. مردم کُرد مهم¬ترین ایرانیانی هستند که هنر و موسیقی نابی آفریده¬اند و در ادبیات داستانی بزرگانی دارد که هنوز اثرگذارند. این جوانانِ صاحب¬اندیشه با پایمردی¬های کنونی و آینده¬ی خود می¬توانند هر چه بیشتر نامدار شوند، چرا که آنان دارای جسارت و ابتکارند، چه در کارهای نظری و چه در عمل و شاعری. شاعران و صاحب¬نظران این مکتب توانسته¬اند هم بیانیه¬ی روشن و تازه¬ای را بیان کنند و هم آن¬ها را در شعرهای خود پیاده نمایند. بیشترین تلاش آن¬ها در سمت و سوی گونه¬ای از جهانی شدن و انسانی شدن است. چندان مهم نیست که آن¬ها تا کنون چه اندازه نام¬آور یا موفق شده¬اند، آن چه اهمیت دارد این است که ایرانی¬ها خود را دریابند و بتوانند نظریه¬ی تازه¬ای را پدید آورند و گاهی از مقام شارح بودنِ نظریه¬ی دیگران بیرون آیند. توانایی و شهامت صاحبان و پیروان این بیانیه را باید ستود. باشد که هم تواناتر و هم نام¬آورتر گردند»
و صراحتاً اعلام می‌کنند که مکتب فلسفی_ادبی اصالت کلمه مکتبی کاملاً بومی و در عین حال جهانی و دارای آفرینش و نواندیشی در عرصه‌ی فلسفه و ادبیات است و امیدوارانه می‌گویند: «امید دارم که مکتب ادبی کرمانشاه نیز بتواند پرچم‌دار مانیفست ادبی و شعری باشد که مردمش را پرآوازه‌تر سازد.»
مکتب اصالت کلمه علاوه بر درخشیدن در عرصه‌ی ادبیات و خلق ژانرهای ادبی فراشعر، فراداستان، واژانه و... و در کل متن کلمه¬گرا چهارمین نظام فلسفی در جهان اسلام و ایران‌زمین می‌باشد که با خلق دستگاه فلسفی منحصربه‌فرد، در صدد بیان یک نگرش و جهان‌بینی نوین است که با ارائه‌ی مؤلفه‌هایی درک این جهان‌بینی و ارتباط بی‌واسطه با آن را، برای مخاطب آگاه تسهیل می‌کند. چنان چه کتاب عظیم و گران‌سنگ «چشم‌های یلدا و کلمه _کلید جهان هولوگرافیک_» به حضور فلاسفه¬ی نامدار و بزرگ جهان اسلام و سرزمین مقدسمان _ایران_ پیشکش می‌شود و بدین گونه در آغاز این کتاب می‌خوانیم: «این اندیشنامه کلمه به کلمه پیشکش می‌شود به پیشگاه بشکوه چکادهای بلند اندیشه و خرد ایران اسلامی: حکیم فارابی و حکیم ابن‌سینا از مکتب مشاء، حکیم شهاب‌الدین سهروردی از مکتب اشراق و حکیم ملاصدرای شیرازی از مکتب متعالیه» در واقع کتاب «چشم‌های یلدا» عروجی¬ست به سوی عصر عریانیسم در هزاره‌ی سوم که پیش از آن حضرت استاد آرش آذرپیک نوید این عصر و جهان‌بینی را در کتاب «جنس سوم» داده بودند، آن گونه که می‌فرمایند: «متن عریان به عنوان کشفی بزرگ در ادبیات هزاره‌ی سوم، زاویه‌ی سوم را با عنایت به نگرشی کاملاً علمی و هنرمندانه به واژه‌ی فراروی دهکده‌ی جهانی ادبیات قرار می‌دهد و به طبع همین امر بی‌واسطه‌ترین ارتباط ممکن را با دنیای طبیعی و ماورای طبیعی واژگان محقق می‌سازد» جناب دکتر تسلیمی هم در مورد این جهان‌بینی و دستگاه فلسفی چنین می‌گویند: «مکتب ادبی اصالت کلمه (عریانیسم) در کارهای نظری مانند بسیاری از بیانیه‌ها و نظریه‌ها دارای کلیدواژه‌های ویژه‌ی خود است: جهانی شدن، جنس سوم، اصالت وجود و کلمه، فراروی، فراشعر و... که مجموعاً یک دستگاه اندیشگانی را پدید آورده‌اند.»
پرواضح است که مکتب اصالت کلمه در عرصه‌های گوناگون علوم انسانی همانند فلسفه، ادبیات، حقوق، روان-شناسی، زبان‌شناسی و... در حال گسترش در ایران، مشرق¬زمین و در آینده¬ی نزدیک تابیدن خورشیدِ مشرقی¬اش بر جهان مغرب است زیرا یک جنبش فلسفی_ادبی یا صحیح‌تر است بگویم یک عصر رخ نخواهد داد مگر این که بتواند مرز بین علوم را درنوردد. برخلاف جریان‌های فلسفی_ادبی که مرزها را کاهش یا افزایش می‌دهند، جنبش فلسفی_ادبی اصالت کلمه قصد تخریب، براندازی، نفی و یا افزایش و کاهش هیچ مرزی را ندارد بلکه با آغوش باز از تمام جریان‌های فکری فلسفی و ادبی و... استقبال می‌کند. گاه آن‌ها را به نقد می‌کشد و گاه از آن‌ها در خدمت وسعت دیدگاه خویش بهره می‌برد. در واقع جنبش اصالت کلمه با تکیه بر اصل دیالکتیک ادراکی، تمامی نحله‌ها، سبک‌ها و مکتب‌های گوناگون را نه متضاد بلکه مکمل هم می‌داند و درصدد ایجاد وحدت و بازگشت به عصر فرزانگی¬ست. این مهم را تنها نخبگان و خواص عرصه‌ی فلسفه و ادبیات درک خواهند کرد، چنان چه دکتر تسلیمی در کتاب علمی و مرجع دیگرشان _«پژوهش انتقادی_کاربردی در مکتب‌های ادبی»_ که اخیراً توسط نشر کتاب آمه در زمستان 1396 و به تیراژ 1000 نسخه به چاپ رسیده اعلام می‌کنند: «تا کنون جز مکتب اصالت کلمه هیچ مکتب ادبی جهان¬شمولی در طول تاریخ در مشرق¬ زمین ظهور نکرده و تمامی مکاتب ادبیِ ایران یعنی خراسانی، عراقی، وقوع و آخرینشان که مکتب هندی است بومی بوده¬اند و بعد از آن هر چه جریان ادبی در ایران رخ داده تقلیدی از ادبیات اومانیستیِ مغرب¬زمین بوده است.»
جناب دکتر علی تسلیمی در آغازِ دیباچه¬ی این کتاب می¬نویسند: «کتابی که تا کنون به معرفی کاربردی و انتقادی همه¬ی جنبش¬ها و مکتب¬های ادبی اروپا رو کرده باشد، به چشم نمی¬خورد. این کتاب به معرفی مکتب¬ها در متن-های وابسته و نقد نظریات بنیان¬گذاران آن¬ها و نیز به تفاوت¬ها و موقعیت¬های گذارشان پرداخته است. متن¬های غربی از روزگاران باستان تا امروز گزینش و گاه ترجمه گردیده و از دیدگاه صاحب¬نظران همان مکتب¬ها بررسی و نقد شده¬اند. این کار درباره¬ی نویسندگان و شاعران ایرانی نیز صورت گرفته است و ایران داستانی دیگر دارد؛ ممکن است یک نویسنده¬ی ایرانی با همه¬ی مکتب¬های ادبی گذشته و حالش یک¬جا آشنا بوده و از همه یا بسیاری از شگردهایشان در آثار خود و حتی در یک اثر بهره برده باشد. با انتخاب آثار وی (و در این جا صادق هدایت) می-توانیم متون ایرانی را نمونه¬وار بررسی کنیم و افزون بر آن، نشان دهیم که مکتب¬های ادبی به آخرهای راه خود رسیده¬اند، زیرا جنبش¬ها و مکتب¬ها تکراری شده و یا با هم ادغام گردیده¬اند. در این صورت مکتب ادبی دیگر چون گذشته نظریه¬ای برای نوشتن نیست بلکه نظریه¬ای برای خواندن می¬شود.»
ایشان در صفحه¬ی 467 کتابشان را با مطلبی تحت عنوان «تفاوت¬ها و گذار» این گونه به پایان می¬رسانند و تلویحاً مکتب اصالت کلمه را خاتم¬المکاتبِ ادبیات جهان اعلام کرده و معتقدند تاریخ مصرف پست¬مدرنیسم در جهان تمام شده است: «امروزه ابسوردیسم و حتی پسامدرنیسم کهنه شده¬اند. شاید بتوان گفت که دیگر مکتبی وجود ندارد. دیگر فقط بازگشت به برخی از مکتب¬ها و جنبش¬های گذشته به چشم می¬خورد. در سینما و رمان امروزی گاهی به چند مکتب گذشته یک¬جا برمی¬خوریم. نمونه¬هایش بازگشت به روش¬های روان¬شناسانه، رئالیستی، ناتورالیستی، اگزیستانسیالیستی و سوررئالیستی در رمان¬های آریل دورفمن، یوستین گردر، اریک امانوئل اشمیت، آنا گاوالدا، ناتالیا گینزبورگ، آلبا دسس پدس و دیگران هستند. این نویسندگان در همین حال که همه را دارند هیچ کدام را ندارند. بنابراین دو راه در پیش است؛ یا باید برای مکتب¬های ادبی شام آخر بگیریم در این صورت تنها از نظراتشان در خوانش آثار بهره می¬جوییم، زیرا کسی پیدا نمی¬شود که از دیدگاه مکتبی ویژه بنویسد، اما می¬شود از دیدگاه یک مکتب یا نظریه¬ی خاص به خوانش آثار بپردازد، یا باید مکتبی دیگر که همه یا بسیاری از آن¬ها را با هم جمع می¬کند تولید کنیم. برای این کار، گروهی هوشمند در ایران «مکتب ادبی اصالت کلمه» را پدید آوردند. مکتب یادشده اگر در اروپا ارائه می¬شد اهمیت می¬یافت و در کتاب¬های مهمشان مطرح می¬گردید. مکتب ادبی اصالت کلمه را در «گزاره¬هایی در ادبیات معاصر ایران (شعر)» معرفی کرده¬ام. این مکتب مکتب¬هایی را که با همدیگر پیوند قطبی دارند گرد هم می¬آورد اما هر یک از آن¬ها را به تنهایی دست¬کم در جهان امروز ناکارآمد می¬داند. ما در سرزمین خود مانیفست¬های دیگران را به دقت می¬خوانیم اما آثار خود را نفی می¬کنیم زیرا در آن¬ها دقیق نمی-شویم یا آگاهانه نادیده¬شان می¬گیریم.»
جناب دکتر تسلیمی هم¬چنین در گفتگو با خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) می¬گویند: «نهضت‌های ادبی بیانیه‌ای نیست که اعلام شود و درباره¬ی آن کتاب بنویسند. در غرب مکاتب ادبی، نظریه و بیانیه‌ای بود برای نوشتن اما حالا بیانیه‌ای برای نوشتن وجود ندارد. در ایران اخیراً یک مکتب ادبی به ‌نام «اصالت کلمه» درست شده است که به آن عریانیسم می‌گویند. در واقع این نظریه هنوز جای دیگری مطرح نشده و در غرب هم چیز جدیدی به وجود نیامده است. بیشترین چیزی که وجود دارد، جمع‌بندی مکتب‌هاست و فکر هم نکنم دیگر مکتب جدیدی بیان شود.»
بنده نیز با توجه به این که در عرصه‌ی ادبیات همواره در تلاش و کنکاش برای رسیدن به نوعی نوشتار آرمانی و کامل بوده‌ام به صراحت تمام مکتب اصالت کلمه را یک انقلاب کپرنیکی فلسفی_ادبی نه در ایران‌زمین بلکه در فلسفه و ادبیات جهان می‌دانم که بلندای بشکوه نگاهش نه از قله‌های بیستون و دالاهو بلکه حتی از چکادهای تبت و هیمالیا نیز فراتر رفته و عریانیت اندیشه و آزادگی انسان‌ها را هدف قرار داده است. چنان چه به عنوان اولین گام جناب آقای علی باباچاهی از سردمداران ادبیات پست‌مدرن در ایران‌زمین که نگارنده¬ی کتب تئوریک، نقد، سخنرانی¬ها، مصاحبه¬ها و مجموعه‌های بسیاری در این عرصه است قاطعانه در پنجم امرداد 1395 و در مصاحبه‌ای که در روزنامه¬ی اعتماد منتشر شده، در پاسخ وحید احمدی اظهار کرده: «پست‌مدرن دیگر مرا شاداب نمی‌کند» و تلویحاً به سمت کلمه و اصالت دادن به کلمه در نوشتار و تفکر متمایل شده است. ایشان ضمن این که زبان را یک بستر، امکان و نوعی انرژی برای تبادل معنا و گفتمان می‌داند، منبع این انرژی را کلمه معرفی کرده و در این مصاحبه می‌گوید: «آن چه مسلم است همه چیز در «کلمه» اتفاق می‌افتد، چیزی بیرون از کلمه وجود ندارد، کلماتند که زبان را می‌سازند. البته منظور ما در شعر است. چون تعریف زبان در نظر فلاسفه چیز دیگری است، البته نه که با مقصود ما در تضاد یا تخالف باشد، شاید هم هماهنگی‌هایی در این دو محور بشود کشف کرد، اما وقتی فلان فیلسوف آلمانی _هایدگر_ می‌گوید: «ما ساکن در زبان هستیم» بحث دیگری است که به جای دیگری هم می¬رسد.»
جناب باباچاهی در جای دیگری از این مصاحبه می‌گوید: «ابن عربی کلمه را یک معیار عقلانی می‌داند که دارای جنبه‌های متافیزیکی است. او از دم کلمه را آدم، حقیقت آدمیت، حقیقت، انسانیت و انسان کامل می‌داند. برای همین است که «واژه» در کتب مقدس، از قرآن کریم بگیرید تا مکتوبات دیگر، به شدت مهم است، وقتی ترجمه¬ی این گونه از کتاب‌ها را می‌خوانید به‌شدت تکان می‌خورید؛ پس اگر صرفاً بیانگری حرف اول را می‌زد این همه رقص کلمه و تجلی نورانی کلمه در متونی مثل «قصص‌الانبیا»، «تذکره اولیا» و حتی «اوستا» و دیگر کتب مقدس برای چیست؟...»
و در نهایت این نویسنده‌ی مطرح حتی نسبت به پست‌مدرنیسم هم دچار تردید و شک می‌شود: «پست‌مدرنیزم در این‌جا و اکنونی که من نشسته‌ام آن‌چنان دیگر مرا شارژ و شاداب نمی‌کند. امروز دیگر سعی می‌کنم که با احتیاط زیادی درباره¬ی پست‌مدرنیسم حرف بزنم.»
این‌چنین مصاحبه‌ها و مصاحبه‌های دیگری از دیگر بزرگان ادبیات که دم از ظهور ادبیات مبتنی بر حکمت، فرزانگی و بصیرت می‌زنند همه و همه نشأت¬گرفته از تلاش¬های بنیان‌گذار مکتب اصالت کلمه _جناب استاد آرش آذرپیک_ و شاگردانشان است. جالب این¬جاست که با تمام این شواهد و فراگیری نام پرآوازه¬ی ایشان هر روزه شاهد آن هستیم که شاعرک¬های دست چندم کرمانشاه برای به دست آوردن نام و نشان هر از گاهی راهی پایتخت شده و از سر بغض و لجاجت و حسادت‌هایی که بویی از رقابت در آن‌ها نیست _البته به جز شاعران فرهیخته و وارسته‌ای که چه در نشریه‌ها و چه در محافل ادبی، مکتب اصالت کلمه و نقدها، مقالات، مصاحبه¬ها و آثار ادبی عریانیستی از قبیل فراشعر، فراداستان، واژانه، غزل مینی¬مال، غزل کلمه¬گرا و... را عامدانه و آگاهانه نادیده می‌گیرند و حتی برای ضربه زدن به مکتب و اعضای آن از هر کاری فروگذار نبوده، نیستند و تردیدی نداریم که فروگذار نخواهند بود. جالب¬تر این¬جاست که برخی از نوآمدگان یا اعضای نه چندان برجسته¬ی مکتب اصالت کلمه _خارج از اندیشکده¬ی کلمه¬گرایان ایران_ به محض حضور در مکتب نه خودشان و نه آثارشان مورد تأیید این شاعرک¬ها قرار نمی‌گرفتند و توسط آنان بایکوت می¬شدند و آثارشان حتی اجازه‌ی خوانش هم نمی¬یافت به ویژه اگر خانم بوده و روحیه‌ی جنگاوری هم نداشته باشند؛ اما همین اشخاص به محض خروج از مکتب، تسلیم مکتب هواشناسی این دسته از افراد فرصت‌طلب شده و همان اشعار سروده شده بر اساس تئوری‌های مکتب اصالت کلمه _با تغییراتی نه چندان ادیبانه_ بدون نام مکتب بلافاصله در جشنواره‌ها دارای مقام می‌شدند و حتی برای این افراد بزرگداشت گرفته می‌شد و نام منتقد ادبی هم می‌گرفتند.
اما برخلاف نگرش و رفتار این شاعرک¬های انجمن¬نشین در کتاب علمی و آکادمیک «دیگری (بررسی تحلیلی جریان¬های شعر معاصر ایران از سال 1360 تا 1390)» اثر بانو دکتر فروزان آزادبخت که در سال 1396 توسط انتشارات پایا به چاپ رسیده، جسارت بنیان‌گذار و اعضای مکتب اصالت کلمه در فصلی کامل به عنوان یکی از جنبش¬های پرطرفدار و مطرح شعر معاصر ایران مورد ستایش قرار گرفته، آن گونه که در صفحه¬ی 153 کتابشان می‌گویند: «اقدام جسورانه¬ی مکتب اصالت کلمه گامی¬ست در راستای خودباوری مردم این سرزمین و اگر چه به لحاظ ایدئولوژیکی ممکن است با عقاید همگانی مردم ایران هم¬خوانی نداشته باشد، اما به لحاظ هنری با ساختار و با رفتار فرهنگی این ملت سازگار و متناسب است.» ایشان در مورد آثار خلق‌شده بر مبنای نگرش‌های مکتب اصالت کلمه و تأثیر آن‌ها چنین می‌نویسند: «این مکتب به دلیل پشتوانه¬ی ایدئولوژیکی، ارائه‌دهنده‌ی هنری متعهد و مفهوم¬گراست و همین امر موجب شده است که سروده‌های این مکتب غالباً از ساختاری منسجم بهره‌مند باشند. سادگی زبان و بیان اندیشه‌های ساده‌ی انسانی موجب شده است که مخاطبین بتوانند به سهولت با این گونه سروده‌ها ارتباط برقرار کنند و بیان دغدغه‌های ساده‌ی زندگی و نمودهایی از نوعی روشن¬فکری ساده و خاص عارفانه بر مقبولیت اشعار این جریان افزوده است. در این جریان ادبی علاوه بر گرایش بر قوالب و مضامین شعر سنتی به شیوه¬های تصویرآفرینی و بلاغت سنتی نیز توجه بیشتری شده است و به همین دلیل با ذائقه‌ی مخاطب ایرانی سازگارتر است.»
همان طور که همه می‌دانیم ما در عرصه‌ی ادبیات با مجموعه‌ای سیستماتیک و نظام‌مند از لحاظ نگارش و نوع نگرش مواجه نبوده‌ایم و حتی هنوز در محافل ادبی فرق و تمایز سبک و مکتب مشخص نشده است زیرا ما همواره شاهد آن هستیم که گاهی ادبیات کلاسیک را با عنوان سبک معرفی می‌کنند و گاهی با عنوان مکتب؛ این در حالی است که اگر شاعران و نویسندگان قدری سیستماتیک¬تر با انواع نوشتار برخورد می‌کردند ما نه تنها در عرصه‌ی ارائه¬ی آثار ادبی بلکه از لحاظ نگرش نیز می‌توانستیم دارای یک نگرش جهان‌شمول از همه لحاظ باشیم. هر چند نباید بزرگانی چون حافظ، مولانا، سعدی و... را نادیده گرفت اما آنان نیز ارائه‌دهنده‌ی نظام سیتماتیک و روش¬مند نبوده‌اند؛ و حال که حضرت استاد آرش آذرپیک و یاران مکتبی¬شان دست به خلاقیت و نوآوری در این عرصه زده‌اند به گفته¬ی هم¬پروازانِ مکتبی، «کوتولک¬های ادبی» که غالباً وابستگان به مافیاهای ادبیِ پهلوان¬پنبه-گان این وادی در بیشتر نقاط کشور جدای از آزاداندیشان، بزرگان و ادیبانی که در صورت عدم موافقت و حتی مخالفت صددرصد با این جنبش، هرگز قلمی و قدمی علیه آن برنداشته¬اند و گاه با نقدهای سازنده و علمی خود باعث شکوفایی بیش از پیش این حرکت جهانی شده¬اند به غرض‌ورزی و نادانی خود بر سر راه این مکتب فلسفی_ادبی که بنده با یقین و اعتماد کامل به آن ایمان آورده‌ام، سنگ‌اندازی می‌کنند و بی‌سوادی و کهتربینی خود را با مخالفت‌ها و انتقادهای بی‌جا و غیرعلمی بروز می‌دهند؛ از جمله‌ی این غرض‌ورزی‌های آگاهانه، عدم انتشار آثار عریانیستی در نشریات و صفحات ادبی روزنامه‌های زیر نظر مافیا و باندهای ادبی سطح استان و کشور است که متأسفانه نابخردانه و از روی ناآگاهی و حتی بدون اطلاع دقیق از پیشینه‌ی ادبیات ایران و جهان دست به انکار و رد این گونه آثار ادبی می‌زنند و عجیب این که با آغوش باز و روی گشاده از فراورده‌های ادبیات غرب استقبال می‌کنند، بدون آن که از صحت و سقم آن‌ها آگاهی داشته باشند؛ چنان که استاد آذرپیک در آغاز شکل‌گیری مکتب اصالت کلمه برای انتشار نظریه‌ی خود مجبور شده بودند آن را به دو اسم چاپ کنند:
1)مکتبی به اسم ترالیبیسم که شخصی به نام هرمان پوپ، آن را در اتریش پایه‌گذاری کرده و ارائه¬دهنده‌ی نگرش فرابطلمیوسی بود که بسیار از طرف جراید و انجمن‌های ادبی استان در زمان خودش مورد استقبال قرار گرفت و در مورد آن جلسه‌ها تشکیل شد و گفتمان‌ها صورت گرفت غافل از آن که آن نظریات همان نظریات استاد آرش آذرپیک بود که وقتی با نام مکتب اصالت کلمه ارائه می¬شد مورد تحقیر و رد و انکار قرار می‌گرفت.
2)جریان شعر استرس به بنیان¬گذاری پروفسور شرابنیز که از لحاظ نوشتاری حالت معکوس کلمه‌ی آرش و زینب _خواهر جناب استاد آذرپیک_ است که به عنوان یک پروفسور فرانسوی هندی¬الاصل معرفی و در این نوشتار که در مطبوعات غرب کشور چاپ شد نظریات مکتب اصالت کلمه در مورد مؤلفه‌ی مراقبه‌ی شناور تشریح و کالبدشکافی شده است؛ که باز هم حضرات تنها با این تصور که از طرف یک دانشمند غربی ارائه شده از آن استقبال کردند.
مایه¬ی بسی شرمساری برای روزنامه‌ها و مجلات فرهنگی_ادبی استان کرمانشاه و کشور است که کسی برای ارائه-ی نظریاتش مجبور به استفاده از چنین راهکارهایی شود و بدتر از همه این که در آن زمان اهالی ادبیات و شعرای محترم تا مدت‌ها در مورد این دو نظریه و نام¬های مجهول¬الهویه و ساختگی¬ای که فقط به صرف غربی پنداشته شدن سخنان آنان در مطبوعات و محافل ادبی و هنری شعری و داستانی وحی منزل پنداشته می¬شد، بحث و تبادل نظر و گفتمان داشته‌اند؛ اما در جلسه‌ی نقد کتاب چشم‌های یلدا و کلمه _کلید جهان هولوگرافیک_ که بالغ بر بیست دکترای رشته¬های فلسفه، زبان و ادبیات فارسی و علوم قرآنی و دویست تن از عریانیست¬های سراسر کشور حضور داشتند، این شاعرک¬های انجمن¬نشین غایب بوده و به خیال خام خود با این کار باعث شنیده نشدن صدای عریانیست¬ها خواهند شد غافل از این که صدای خود این جماعت یعنی برخی از شاعران مغرض کرمانشاهی است که به‌جایی نمی‌رسد _باز هم تأکید می¬کنم به جز بزرگوارانی که در این دیار اهل قلم هستند و حتی در صورت مخالفت صددرصد هم اهل غرض نیستند که ای کاش انگشت¬شمار نبودند.
«شرح این هجران و این خون جگر

این زمان بگذار تا وقت دگر.»

در واقع مکتب اصالت کلمه با اصالت دادن به مادر و بنیان وجود در انسان یعنی «کلمه» در ادبیات ایران و جهان، انقلاب کپرنیکی را آغاز کرده است که به گفته¬ی استاد نیلوفر مسیح _یکی از اعضای فعال مکتب اصالت کلمه_ در جلسه‌ی نقد کتاب چشم‌های یلدا: «هر کلیدواژه در این مکتب با شناخت و نقد تئوری‌هایی که پیش از آن ارائه شده¬اند، بالقوه یک مکتب جهان‌شمول است» و بنده به عنوان پژوهشگر زبان و ادبیات فارسی از لحاظ ادبی می‌توانم این اطمینان را داشته باشم که شاهد یک عصر جدید در عرصه‌ی فلسفه، ادبیات، زبان¬شناسی و سایر رشته‌ها هستیم. چنان چه استاد عبدالعلی دستغیب نگرش‌های مکتب اصالت کلمه و مؤلفه‌ی جنس سوم را با نگرش بزرگانی چون افلاطون و زردشت مقایسه می‌کنند که هر یک بنیان¬گذاران عصرهایی در طول تاریخ بشریت بوده‌اند و کاملاً آگاهانه می‌گویند: «رمانى به نام «چشم‌های یلدا» درباره‌ی دبستان فلسفی_ادبی اصالت کلمه (عریانیسم) به چاپ رسیده که از جهاتى بسیار خواندنى است... اختلافات بشریِ زن و مرد ریشه در حیات اجتماعی و بیولوژیکی آدم¬ها دارد و هرگز به طور کامل حل¬و¬فصل نخواهد شد چنان که کسانی مانند افلاطون، مولوی، زرتشت و صاحبان ادیان دیگر نتوانستند آن¬ها را حل¬و¬فصل کنند بلکه بر آتش منازعه نفت پاشیدند پس ما باید دعاوی عظیم و انجام¬نشدنی را کنار بگذاریم و علمی¬تر به مسائل بنگریم... اصلاً معلوم نیست که دوستان کرمانشاهى به چه قصدى یک نظریه‌ی التقاطى با عنوان اصالت کلمه ساخته‌اند آیا می‌خواهند یک دبستان جهان‌شمول به وجود بیاورند؟ آیا می‌خواهند انسان را به مقام خدایى برسانند؟...»
به عقیده‌ی نظریه‌پردازان، این عصر با فرو ریختن برج‌های دوقلو که می‌توانست نمادی از عصر پست‌مدرنیسم باشد، دچار افول شد و اینک در بستر احتضار نفس‌های آخرش را می‌کشد. در حالی که شاعران و نویسندگان تکنیکال ایران، اوج امتداد یک جریان را در یک دهه خلاصه می‌کنند مانند دهه¬ی چهل و دهه¬ی هفتاد، مکتب اصالت کلمه سال¬ها پیش در آغاز راهش و در کتاب جنس سوم، از هزاره‌ی سوم و جهان¬شمولی سخن می¬گوید. عجیب است که در آن زمان همگان گفته¬های جناب استاد آرش آذرپیک را توهم می‌دانستند و می‌گفتند: «سنگ بزرگ علامت نزدن است» اما به تدریج هم در غرب زمزمه‌های پایان پست‌مدرن به گوش می‌رسد و هم در ایران. از مشخصات این عصر دغدغه¬ی فراروی از چارچوبه‌های بسته¬ی مکاتب و نگرش‌های مطلق‌گرا و سنت¬زده است، البته فراروی به معنای ضدیت با آن‌ها نیست. به گونه‌ای بحث فراروی همه‌گیر شده است که هر کس به هر چیزی پیشوند «فرا» اضافه می‌کند. مردم از هر دو نگرش مطلق‌گرایی و نسبی‌گرایی خسته شده و به دنبال راه چاره‌اند. چون هر دو دیدگاه جهان را به آشوب مضاعف کشیده‌اند. جهان از جنگ تقابل‌ها، از جنگ جنسیت‌ها، از جنگ سیاه و سفیدها، از جنگ تز و آنتی‌تزها، از جنگ شعر و داستان و در کل از جنگ ایدئولوژی‌ها خسته شده است، چرا که آن‌ها ره به‌جایی نبرده‌اند؛ و اما راه برون‌رفت از این تخاصم تقابل‌ها از نگاه مکتب اصالت کلمه، ارتباط بی‌واسطه با همه چیز و رسیدن به اصل دیالکتیک ادراکی است که از تقابل‌ها فراروی کرده، آن‌ها را در زیربنا نه متضاد که مکملِ هم می‌داند و تز و آنتی‌تز را به آشتی دعوت می‌کند. صحبت از رسیدن به جنس سوم و حقیقت‌های عمیق در ذات هستی و پدیدارها است. همه از نسبیت‌گرایی و مطلق‌گرایی خسته شده‌اند. دیگر نه فمینیست‌ها و نه ماکیست¬ها (مردسالارها) از جنسیت واسطه¬شده‌ی خود چندان دفاعی نمی‌کنند و به دنبال راه برون‌رفت از این تک¬بعد¬نگری¬ها و جنسیت¬زدگی‌ها هستند. مکتب اصالت کلمه با بیان مؤلفه¬ی جنس سوم که به انسانیت متعالی فراتر از مردانگی و زنانگی اشاره دارد راه برون‌رفت از این دامچاله¬های عصر پست‌مدرنیسم را معرفی می‌کند.
سخن به درازا کشید اما اجازه بدهید کمی هم توضیح بدهم که چرا من شاعر عریانیست شدم؟
قصه از آن جا آغاز شد که من به عنوان یک شاعر که همیشه به دنبال کشف راه‌های تازه و بدیع برای نوشتن بوده و هستم از شعرهای تکراری و حضورهای تکراری در انجمن‌های تکراری خسته شده بودم و درصدد تجربه¬ی جریان‌های نوین شعری در ادبیات معاصر برآمدم. پس از مرارت‌ها و تلاش‌های فراوان و از این شبه¬سبک نو به آن شبه¬سبک نو پرداختن تازه متوجه شدم که هیچ کدام از جریان‌های نوین در ادبیات ایران از پشتوانه فکری_فلسفی برخوردار نیستند، هیچ گونه کشف ادبی در آن‌ها صورت نگرفته و همه جیره‌خوار ادبیات و نگرش‌های ادبی حاکم بر دنیای غرب هستند. در این میان مکتب اصالت کلمه با بازگشت آوانگارد به اصالت‌های فرارو ریشه در تفکرات مقدس و بااصالت ایرانِ خودمان دارد ضمن این که دستاوردهای نوین را انکار و رد نمی‌کند، علاوه بر این از اندیشه‌های ابن¬عربی، ملاصدرا، شیخ اشراق و ابن‌سینا و میرداماد حرف می‌زند طوری که بعد از طی چند صد سال دوباره اسامی این شخصیت¬ها و تفکراتشان بر سر زبان‌ها افتاده است. آری
«آب در کوزه و ما تشنه‌لبان می‌گردیم

یار در خانه و ما گرد جهان می‌گردیم.»

این نگاه و نوشتار تازه در بیخ گوشم یعنی در همین کرمانشاه خودمان بود که از طریق فضای مجازی و مطالعه¬ی مطالب علمی و خواندنیِ آن و آثار استاد نیلوفر مسیح _یکی از لیدرهای این جنبش آوانگارد_ با آن آشنا شدم، حتی چند جلسه‌ای با ایشان در محفلی که با حضور ادیبان گرد آورده بودم به مباحثه و جدل پرداختیم. چشمه را یافته بودم _جایی بر چکاد قله‌ی قاف_. عزمم را جزم کرده، در صدد برآمدم تا این قله را فتح کنم و یکی از سی مرغ تشنه¬بالی باشم که برای رسیدن به سرچشمه¬ی شعر و شعور، سیمرغ جان را ملاقات می‌کند. به این ترتیب به دیدار حضرت استاد آرش آذرپیک شتافتم و ایشان آکادمی عریانیسم به مدیریت استاد آریو همتی را برای مشق در ژانر واژانه، فراشعر و فراداستان به بنده پیشنهاد کردند. با جان و دل پذیرفتم و به مشق نوشتن پرداختم.
و اینک این مجموعه حاصل تلاش بنده در این وادی است که با توجه به مؤلفه‌های مکتب اصالت کلمه در شناخت مکتب‌ها و سبک‌های ادبی نگارش یافته. در این جا لازم می‌دانم پیش از ارائه¬ی آثار عریانیستی به اختصار برخی از مؤلفه‌های مکتب شناخت‌شناختیِ اصالت کلمه را که به منظور شناخت بیشتر معرفی شده‌اند شرح دهم.

ادبیات کلمه¬گرا:

1) ارتباط بی‌واسطه: ارتباط بی‌واسطه در تاریخ فلسفه‌ی اسلامی و غرب پیشینه‌ی غنی دارد و ما با سیر تکوینی این اصطلاح آشنا هستیم. این سیر خوشبختانه در نهایت تا زمان اکنون از طرف یک جوان کرمانشاهی که کسی نیست جز استاد آذرپیکِ بزرگ دچار تحول و تعریفی عظیم شده است. در نزد گذشتگان ارتباط بی‌واسطه کاملاً بی‌واسطه بود و آخرین تعین تفکر یا آخرین و نزدیک‌ترین دریافت حسی که توسط ذهن و عقل دریافت می¬شد ارتباط بی‌واسطه به شمار می‌آمد؛ اما در مکتب اصالت کلمه ارتباط بی‌واسطه هیچ گاه بدون وسیله انجام نمی‌پذیرد زیرا وسیله مانعی برای درک و دریافت حسی و عقلی به شمار نمی‌آید بلکه در راه ارتباط بی‌واسطه، وسیله همان ابزار شناخت، بیان و رسیدن به چیزی است و فرایند ارتباط و شناخت را برای مدرک تسهیل می‌کند، به عنوان مثال سبک‌ها و مکتب‌های ادبی گوناگون در جنسیت ادبی شعر وسیله‌هایی برای ارتباط بی‌واسطه با جهان شعر هستند، یعنی هر گاه بخواهیم در مورد انواع سمبل و نشانه‌ها به ارتباط بی‌واسطه دست یابیم لازم است حتماً به سمت وسیله‌ی شناخت انواع سمبل‌ها و نمادها برویم و وسیله‌ی شناخت در این امر، انواع سبک‌ها و مکتب‌های شعری کوچک و بزرگ در ایران و سراسر دنیا است. ما بدون شناخت وسیله‌ای چون مکتب سمبولیسم و خوانش آثار بزرگانی مثل آرتور رمبو در غرب و نیما در ایران نمی‌توانیم با بعد سمبولیستیِ کلمه و در نهایت شعر سمبولیستی ارتباط بی‌واسطه برقرار کنیم و به شناخت برسیم؛ بنابراین لازم است که تفاوت وسیله از واسطه را از هم بازشناسیم چون وسیله یعنی ابزار شناخت اما واسطه تبدیل شدن وسیله به هدف است. چیزی که ما در ادبیات امروز ایران با آن مواجه هستیم تبدیل شدن وسیله به هدف و واسطه بوده و به محض شناخت، درک و دریافت یک پتانسیل _که یک وسیله است_ آن را هدف قرار داده و متأسفانه آن پتانسیل را تنها وسیله برای خلق شعر به شمار می‌آوریم. این واسطه¬سازی¬ها چندین دهه است که ادبیات ایران را دچار رکود و سکونی مرداب¬گون کرده است که امیدواریم با تبدیل شدن این واسطه به جایگاه وسیلگی‌شان و ارتباط بی‌واسطه‌ی صحیح با مکتب‌ها و سبک‌های شعری و داستانی گذشته و اکنون از این رکود و مردگی به درآید.

2) فراروی از چارچوبه‌های بسته: در بحث ارتباط بی‌واسطه ما با تفکری روبه‌رو بودیم که وسیله را به عنوان هدف تبدیل به واسطه کرده بود که هر یک از این پارادایم‌های فکری، چارچوبه¬های مشخصی را به وجود آورده‌اند. فراروی، محدود نکردن خود به این چارچوبه‌های بسته و قواعدِ مشخص¬شده است. به زبان ساده‌تر یعنی هیچ گاه هیچ وسیله‌ای را به عنوان هدف و مقصد در نظر نمی‌گیریم که خود را محدود و محصور به آن بدانیم بلکه همیشه با دیدی باز و با احترام تمام به یک وسیله یا تئوری، به سمت وسایل دیگر و سایر تئوری‌ها فراروی می‌کنیم. هم-چنین در جایی که وسیله‌ای کارآمد نباشد یا استفاده از آن به حد اشباع رسیده باشد باز هم این فراروی به سوی دیگر وسایل اتفاق می‌افتد. فراروی از چارچوبه‌های بسته هرگز به معنای رد و انکار ادبیات گذشته نیست. در فراروی از چارچوبه‌های بسته با پذیرش و احترام کامل به آن پتانسیل‌ها و قواعد و چارچوبه‌های کشف شده به سمت کشف و شناخت دیگر پتانسیل‌ها حرکت می‌کنیم مثلاً در ادبیات هرگاه که لازم باشد به عقب بازگشته و از وسایل که در این جا صنایع ادبی و قالب‌های نوشتاری و... است استفاده می‌کنیم، چون جنبش و تغییر و تحول هم در روبنا مشاهده می‌شود و هم در زیربنا، در روبنا ممکن است کسی که شعر رئالیستی می‌سراید قلمش را ضد شعر سوررئالیستی بپندارد و از ورود به این عرصه‌ها در نوشتار و سرایش بپرهیزد؛ اما در زیربنا ما با جهان ادبیات که یک کل وحدت‌آفرین است مواجه هستیم و در جهان ادبیات که حاصلِ هدف واقع شدنِ کلمه است رئالیسم ضد سوررئالیسم نیست هر چند این دو نوع نوشتار خصوصیات متفاوت و متعارضی داشته باشند. رئالیسم از واقعیات سخن می‌گوید و سوررئالیسم از ذهنیات و در باور ادیبان و حتی فلاسفه، ذهن و عین دو چیز متفاوت و متقابل همند اما در واقع و بر طبق دیالکتیک ادراکی، ذهن و عین دو امر مکمل وجودِ هم بوده و یکی بدون دیگری کامل نیست و تنها عقل جزئی‌نگر و تک¬بعدگرا به یکی اصالت می‌دهد و دیگری را رد می‌کند؛ یا مثلاً در ژانر واژانه که موسیقی طبیعی کلمات در فرم و چینش اصلی به منصه‌ی ظهور رسیده است، این بدان معنی نیست که این ژانر، موسیقی عروضی سالم، شکسته، سپید، نیمایی و... را نادیده می‌گیرد و رد می‌کند بلکه به این معنی است که علاوه بر تمام این انواع موسیقی و فراتر از آن‌ها کلمه در متن واژانه می‌تواند موسیقی طبیعی کلمات را به نمایش بگذارد و با عنایت به ساختار و فرم منحصر به فرد خود مولد نوع خاصی از موسیقی در زبان فارسی و... با نام موسیقی حسی_هندسی بشود، هم¬چنین می‌تواند در صورت ذوق و توانش نویسنده، موسیقی عروضی نیز بپذیرد، حتی در یک متن فراشعری با توجه به ذوق و توانش نویسنده، انواع موسیقی می‌تواند بدون رد و نفی همدیگر کاربرد داشته باشد؛ و حتی انواع پتانسیل‌های مختلف کلمه که به صورت بالفعل درآمده‌اند، مورد استفاده قرار گیرد.
3) اصل جنس سوم: در مکتب اصالت کلمه شعر و داستان با احترام کامل از جنسیت‌های تعریف شده‌ی فرهنگی_اجتماعی_ادبی‌شان فراروی می‌کنند تا به جنس سوم خود یعنی کلمه و کلمه¬محوری و متن کلمه¬گرا جامه‌ی عمل بپوشانند که نتیجه‌ی مستقیم هم‌افزایی فراشعر و فراداستان و سایر پتانسیل‌های کلمه است. در تاریخ ادبیات هیچ تعریف معینی از شعر و داستان وجود نداشته و هر گونه تعریف _هر چه قدر هم باز و گسترده باشد_ سرانجام با دارا بودن روح توتالیتر فنی و حذف بخشی از فضای شعری و قصوی را در فضای خود پدید خواهد آورد. مکتب اصالت کلمه هیچ تعریف معینی را از شعر و داستان نمی‌پذیرد زیرا همه¬ی باورداشت‌های ما ساخته و پرداخته‌ی کدواژگان ذهنی‌مان هستند و اصالت آن‌ها هم در جهان ذهنی است؛ بنابراین هیچ یک از تئوری‌های ستیزه‌جویانه در جهان این دو جنس، اصالت طبیعی ندارند و تنها چیزی که حقیقت دارد این است که این‌ها یعنی دو جنس ادبی شعر و داستان از یک ریشه¬ی واحد و یکتا به نام «کلمه» نشأت گرفته‌اند که از آغاز در سرنوشت حیاتی هم شریک بوده‌اند.
در جنس سوم دو جنسیت ادبیِ شعر و داستان در عین تمایز به هم وابسته‌اند، پس جنس سوم در ادبیات فراروی جنسیت‌های ادبی شعر و داستان و رسیدن به طریقت‌های فراشعر و فراداستان و سپس هم‌افزایی آن‌ها با هم برای رسیدن به جنس اولیه و بنیادین آن‌ها یعنی کلمه است. در واقع جنس سوم در ادبیات با نگاهی هستی¬شناسانه سعی در به مسیر صواب کشاندن این جریان‌های ادبی دارد. ما می‌دانیم که انواع حرکت‌ها و موج‌های شعری و داستانی با تمرکز بر ماهیت‌هایی از کلمه، کاملاً تک¬بعد¬گرایانه از دیگر ابعاد و پتانسیل‌های کلمه محروم مانده‌اند. در واقع شعر و داستان در ادبیات پیشااصالت کلمه در مسیر بودن بوده‌اند؛ و در عصر مکتب اصالت کلمه در مسیرِ شدن‌های بی‌پایان قرار گرفته‌اند؛ و با نگاهی فراجنسیتی و فراماهیتی وجودگرایانه کلمه را هدف خود قرار داده است نه ماهیت یا ماهیت‌هایی از کلمه را. در ادبیات پیشامکتب اصالت کلمه، کلمه یک وسیله و ابزار هم¬چون قافیه، فرم، موسیقی و... در کنار دیگر عناصر بود اما در مکتب اصالت کلمه، کلمه یک وجود قائم به مای بالاتر از خود و کلی¬ست فراتر از هم‌افزایی ساحت‌های جوهری و ماهیتی؛ و فرم، قافیه، موسیقی، ساختار، عناصر ادبی... همه و همه در کنار شعریت و قصویت همگی از ماهیت‌های کلمه به شمار می‌آیند که حاصل هم‌افزایی جوهره‌های کلمه می‌باشند.
4) اصل حقیقت¬مداری ادبی: برای درک بهتر این اصل ابتدا لازم است با چند کلیدواژه آشنا شویم. شریعت ادبی در نگرش مکتب اصالت کلمه اصطلاحی¬ست برای تمام ژانرها، سبک‌ها و مکاتب ادبی که هر یک، ساحتی از ابعاد کلمه را کشف و تئوریزه کرده اما با مطلقیت¬گرایی، آن ساحت را هدف اصلی و نهایی خود ساخته و کلمه را به اندازه‌ی همان کشف و چارچوبه¬ی خاص ادبی، کوچک و محدود کرده‌اند. طریقت ادبی نیز اصطلاحی¬ست برای ژانرهای عریانیستی «فراشعر» و «فراداستان» که از همه‌ی افق‌های مکشوف و ساحت‌های بالفعل شده جنسیت‌های ادبی به ویژه از ابرشریعت ادبیِ شعر و داستان فراروی کرده و با طی طریق به سوی دیگر افق‌ها و پتانسیل‌های کلمه _وارون تمام متون شعرمدار و داستان¬مدار _در قید و بند هیچ چارچوبه¬ی خودساخته و خودپنداشته‌ای نمانده و به سوی یک متن کلمه¬گرا در حرکتند. همان طور که بارها گفته شده حقیقت بنیادین ادبیات جهان «کلمه» است.
زمانی می‌توان به حقیقت بنیادین ادبیات، یعنی کلمه نزدیک شد که از شریعت¬مدار بودن در ادبیات فراروی کرده و وارد دنیای نامحدود حقیقت¬مداری شد. جایی که طریقت‌های ادبی فراشعر و فراداستان به نقطه‌ای برسند که متن آن چنان از شعر¬محوری و داستان¬محوری فراروی کرده باشد که به هیچ وجه نتوان تشخیص داد که متن فراشعر است یا فراداستان. می‌توان گفت که عریانیت آن متن بیش از سایر متون کلمه¬گرا است. روشن است که در این طی طریق بی‌پایان، هر گاه که از ساحتی هر چند بسیار فراخ‌تر از فراشعر و فراداستان، واسطه و هدف بسازیم همان ایستایی برابر است با سقوط ما به ورطه‌ی شریعت گرایی در ادبیات؛ پس ما در ادبیات کلمه¬گرا از حیطه‌ی شریعت¬گرایی ادبی وارد جهان حقیقت‌گرایی ادبی می‌شویم و هماره در این عرصه‌ی کرانه¬ناپذیر یک طریقت¬گرای ادبی خواهیم ماند. چون حقیقت کلمه مقصدی پیشاپیش تعیین‌شده نیست که پس از پایان طریقت ادبی به آن برسیم بلکه حقیقت کلمه مقصودی¬ست در ذات طریقت¬گرایی در ادبیات که بدون آن هیچ طریقی در این هنر والا شکل نخواهد گرفت؛ به عبارت دیگر ما در جهان بی‌پایان ادبیات، یا خالق و خواننده‌ی یک متن شعرمحور و داستان¬محور خواهیم بود یا خالق و خواننده‌ی متن کلمه¬محور.
در واقع مؤلفه‌ی حقیقت‌گرایی در ادبیات کلمه¬گرا می‌خواهد بگوید: «حقیقت بنیادین ادبیات، «کلمه» است و تمام ژانرها و مکاتب ادبی بنا بر مصداق «چون نور که از مهر جدا هست و جدا نیست» شریعت‌های ادبی هستند که از آن سرچشمه گرفته‌اند.» مکتب اصالت کلمه در اصل با اصالت دادن به کلمه، اصالت را به حقیقتِ ادبیات داده و با فراروی از چارچوبه‌های بسته¬ی شریعت‌های ادبی، حرکت خود را برای هر چه نزدیک‌تر شدن به حقیقت ادبیات آغاز کرده است. این حرکت، طریقت¬گراییِ ادبی را سامان می‌دهد. در طریقت¬گرایی ادبی، عریان¬اندیش می‌تواند ابعاد بالقوه‌ای را عریان کند، بنابراین با توجه به اصطلاحات شریعت ادبی، طریقت ادبی و حقیقت ادبی می‌توان سه مرحله‌ی تاریخی برای کلمه قائل شد:
1. عصر اصالت کلمه یا حقیقت‌گرایی آغازین که کاملاً ناآگاهانه بوده.
2. عصر جنسیت¬گرایی ادبی و به عبارت دیگر عصر شکل‌گیری انواع مکتب‌های اصالت شعر و داستان و شریعت‌های ریز و درشت.
3. عصر اصالت کلمه که با دیدی آگاهانه و معرفت¬مند آغاز شده است. در این عصر هر قلمی که به جایگاه اجتهاد ادبی برسد می‌تواند پتانسیل‌هایی از کلمه را با توجه به محوریت آن در ادبیات خلق و کشف کند.
با توجه به این تقسیم‌بندی در آغاز کلمه بود و هر آن چه از آن زایش می‌یافت با محوریت کلمه خلق می‌شد؛ اما هیچ کس از ارزش و قداست آن آگاه نبود تا این که کلمه با بعدگرا شدنِ ذهن و زبانِ اجتماع جنسیت¬زده شد و کلیدواژگان قدرتمند شعر، داستان و... به وجود آمدند.
در واقع ادبیات وارد دنیای تضادهای ناهمگون و بی‌پایان شد که هر کس ساز خودش را می‌زد و کلمه دچار جنگ هفتاد و دو ملتی شد که هر کس تکه‌ای از آن را به نفع خود مصادره می‌کرد؛ اما با شروع عصر اصالت کلمه یا عصر ادبیات کلمه¬گرا جناب استاد آرش آذرپیک، یاران مکتبیِ ایشان از جمله بنده که در این راه خطیر قدم گذاشته‌ایم، می‌خواهیم با آگاهی کامل و فراتر از زمان هر لحظه در مکاشفه و مراقبه‌ی کلمه باشیم و با کشف هر لایه از هولوگرام بی‌پایان کلمه به اشراقی بکر سرشار از خلاقیت و دانستگی برسیم.
5) اصالت وجود عریانیستی: تا به حال تمام فلاسفه از «وجود»، تعاریفی انتزاعی و به دور از تصور چهاربعدیِ زمان_مکان¬محور ارائه داده‌اند؛ اما در مکتب اصالت کلمه چون پرداختن به امور فرابعدی، فرازمانی و فرامکانی با کلمات چهاربعدیِ مکان_زمان¬محور امری بعید قلمداد می¬شود لذا تعریف وجود و امر وجودی با تعریف استحاله‌یافته‌ی مکتب اصالت کلمه، قدری ملموس‌تر و دست‌یافتنی‌تر شده است. مکتب اصالت کلمه تا آن جایی که بنده با مفاهیم و کلیدواژه‌های آن ارتباط بی‌واسطه برقرار کرده‌ام تعریف جامع و کاملی از وجود و امر وجودی ارائه داده است. وجود در این دیدگاه کلی¬ست فراتر از هم‌افزاییِ ساحت‌های جوهری و ماهیتی. این تعریف تمام امور وجودی را در بر می‌گیرد از جمله انسان، کلمه، موجودات و هستی. بدون شناخت کلیدواژه‌های جوهر و ماهیت درک این تعریف قدری مشکل می‌نماید. در نظر گذشتگان جوهر یک امر قائم به ذات یا همان جنس عالی است که بالاتر از آن جنسی نیست اما در اصالت وجود عریانیستی، جوهر، مجموعه¬ی تمام عناصر طبیعی به علاوه‌ی زمان است که برای قوام و تشکیل هر موجودی با هم‌افزایی هم پیکره‌ی زیستی موجودات را ساخته و باعث موجودیت آن‌ها می‌شود. نکته‌ی مهم دیگر آن که جوهر در مکتب اصالت کلمه قائم به ذات نیست بلکه قائم به مای بالاتر از خود (جوهر بالاتر) است.
ماهیت نیز یک امر صددرصد کلمه محور بوده و تنها موجود ماهیت¬مند انسان است که با کشف و خلق کلمه توانسته از ساحت جوهری فراروی کند و با کشف ماهیت‌های بی‌پایان، موجودی اندیشمند شود، پس کلمه هم مانند انسان تناروحی دارد که از هم‌افزایی جوهره‌ها و ماهیت‌های گوناگون در هم به مقام وجود می‌رسند. شاید کلمه از لحاظ ساختار نطفه‌ای آن رابطه‌ی قراردادی را که زبان¬شناسان می‌گویند یعنی رابطه‌ی دال و مدلولی را بپذیرد اما به محض ورود به متن زبان و جامعه مانند موجودی ماهیت¬مند می‌شود. از جمله می‌توان به جوهره‌های معنایی، جوهره‌ی نوشتاری، جوهره‌ی گفتاری، جوهره‌ی حرکتی، جوهره‌ی شرایطی و... در کلمه اشاره کرد.
جوهره‌ی معنایی، بنیاد، ستون و اصل موجود شدن یک کلمه است که در ساحت جوهره‌های گفتاری و نوشتاری و هم‌افزایی آن‌ها با هم شکل نهایی خود را پیدا خواهند کرد. ماهیت کلمه دقیقاً مانند ماهیت انسان اگر از جوهره‌های طبیعی کلمه گرفته شود از لحاظ زیستی_اجتماعی به عنوان یک وسیله‌ی ارتباطی دچار خلل نمی‌شود. در واقع، از هنگامی که کلمه وارد عرصه‌ی هنر شد و از وسیله‌ی ارتباطی بودن به سمت هدف بودن فراروی کرد، پتانسیل‌های بالقوه‌ی آن بالفعل شده و ماهیت کلمه به وجود آمد که خود این ماهیت‌ها حاصل دیدگاه هنری و برخورد زیبایی¬شناسیک با جوهره‌ی کلماتند.

6) اصل حقیقت عمیق: انسان پیش از کلمه در حکم یک حیوان صرف بود که از طریق حواس که کانال‌های ارتباطی ما با هستی‌اند آگاهی‌هایی از هستی دریافت می‌کرد. دیگر موجودات نیز این توانایی را داشتند اما بعد از کشف کلمه انسان در صدد کسب شعور و معرفت برآمد و بالاتر از آن در پی رسیدن به حقیقت‌های عمیق در کلمه و هستی بود و این بسیار فراتر از افراط‌گرایی و انحصارطلبی مطلق‌گراها و نسبی‌گراهاست. اصل حقیقت عمیق تمام حقایق را در جهان چهاربعدی در بر می‌گیرد.
حقیقت عمیق از دو بعد هم‌افزا شکل گرفته است:
1. بعد ثابتِ حقیقت عمیق
2. بعد متغیرِ حقیقت عمیق
در دیدگاه اصالت کلمه مؤلفه‌های اولیه شکل¬دهنده‌ی بعد ثابت حقیقت عمیق و مؤلفه‌های ثانویه، شکل دهنده‌ی بعد متغیر حقیقت عمیق هستند که با هم‌افزایی هم این دیدگاه شناخت‌شناختی را سامان داده‌اند و کلمه بیشترین تجلی حقیقت عمیق را در هستی دارد. بدین صورت که هر کلمه در قاموس واژگان دارای یک یا چند معنای مشخص محدود واژگانی است؛ مثلاً واژگانی هم¬چون عشق، حق، انسان و... که در لغت‌نامه‌ها معنی یا معانی ثابت، مشخص و محدودی دارند، دقیقاً با حفظ همان معنا یا معانی ثابت محدود در شرایط مختلف و در زمان‌ها و مکان‌های گوناگون توسط گویندگان متفاوت، در هر لحظه باعث بارش و ریزش معانی مختلف، بی‌پایان و حتی بی‌سابقه‌ای می¬شوند که این خاصیت بعد متغیر حقیقت عمیق در واژگان است؛ البته طرز ادای گفتاری جوهره‌ی کلمه نیز خودبه‌خود می‌تواند در زایش معانی متغیر نقش زیادی ایفا کند. در مقابل این نگرش دو نوع تفکر مطلق‌گرایی و نسبیت¬انگاری وجود دارد. مطلق‌گراها فقط خود را حق یافته و بافته‌ی خود را تنها حقیقت برتر می‌دانند. در این نوع نگرش هیچ حرکت فرارونده¬ای برای نیل به ایمان کامل وجود نخواهد داشت. مطلق‌گراها در دایره‌ی هماره بسته‌ی هستی خویش زندگی می‌کنند و فقط زمان و مکان جسمانی خود را تنها معیار سنجش می‌پندارند. برخلاف مطلق‌گراها که به یک معنای ثابت معتقد هستند، نسبی‌گراها به عدم ثبات معنا و عدم هر حقیقتی اعتقاد دارند و هیچ اطمینانی وجود ندارد که کدام معنا به حقیقت نزدیک است. نسبیت‌گراها در مقابل کلان¬روایت‌ها قیام کردند و معتقد بودند که کلان¬روایت‌ها نمی‌توانند بشر را از درد و رنج نجات دهند، زیرا به اندازه‌ای که می‌توانند مثبت‌گرا باشند امکان منفی¬گرا بودنشان نیز وجود دارد که در این صورت به حقیقت مکانی _زمانی جسم خود نیز باید شک داشته باشیم.
از نگاه مکتب اصالت کلمه حقیقت عمیق دو بعد کاملاً مکمل و هم‌افزا دارد:
1. بعد ثابت حقیقت عمیق که می‌تواند در صورت نگرش افراطی_انحطاطی_انحصاری به آن، باعث ایجاد نگرش مطلق‌گرایی شود.
2. بعد متغیر حقیقت عمیق که نمونه¬ی محور قراردادن افراطی_انحطاطی_انحصاری آن، نگرش نسبی‌گرایان است؛ زیرا اگر ما با نگرش افراطی_انحطاطی_انحصاری اصالت را به یکی از این‌ها بدهیم دچار فروروی شده‌ایم. در حالی که حقیقت عمیق حاصل هم‌افزایی آن‌هاست، یعنی کلمه یک یا چند معنای ثابت و بی‌نهایت معنای متغیر دارد. در واقع بعد ثابت حقیقت عمیق در کلمه، جوهره‌ی معنایی اولیه یا به قول زبان شناسان همان دال است که بر یک یا چند مدلول مشخص و محدود دلالت می‌کند چون اگر با توجه به علم زبان¬شناسی، این بعد ثابت یعنی رابطه‌ی دال و مدلولی برقرار نشود کلمه تنها یک لفظ مهمل است.
و اما بعد متغیر آن می‌تواند تمام بازی‌های زبانی و استحاله‌ی کلمات در بستر زمان باشد که به عنوان یک پدیده‌ی زنده بر بستر جامعه در سیلان و تغییر و تحول است، مثلاً کلمه‌ی درخت دارای دو بعد مکمل و هم‌افزاست. به این ترتیب که بعد ثابتش همان معنای رایج این واژه در لغت‌نامه‌ها و بعد متغیرش که در فرآیند بازی‌های زبانی می‌تواند وارد شود. هاله¬ای¬ست متغیر از معانی متفاوت که از جانمایی‌های گوناگون در جمله حاصل می‌شود.


فلسفه‌ی مکتب اصالت کلمه

1) ارتباط بی‌واسطه: افلاطون و حتی فلاسفه‌ی پیش از او ارتباط بی‌واسطه را یک امر نامعتبر می‌دانستند. به عقیده‌ی افلاطون آن چه مورد درک بی‌واسطه قرار می‌گیرد جز عکس‌هایی در آیینه و غیر از بازتابی از حقیقت نیست. چیزی شبیه سایه‌ها در غار که بازتاب مُثُلند؛ اما پیروان اصالت عقل، ارتباط بی‌واسطه را یک امر عقلی و ارتباط بی‌واسطه‌ی معقول را بی‌واسطه‌تر و ارجح از ارتباط بی‌واسطه¬ی محسوس می‌دانستند. این در حالی¬ست که تجربه‌گرایان در مورد ارتباط بی‌واسطه می‌گویند: «ارتباط بی‌واسطه عبارت است از آن چه که از اشیا در ذهن منطبع و مرتسم می‌شود.» در این تعریف، تأویل کلیه‌ی تصورات به عناصر محسوس است نه معقول. در واقع ارتباط بی‌واسطه‌ی معقول خود یک نوع ارتباط باواسطه است چون امر معقول از ذات معقول حاصل می‌شود و ما نمی‌توانیم با کلمات چهاربعدی معقول را که یک امر فرابعدی است، بشناسیم. پس هر چه می‌شناسیم غیرمستقیم و باواسطه است.
برای درک پدیدارها دو نوع ارتباط وجود دارد:
1. ارتباط بی‌واسطه
2. ارتباط باواسطه
بنا بر این عقیده در علم، وجود حقیقت در بی‌واسطه نیست و صرفاً در وساطت هم نیست؛ اما به عنوان اساس یا جهت وجود، بی‌واسطه می‌تواند باواسطه باشد. در نگاه گذشتگان امر بی‌واسطه یعنی آخرین تعیین تفکر یا آخرین تعیین تفکر رفع شده و این یعنی درآوردن تمام بی‌واسطه‌ها به صورت باواسطه. ارتباط بی‌واسطه با همه چیز از مؤلفه‌های اصلی دیدگاه اصالت کلمه است که به معنای ارتباط بی‌وسیله نیست. در واقع وسیله همان ابزار شناخت و بیان و یا رسیدن به چیزی است؛ اما واسطه تبدیل شدن همان وسیله به هدف است نه فقط ابزاری برای حرکت. در واقع ارتباط بی‌واسطه فراتر از تز و آنتی‌تزانگاری‌ها همه‌ی تقابل‌ها را وسیله‌ای برای شناخت و رسیدن به مقصود می‌داند ولی متأسفانه هر وسیله تنها خودش را برای رسیدن به حقیقت درست و کارآمد دانسته و دیگر وسایل را ناکارآمد می‌داند و تحقیر می‌کند؛ و این یعنی تبدیل شدن یک وسیله به واسطه و باواسطه شدن تمام ارتباط‌ها برای شناخت و کسب حقیقت. این در حالی است که ارتباط بی‌واسطه در مکتب اصالت کلمه بدون وسیله صورت نمی‌گیرد یعنی از تمام تز و آنتی‌تزها که تنها خود را برتر و بهتر می‌دانند و دیگری و دیگران را نفی می‌کنند واسطه¬زدایی می‌کند تا درک حقیقت، همه‌جانبه و بسطی و بدون هیچ واسطه‌ای صورت گیرد.

2) فراروی از چارچوبه‌های بسته: در بحث ارتباط بی‌واسطه ما با تفکری روبه‌رو بودیم که وسیله را به عنوان هدف، تبدیل به واسطه کرده بود و هر یک از این پارادایم‌های فکری چارچوبه¬ی مشخصی را به وجود می‌آوردند. فراروی محدود نکردن خود به این چارچوبه‌های بسته و قواعد مشخص¬شده است. به زبان ساده‌تر یعنی هیچ گاه هیچ وسیله‌ای را به عنوان هدف و مقصد نمی‌شناسد که خود را محصور و محدود به آن بداند بلکه همیشه با دیدی باز و با احترام تمام به یک وسیله یا تئوری به سمت دیگر تئوری¬ها یا وسایل فراروی می‌کنیم چون جنبش و تغییر و تحول هم در روبنا مشاهده می‌شود هم در زیربنا؛ بنابراین تقابل تضادها یک امر روبنایی و ظاهری است که در زیربنا در جهت تکامل همدیگر حرکت و سیلان دارند، چنان چه جناب استاد آرش آذرپیک در این باره می‌فرمایند: «من در یک مورد با هگلیانیست¬هایی که خود را وارث دیالکتیک هگل می¬پندارند موافقم و آن این که بدیهی و مسلم است که همه چیز در حال تغییر، تحول و حرکت بوده و فرصتِ در حال ماندن محدود است اما در این جا باید دو نکته‌ی اساسی را یادآور شد و آن این که هر چند ما در عرصه‌ی ادبیات شاهد تغییر و تحول مدام شریعت‌های ادبی بوده‌ایم و همه چیز گذرا و محدود است اما هر پدیده و کشف ادبی¬ای در حافظه‌ی هولوگرام-گونه‌ی کلمات اثر ثابتی از خود بر جای می‌گذارد، دقیقاً مانند ثبت و ضبط رویدادها در ناخودآگاه انسان؛ پس هر نوع تغییر و تحولی چه در سیستم طبیعت، چه در جوهره‌ی انسان و چه در سیستم جوهری کلمات ثبت¬شده و قابل¬نفی نیست و اگر نفی یا نفیِ نفی صورت گیرد هیچ تأثیری در تحول و تکامل ثبت¬شده ندارد فقط نفی انرژی و ناهماهنگی و حرکت موقتی تولید می‌کند که ما را به سمت کشف و دیدن دیگر پتانسیل‌ها سوق می‌دهد.
دوم این که حرکت یک حقیقت عمیق است که دو بعد ثابت و متغیر دارد. بعد ثابتِ آن بیان می‌کند که جهان و هستی در زیربنا دارای یک حرکت عمیق¬گرا و فعال است که در آن تمام ذات هستی مدام در وحدتی متعالی بوده و همه با ذات خود در حال یکی شدن هستند. این حرکت منجر به سکون نمی‌شود چون هستی، بی‌پایان و سکون در امر نامحدود غیرممکن است.
همان طور که گفته شد بعد متغیر حرکت که در روبنا مشاهده می‌شود، موقتی بوده و عامل تحول است و نمی‌توان آن را نادیده گرفت، البته به طور مطلق نیز نمی‌توان به آن اصالت داد. چون حرکت در فراروی، امری بسطی و همه‌جانبه است و از بعدی به بعد دیگر باعث تغییر و تحول می‌شود؛ اما وارون نظر وارث¬خواندگان تفکر هگلیستی پایه و اساس حرکت و جنبش در مکتب اصالت کلمه بازگشت آوانگارد به اصالت‌های فرارو است یعنی بازگشت به ریشه‌گاه و بنیان هر چیز با حفظ تمام دست¬آمدها تا لحظه‌ی اکنون و رسیدن به جنس سوم ابعاد به ظاهر متضاد چون این ابعاد در مکتب اصالت کلمه نه تنها متضاد نیستند بلکه مکمل وجود همند و برای رسیدن به کمال و تکامل طی فرایند فراروی همیشه دیگری را جستجو می‌کنند نه نفی؛ و این جستجو با حرکت همراه است حرکتی که از یک سو رو به جلو است _اما نه تکامل¬گرایانه_ و از سوی دیگر در زیربنا عمیق¬گرا و کاملاً پویاست چون هدف در اصالت کلمه بازگشت به بنیان‌هاست اما بازگشتی کاملاً استحاله‌یافته و معرفت¬مند.»

3) اصالت وجود عریانیستی: نگاه مکتب اصالت کلمه به مبحث وجود، فراروی از نگاه و تعاریف ارسطویی، صدرایی و اگزیستانسیالیستی است نه نفی و انکار آن‌ها، آن چنان که وجود از نگاه مکتب اصالت کلمه به مثابه کلی فراتر از هم‌افزایی ابعاد و ساحت‌های جوهری و ماهیتی است. در واقع بعضی از مکاتب فلسفی ماهیت¬گرا بودند و بعضی وجودگرا و به بحث تقدم و تأخرِ وجود بر ماهیت یا ماهیت بر وجود می‌پرداختند؛ اما اصالت وجودِ عریانیستی به تقدم و تأخر وجود یا ماهیت نمی‌پردازد بلکه ماهیت و جوهر را ساحت‌هایی از وجود می‌داند. حضرت استاد آرش آذرپیک وجود را کلی فراتر از هم‌افزاییِ ساحت‌های جوهری و ماهیتی می‌داند و از جوهر و ماهیت، تعاریف استحاله‌یافته و کاملی فراتر از جوهر و ماهیت و عرضِ ارسطویی و افلاطونی ارائه می‌دهد، مثلاً منظور از کل، کلِ فراتر از هم‌افزایی ساحت‌ها و ابعاد است، در حالی که در مکتب روان¬شناسی گشتالت، کل از اجزایی تشکیل شده و به یک وجود مرکب اشاره دارد؛ اما در کلِ عریانیستی یک وجود بسیط مورد نظر است، وجود مرکب نیازمند اجزاء بوده ولی در وجود بسیط هر جزء مانند آیینه‌ای بازتاب کل است، جوهر نیز مخصوصاً جوهر انسان در این تعریف دارای سه ساحت می‌باشد:
1. جوهر جسم زیستی
2. جوهر جسم اثیری
3. جوهر روحی
و به طور طبیعی ماهیت در انسان با انسان دیگر فرق دارد؛ به عبارت دیگر فراروی یا گسترش وجود در مکتب اصالت کلمه در عالم معنا اتفاق می‌افتد و عالم معنا ساخته و پرداخته‌ی جوهره‌ی معنایی کلمات بر بستر زبان است که ساحت ماهیت‌های انسان را تشکیل می‌داد، حال آن که در نزد فلاسفه¬ی گذشته ماهیت در پاسخ به «ما هو؟» و «آن چیست؟» مشخص می‌شد. فلسفه چندین قرن است که با کلیدواژگان منطق ارسطویی پیش رفته و در واقع ذهن و زبان و کلمات فلاسفه به بردگی کشیده شده است؛ و اینک مکتب اصالت کلمه با بازتعریف این کلیدواژگان _که قطره‌ای از اقیانوس بی¬پایانش هم نیست_ درصدد آن است که یک زبان جدید که نه محدودکننده و نه انحصارگرا باشد، تعریف کند چون در حال بنای یک نظام فلسفی بر اساس پارادایم‌ها و اصول اسلامی بوده و به حق که چهارمین نظام فلسفی بعد از حکیم فارابی و حکیم ابن‌سینا از مکتب مشاء، حکیم شهاب‌الدین سهروردی از مکتب اشراق و حکیم ملاصدرای شیرازی از مکتب متعالیه است. مکتب اصالت کلمه با رویکردی شناخت‌شناختی که در پیش گرفته است در درجه‌ی اول به بازخوانی مکاتب شرق و غرب می‌پردازد و در درجه‌ی دوم این نظام‌های فلسفی را با تدقیق و تحقیق مورد نقد و کالبدشکافی قرار می‌دهد و در درجه‌ی سوم در صدد بیان ایده‌ها و تعاریف نوینی از کلیدواژگان و مفاهیم فلسفی بوده که یکی از این مفاهیم تعریف وجود و موجود و تفاوت آن¬هاست. همان طور که گفته شد در فلسفه‌ی مکتب اصالت کلمه ماهیت یک فرایند کلمه¬گراست که با سیر در عالم معنا اتفاق می‌افتد، پس با این وجود تنها انسان و کلمه ماهیت¬مند خواهند بود و برخلاف نگرش ارسطو و سایر فلاسفه، موجودات، اشیا و سایر پدیده‌ها فاقد ماهیت هستند، لذا انسان و کلمه دارای مقام وجودی و سایر پدیدارها موجودات جوهری هستند که از مرتبه‌ی موجود فراروی نمی‌کنند زیرا صاحب نطق و اندیشه نیستند و دیگری تعریف عرض و ماهیت و انواع آن‌ها در نگرش مکتب اصالت کلمه و صدها کلیدواژه‌ی دیگری است که بازخوانی و بازتعریف شده‌اند.

4) اصل حقیقت¬مداری: همان طور که در مورد ادبیات گفته شد کلیدواژگان شعر و داستان، کلیدواژگانی بنیادین هستند که هر گونه شیوه‌ی اندیشیدن درباره‌ی کلیت ادبیات را با قدرتی خلل‌ناپذیر، تحت سیطره‌ی خود درآورده‌اند؛ این در حالی¬ست که خود این کلیدواژگان مجموعه¬ی خاصی از کلیدواژگان دیگر را دارا هستند که بدون آن‌ها و روابطی که با هم ایجاد می‌کنند اندیشیدن درباره‌ی ادبیات، پیشاپیش باطل، خطا، غیرهنری و نامفهوم می‌نماید، چون ما چه بخواهیم و چه نخواهیم حواس پنجگانه و در کل دنیای درونی همانند ضمایر باطنی از قبیل ناخودآگاه، ضمایر دگرآگاه، ناخودآگاه و خودآگاهِ جمعی، حس‌های درونی و تمام عقلانیتمان کلمه¬گرا هستند. کلمات نیز خارج از استبداد درونی در هر گفتمان خاص زبانی، زاییده و حاصل تجربیات گذشتگانند، پس خواه‌ناخواه همه‌ی کلمات بار ژنتیکی ویژه‌ای دارند که چه در گفتار و چه در نوشتار، یک سری از داده‌ها را با خود وارد دایره‌ی رمزگان شعوری¬مان می‌کنند، پس ما هرگز نمی‌توانیم بدون پیش‌فرض و اعمال قدرت جهان‌بینی‌های خاص یک گفتمان فلسفی_ادبی وارد حیطه‌ی فلسفه و ادبیات شویم، به گونه‌ای که هر نوع انتخابی در ادبیات هر چند که چندان عمیق و ناخودآگاه نباشد به وسیله‌ی نوعی قدرت پنهان در گفتمان ادبیات هدایت می‌شود و راه برون‌رفت و فراروی از این قدرت‌های پنهان در گفتمان ادبی آن است که تسلیم داده‌های به ظاهر خلل‌ناپذیر گفتمان‌های غالب ادبی نمی‌شوند تا با حداقل ارتباط بی‌واسطه، وجود بی‌پایان کلمه را محور اندیشه‌اش قرار دهد و بدون تسلیم شدن به کلیدواژه‌های قدر آن، از چارچوبه‌های آن‌ها _بدون انکار و نفی کشف‌های درون¬گفتمانی_ فراروی کند. در واقع مخلوط کردن کلمات در هر زبان، بر اساس دستور خودساخته‌ای که صورت گرفته، نوعی ارتباط را پدید خواهد آورد که جمله‌ها، گزاره‌ها و متون گوناگون را شکل می‌دهد اما محلول شدن کلمات به منظور به منصه‌ی ظهور رساندن کلی فراتر از هم‌افزایی ابعاد و ساحت‌ها یک کلیدواژه را به دنیا خواهد آورد که خود، ساخته و پرداخته‌ی چند یا چندین کلیدواژه‌ی زیرمجموعه است و البته خود آن‌ها نیز کلیدواژگانی خواهند داشت، مثلاً کلیدواژه‌ی شعر حاصل محلول شدن کلمات بی‌شماری برای خلق، شرح و توضیح آن بوده و حتی خود همین کلیدواژه نیز بر اساس «مادرما» بودنِ جوهره‌های هستی، زیرمجموعه¬ی کلیدواژه‌ی ادبیات است، پس برای آن که در ارتباط بی‌واسطه با هستی، به مشاهده‌ی نوعی دیدگاه کلمه¬گرای انسانی نزدیک شویم باید به نوعی هنجارشکنی در برخورد با کلیدواژگان دست بزنیم و هر کلیدواژه را از مشروعیت اعمال قدرت برای توضیح دایره‌ی خاصی از کلمات خارج کنیم. تا جایی که ممکن است باید از کلیدواژه‌ها مشروعیت زدایی و قدرت شکنی کرد و تسلیم ایدئولوژی طبیعی کلیدواژه‌ها در گفتمان‌های زبانی نشد. همان طور که می‌دانیم تمام ایدئولوژی‌های فلسفی_ادبی ساخته و پرداخته‌ی کلیدواژگانی هستند که آن‌ها را توضیح می‌دهند؛ هم¬چنین محلول کردن و هم‌افزایی چند کلیدواژه منجر به زایش کلیدواژه‌های نوینی می‌شود که با فرض مشروعیت، درستی و به¬هنجار بودن و حتی بدیهی بودن ایدئولوژی‌های پنهان در پشت کلیدواژگان زیرمجموعه¬ی خود، پا به عرصه‌ی زبان گذاشته‌اند و همین دلایل اصلی‌ترین فرایندهایی هستند که باعث تعصب، مطلق‌انگاری، جزم¬باوری و پندارپرستی در جهان ادبیات و ادبیات جهان است؛ بنابراین نحله‌های ادبی در درجه‌ی اول مقهور و تسلیم گفتمان رایج در کلیت ادبیات هستند مثلاً هنگامی که روح شعریت و قصویت در ادبیات حکم‌فرما و گفتمان غالب شد گذر از آن‌ها نابه¬هنجار و غیرطبیعی و حتی انحراف، افراطی‌گری، جنون و... قلمداد می‌شود. بر این اساس شریعت ادبی و جنسیت ادبی نوعی نگاه فوکویی به ادبیات داشته و تبدیل به نهاد قدرت شده‌اند. از نگاه استاد آرش آذرپیک نهاد قدرت، گفتمان¬های غالبِ شعری و داستانیِ هر دوره را تعریف و مسلط می‌کند، آن گونه که در دیدگاه اغلب صاحب¬نظران آن دوره وحی منزل پنداشته شود¬ و تعاریف موجود از شعر و داستان و ادبیات ربطی به ادبیات اصیل می¬تواند نداشته باشد راستین ندارد، مثلاً در ادبیات کلاسیک، در نهاد قدرت نظم یک نوع شعر محسوب می‌شد در حالی که در زمان‌های دیگر نهاد قدرت تعاریف دیگری از شعر ارائه می‌کرد و این تعاریف هر چند ابعادی از تعریف شعر را عریان کرده بودند اما تعاریف راستین و کاملی از شعر نبودند که به دلیل تعصب طرفداران و پندارپرستی هواخواهان و تحکم نهاد قدرت برای خود و دیگران تبدیل به واسطه شده‌اند. بدتر از همه این که این پندارپرستان و متعصبان، با محور قراردادن همان بعد، به انکار و تحقیر دیگر ابعاد بالقوه و بالفعل کلمه می‌پرداختند؛ بنابراین شریعت ادبی که به عنوان کلیدواژگان ما در ادبیات، علم استقلال برافراشته‌اند خود در خدمت کلیدواژگان اصلی و انحصارگرای ادبیات، یعنی جنسیت‌های شعر و داستان آنند و تمام شریعت‌های ادبی ریز و درشت تاریخ ادبیات با وجود همه‌ی اختلافات و تعارضاتشان، در یک نقطه اشتراک نظر دارند و آن به رسمیت شناختن و هدف قراردادن شعر و داستان است که مشروعیت هنری‌شان را به سبب همان جنسیت ادبی کسب کرده‌اند؛ اما به منظور ارتباط بی‌واسطه با کلمه و رسیدن به حقیقت، یک قلم می‌بایست خود را از تمام پیش‌فرض‌ها عریان کند، مقهور قدرت مشروعیت¬بخش کلیدواژگان غیرعریانیستی نشود و به وسیله‌ی آن‌ها به وجود بی‌پایان کلمه نیندیشد بلکه عنان و زمام کلیدواژگان تثبیت¬شده در گفتمان¬های غالب نهادهای قدرت از گذشته تا اکنون را در دست بگیرد و در برابر آن‌ها قیام کند که آن هنگام وارد عرصه‌ی حقیقت‌گرایی ادبی شده است و این یعنی آغاز طریقت¬گرایی ادبی برای رسیدن به حقیقت کلمه.

5) اصل جنس سوم: دکترین جنس سوم و جنبش پسافمینیستیِ آن که در لوای نگاه هستی¬شناسانه‌ی مکتب اصالت کلمه مطرح شده است با نقد فلسفی، دانشورانه و هستی¬شناختیِ تمام نگاه‌های تعصب‌آمیز ماکیستی _مرد سالارانه_ در متن تاریخ در همه¬ی دستاوردهای بشری و نقد هم‌زمان و توأمانِ مرجع‌های چهارگانه‌ی فمینیستی، دیدگاه اصیل و در عین حال آوانگارد خود را به جهان انسانی پیشکش کرده است. این نظریه در همه‌ی علوم قائل به این است که باید به جنگ بی‌سرانجام جنسیت‌های غالب و مسلط¬شده و دوگانه¬ی در روبنا متضادِ مطلق و نسبی، شعر و داستان، زن و مرد و... پایان داد تا به حقیقت زیربنایی، ریشه‌گاه و سرمنشأ اصلی آن‌ها دست یافت که در مورد زن و مرد این سرچشمه‌ی پویا و زایا در طریقت‌های فرازن و فرامرد بشری برای نزدیکی بیش از پیش به انسانیت متعالی (بی¬قید و شرط) است. همان طور که گفته شد در نگاه به زن و مرد اصل، رسیدن و اصالت دادن به وجود بی‌پایان انسان با فراروی از تمام تعاریف خود، خانواده، سنت، فرهنگ و جامعه از زنانگی و مردانگی در چارچوبه‌های باز و کرانه¬ناپذیر فرازن و فرامرد برای تحقق و قرار گرفتن جنس سوم است. یک پسافمینیستِ کلمه-گرا به هیچ وجه معتقد نیست که باید جنسیت را کنار گذاشت تا به انسانیت فکر کرد زیرا زن و مرد با تمام دستاوردها و ماهیت‌های زنانه و مردانه‌شان که به منزله‌ی پتانسیل‌های این حرکت متعالی هستند، مکمل و لازم و ملزوم همند.
در واقع جنس سوم می‌گوید که تمام تفاوت‌ها، تمایزات و شاکله‌های ویژه‌ی جنسیت‌های زنانه و مردانه، همه و همه ساخته و پرداخته‌ی شعور کلمه¬محور انسانند و دست¬آمد بازی‌های زبانی او در بستر رخدادها و زمینه‌های تاریخی و جامعه‌شناختی؛ و چون همه‌ی این‌ها قراردادهایی ثانویه هستند که از دل قرارداد اولیه‌ای به نام کلمه به وجود آمده‌اند به قول معروف هیچ کدام وحی منزل و انکارناپذیر و اصل غیرقابل واقعیت نیستند و می‌توان با نقد سازنده و فرارویِ هوشمندانه از تمام چارچوبه‌های به ظاهر خلل‌ناپذیر آن‌ها با توجه به ریشه‌گاه یعنی اصل وحدت‌آفرین جوهری_ماهیتیِ جنس سومِ بشریت، در مسیرِ شدن‌های تکامل¬گرایانه حرکت کنند، زیرا همان گونه که زن و مرد از نگره‌ی فیزیکی، جنسی و جسمی نیازمند و مکمل بی‌چون چرای هم هستند باید از لحاظ ماهیتی، فکری و اجتماعی نیز به سان دو بال مکمل باعث خودافزایی، دیگرافزایی و در یک کلام هم‌افزایی در حوزه‌های گوناگون علوم انسانی یعنی تاریخ، فلسفه، عرفان، جامعه‌شناسی، روان¬شناسی، ادبیات، هنر و... بشوند؛ و این مهم هیچ گاه ممکن نخواهد شد مگر با نقد جنس سوم¬گرایانه¬ی تمام پارادایم‌های فلسفی، جامعه‌شناسی، ادبی، عرفانی و...؛ و حتی علوم تجربی که شوربختانه در متنیتِ متن آن‌ها گاه و بی¬گاه از ریشه‌گاه شاهد غلبه‌ی عریان و پنهان نگاه‌های ماکیستی بوده‌ایم و هستیم.
و این نقد و به چالش کشیدن را دکترین جنس سوم به آن جا می‌کشاند که ایمان دارد سرمنشأ اصلی و اساسی دیدگاه‌های مردسالارانه در بستر زبان‌های مختلف در دستور زبان و جنسیت¬گرا شدن کلمات است که می‌تواند به تدریج با نگاه جنس سومی نقد، پالایش و اصلاح گردند. بر همین پایه جنس سوم¬گرایانِ مکتب اصالت کلمه با بسیاری از دستاوردهای انسانی و طبیعی جنبش‌های فمینیستی مانند آزادی حق رأی، حضور فعالانه در اجتماع، فرهنگ، هنر، سیاست و... نه تنها مخالف نیستند بلکه کاملاً آن‌ها را تأیید می‌کنند اما با بسیاری از افراط و تفریط‌ها به ویژه در موج‌های سوم و چهارم که خواهان استقلال کامل زن از مرد حتی از لحاظ جنسی می‌باشد صددرصد مخالفند، مثلاً تمام جریان‌های فمینیستی از زن فقط به عنوان یک زن حمایت می‌کنند و خواهان بازپس‌گیری حقوقشان از مردها هستند و چون آن‌ها را هدف قرار داده‌اند با شکست مواجه می‌شوند. خاستگاه این جریان‌های فمینیستی همیشه هیجان و احساسات زنانه بوده در حالی که حق طبیعی آنان در درجه‌ی اول به عنوان یک انسان نادیده گرفته می‌شود و این بزرگ‌ترین خطای فمینیسم است که ناآگاهانه به اندیشه‌ای ضدانسانی تبدیل شده. فمینیسم نه تنها حق انسانی زنان را پس نگرفته بلکه ارزش‌های واقعی یک انسان متعالی  را از ذهن و زبان این به اصطلاح مدافعان حقوق زن پاک و کاری کرده است که آن‌ها به زنان تنها به عنوان یک زن و به جنس مکمل یعنی مردها هم فقط به عنوان یک مرد نگاه کنند. فمینیسمِ امروز حاصل جهان سرمایه‌داری است که همه چیز را به شکل کالا می‌بیند حتی جنسیت زن را و عقیده دارد که خود زن صاحب این کالاست، کالایی که جهت سرمایه‌داری خریدار آن برای پیشبرد اهدافش است. در واقع کالاوارگی فقط مختص زن و زنان نیست بلکه طبق قانون عمل و عکس‌العمل، این فرایند دوطرفه و متقابل است یعنی از آن جایی که زن نیز در ذات خویش فردیتش را ناخودآگاه به عنوان «خود» پذیرفته، می‌تواند جنس مکملش را در مقام فرع و دیگری قرار دهد. مرد دیگریِ وجود زن بوده و بالعکس، زن نیز دیگریِ وجود مرد است. در واقع هر یک، خود را به عنوان اصل و دیگری را به عنوان فرع انتخاب کرده‌اند. شاید مرد زن را مستقیماً و خودآگاه به دیگری تبدیل کرده باشد اما زن، این کار را ناخودآگاه و غیرمستقیم روی مرد اعمال کرده است، پس این فرایند یک رابطه‌ی متقابل است که هر دو جنس هم در مقام خود هستند و هم دیگری و البته در جهان سرمایه‌داری هر دو در مقام فرع و دیگری آن. در واقع می‌توان این گونه نتیجه گرفت که زن و مرد در جهان پیشااصالت کلمه هر دو دچار منیت¬های دروغینی بوده‌ و از منیت پویا دور افتاده‌اند. در منیت پویا، انسان از جوهرمداری فراروی کرده، با انتخاب آگاهانه، ماهیت‌های نوینی را آفریده و به سیستم وجودی خود و جامعه می‌افزاید، البته بدون این که باورها و تفکرات، دنیای وجودی او را تسخیر خود کنند، یعنی ما در منیت پویا فرمانروای ذهنمان هستیم نه آن که بنده¬ی آن باشیم؛ اما در منیت دروغین، ماهیت‌های کاذب جای ماهیت‌های پیشرو و هم‌افزا را گرفته و مانع از خلق و نوآوری می‌شوند، تا حدی که می‌توان گفت شخصی که دچار منیت دروغین شده در جهان ماهیت‌ها حتی یک انتخاب‌گر و مصرف‌کننده‌ی آگاه هم نیست زیرا انسان در منیت دروغین، سرچشمه‌ی وجود خویش را در بیرون از خود جستجو کرده و می‌خواهد با توجه به داده‌های بیرونی در دنیای ذهن، برای خودش شخصیت و هویتی کاذب بسازد. زن و مرد برای رسیدن به حقیقتِ جنس سوم از مرحله‌ای به نام فرازن و فرامرد می‌گذرند. جنسیت برای فرازن و فرامرد یک مؤلفه‌ی ثانویه است زیرا در دیدگاه اصالت کلمه، زن و مرد با احترام کامل به جنسیتشان می‌نگرند و از جنسیت‌های تعریف شده‌ی زیستی_اجتماعی‌شان فراروی می‌کنند تا به انسانیت متعالی و جنس سوم خود جامه¬ی عمل بپوشانند که نتیجه‌ی مستقیم هم‌افزایی، فرازن و فرامرد است. در واقع مکتب اصالت کلمه هیچ تعریف معینی از زن و مرد را نمی‌پذیرد و تعاریفی را که صرفاً فضای دوگانه را پیشنهاد می‌دهد، باور ندارد زیرا همه‌ی باورداشت‌های انسان ساخته و پرداخته‌ی کدواژگان ذهنی و اصالت آن‌ها نیز در جهان ذهنی است؛ بنابراین هیچ یک از تئوری‌های ستیزه‌جویانه در جهان این دو جنس، اصالت طبیعی ندارند و تنها چیزی که در طبیعت حقیقت دارد این است که این‌ها دو جنس مکمل نر و ماده‌اند که از یک ریشه‌ی واحد و یکتا به نام انسان نشأت گرفته‌اند. در واقع در جنس سوم، دو جنس به عنوان نر و ماده در عین تمایز به هم وابسته‌اند و این تمایزات و مشابهات، حاصل کدواژه‌های اعتقادی آنان در لایه‌های پنهان و عریان شعورشان است، پس در بازی‌های زبانی، زن و مرد بودن می‌تواند متضاد، متمایز و مکملِ هم دانسته شود؛ به هر حال چنان چه این دو جنس با رویکردی هم‌افزا، دست به خودافزایی بزنند به سوی جنس سومِ خویش گام برمی‌دارند و با عنایت به جنس سوم، غالب¬محوری در جنسیت یعنی جنسیت¬زدگی را انسانی، اصیل و طبیعی نمی‌دانند، زیرا بنا بر اصل ارتباط بی‌واسطه در مکتب اصالت کلمه، جنبش‌های فمینیستی که در آغاز وسیله‌هایی حق‌گرا و ارزشمند بودند برای دفاع از انسانیت انسان در برابر نگاه غالب ماکیستیِ جامعه و تاریخ، متأسفانه به تدریج خود مبدل به واسطه‌هایی دیوارمانند در دست جامعه‌ی سرمایه‌داری شده‌اند که به جنسیت زن و جسم او نیز همانند یک کالا نگاه می‌کند که زن صاحب آن شیء است که به بهترین قیمت خرید و فروش می‌شود.
در باب وحدت زن و مرد نیز شایسته است اشاره شود که زن و مرد در آغاز زایش به صورت ناآگاه و معرفت نایافته در جنس سوم بودن یعنی انسان بودن وحدت کامل دارند؛ اما به تدریج با توجه به فرم‌های ذهنی و ایدئولوژیک از طرف خانواده، جامعه و... این وحدت اصیل کم‌کم، کمتر و کمتر می‌شود؛ و اصلی که باعث عمل جنسی بین زن و مرد می‌شود نیز از لحاظ فیزیکی ریشه در جاذبه‌ی همین وحدت غیرقابل انکار دارد؛ و همان گونه که این تفاوت‌های فاصله¬خیز، خودپرستانه و تمامیت¬خواهانه بر موجاموج تاریخ اندک‌اندک صورت گرفته است، رسیدن به جنس سوم در همه چیز نیز به یک‌باره و ناگهانی صورت نمی‌گیرد و نمی‌توان راه صد قرنه را یک‌شبه طی کرد زیرا بنا بر اصل مهم آگاهی بر آگاهی، یک جنس سوم¬گرا پله‌پله به سوی این مقصود حرکت می‌کند و هر گام فراروی در این شاهراه به تعبیر شیخ اشراق یک مرحله فرا رفتن از مغرب اصغر به سوی مشرق اکبر است.

6) حقیقت عمیق در کلمه: همان طور که گفته شد، در هر پدیده‌ای حقیقتی عمیق نهفته است که دارای یک یا چندین بعد ثابت است که در صورت نگاه افراطی_انحطاطی به آن منجر به مطلق‌گرایی می‌شود و بی‌نهایت بعد متغیر دارد که باز هم با دیدگاه افراطی_انحطاطی موجب پدید آمدن نسبی‌گرایی می‌شود. کلمه نیز همانند هر پدیده‌ای دارای یک یا چندین بعد ثابت و بی‌نهایت بعد متغیر است. کلمه اساس و بنیان تشکیل زبان بوده که با هم‌افزایی ابعاد جوهری و ماهیتی نظام زبان را سامان می‌دهد و موجب شکل‌گیری ماهیت‌های بی‌پایانی از کلمه در زبان می‌شود که در صورت اصالت دادن به هر یک از این ماهیت‌ها مکاتب مختلف زبان¬شناسی، معناشناسی، آواشناسی، واج‌شناسی، تأکید بر بعد استعاری کلمات و شکل‌گیری زبان¬شناسی شناختی و معناشناسی شاختی و... شکل می‌گیرد. نکته‌ی مهم آن جاست که مکاتب مختلف زبان‌شناسی، معناشناختی و... با نگرش افراطی_تفریطی و اصالت دادن به یکی از این دو بعد هم‌افزا و مکمل دچار فروروی شده و از رسیدن به حقیقت عمیق وجودی کلمه و جنس سوم آن بازمی‌مانند، دقیقاً مانند برخورد افراطی_انحطاطی معنی‌شناسی ساخت¬گرا و نئوساخت‌گرا با معنی کلمه و ثابت انگاشتن معنی و از طرف دیگر برخورد افراطی_انحطاطی معنی¬شناسان شناختی و گفتمانی که معنی را حاصل شناخت و درک و نوع نگاه کاربر زبان می‌دانند. چه جریان‌های معنی¬شناختی ساخت¬گرا و نئوساخت¬گرا و گشتاری_زایشی و چه قائلان کارکردی بودن معنی، همه و همه در یک اصل متفق‌القولند و آن تأکید بر نگاه افراطی خود به معنی کلمات است، زیرا ساخت¬گرایان معنی را ثابت و قائلان به معنی‌شناسی شناختی و زبان‌شناسی کارکردی معنی را متغیر و حتی کلمه را دارای معنی نمی‌دانند بلکه فقط آن را معنی‌دار می‌پندارند. حضرت استادالاساتید _آرش آذرپیک_ در این باره می‌فرمایند: «حقیقت عمیق از دو بعد هم‌افزا شکل گرفته است:
1. بعد ثابت حقیقت عمیق
2. بعد متغیر حقیقت عمیق
و خود کلمه بیشترین تجلی حقیقت عمیق را در هستی دارد. هر کلمه‌ای در قاموس واژگان دارای یک یا چند معنای مشخص محدود واژگانی است؛ مثلاً واژگانی هم چون عشق، حق یا انسان و... که در لغت‌نامه‌ها معنی یا معانی ثابت مشخص و محدودی دارند دقیقاً با حفظ همان معنا یا معانی ثابت محدود و باز هم تأکید می‌کنم با حفظ همان معنا یا معانی ثابت محدود می‌توانند در شرایط مختلف در زمان‌ها و مکان‌های گوناگون توسط گویندگان متفاوت و در هر لحظه باعث ریزش و بارش معانی مختلف، بی‌پایان و حتی بی‌سابقه‌ای بشوند که این خاصیت بعد متغیر حقیقت عمیق در واژگان است، البته طرز ادای گفتاری جوهره‌ی کلمه نیز خودبه‌خود می‌تواند در زایش معانی متغیر نقش به سزایی ایفا کند که هر کدام از ما، در هماره‌ی زندگی با این زایشگری کلمه در بعد متغیر در مواجهه¬ی دائم هستیم.»
ایشان هم¬چنین اضافه می‌کنند: «بعد ثابت حقیقت عمیق در کلمه، جوهره‌ی معنایی اولیه و به قول زبان‌شناسان همان دال است که بر یک یا چند مدلول مشخص و محدود دلالت می‌کند، چون اگر با توجه به علم زبان¬شناسی، این بعد ثابت یعنی رابطه‌ی دال و مدلولی برقرار نشود کلمه تنها یک لفظ مهمل است؛ و اما بعد متغیر آن می‌تواند تمام بازی‌های زبانی و استحاله‌ی کلمات در بستر زمان باشد که به عنوان یک پدیده‌ی زنده بر بستر جامعه در سیلان و تغییر و تحول است، مثلاً کلمه‌ی درخت دارای دو بعد مکمل و هم‌افزاست، به این ترتیب که بعد ثابتش همان معنای رایج این واژه در لغت‌نامه‌ها و بعد متغیرش که در فرایند یک بازی زبانی می‌تواند وارد شود هاله¬ای-ست متغیر از معانی متفاوت که از جانمایی‌های گوناگون در جمله حاصل می‌شود. این بازی‌های زبانی در مورد کلمه‌ی درخت بدین صورت است که در گزاره‌ی «درخت‌ها ایستاده می‌میرند» واژه‌ی درخت‌ها با حفظ کامل بعد ثابت جوهره‌ی معناییِ خود وارد حوزه¬ی متفاوت از هاله‌ی معنایی شده که می‌تواند در نگاه هر خوانش گری مصداق متفاوت داشته باشد. کلمه کلی فراتر از هم‌افزایی این دو بعد است و جنس سوم کلمه که دست یافتن به همین حقیقت عمیق می‌باشد، ما را از دامچاله¬ی یقین مطلق در مورد ثابت بودن معنی و شک محوری در مورد منعطف بودن معنی نجات داده و به ایمان فرارونده در شناخت پدیده‌ها رهنمون خواهد شد.

و من الله التوفیق
دکتر مهوش سلیمان¬پور «م. سوزان»
آکادمی عریانیسم زیر نظر اندیشکده¬ی کلمه¬گرایان ایران
مؤسسه¬ی فرهنگی_هنری قلم سبز مرصاد با مجوز رسمی از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی
 

تاریخچه ی مکتب اصالت کلمه ( جنبش فلسفی_ادبی ۱۴۰۰ ایران ) عریانیسم


⭕علی رشیدی شاعر، پژوهشگر و مدیر انتشارات مهر و دل در کتاب آنتولوژی فراشعرنویسان درباره "زی نگاری" 
امپراطور واژه های جهان می نویسند: 

✏آغاز رسمی این جنبش بزرگ به عنوان یک مکتب جهانی، فرازبانی، فراملیتی در ۵ امرداد  
١۳۸۲ در سازمان هنرهای رزمی گوجوریو اوکیناوایی کرمانشاه در خیابان خیام بود که  
کمیته ی فرهنگی آن توسط آرش آذرپیک اداره می شد. 
دانشگاه پیام نور اسلام آباد غرب را در سال ١۳۸۵ می‌توان آغاز جنبش ادبی ١٤٠٠ ایران  
دانست، چرا که نخستین انجمن علمی_فلسفی در راستای فلسفه ی عریانیسم با ریختمانی  
کاملا ً آکادمیک در این دانشگاه اعلام موجودیت کرد که بعدها برازندگان آن (رابعه شمس، 
نیلوفر مسیح، زرتشت محمدی، آریو همتی و شهریار میرزاپور) اعضای اصلی اندیشکده ی کلمه گرایان ایران

را تشکیل دادند. نقطه ی مرکزی اندیشه ی این تشکل، وارون کارگاههای ادبی نیلوفر و امید  
در شهر کرمانشاه، حرکت فرارونده بر محور فلسفیدن یعنی اندیشیدن اندیشه ها و تصرف  
در اندیشه های بزرگان غرب و شرق و بنا بر شیوه ی فرااندیشانه ی عریانیستی، جرئت در  
جایگاه سوژه نشستن برای درک بیواسطه ی دگرسوژههای همبسته در اجتماع و  
زیست بوم جهانی بود که بی گمان اگر همای حمایت های بی دریغ و دانشورانه ی دکتر طاهره  
کوچکیان (عضو هیئت علمی دانشگاه پیام نور اسلام آباد غرب) در آن روزگاران نبود  
چنین حلقه ای که بسیار کسان آن را با حلقه های پراگ و فرانکفورت و وین مقایسه  
می کردند، تاسیس نمی‌شد. 
اندکاندک آثار فلسفی و به تبع ادبی این انجمن علمی_فلسفی و آکادمیک در فضای  
کشور منتشر و مطرح شد، این فعالیتها پس از اتمام تحصیل آرش آذرپیک و شاگردان  
برازنده و جستجوگرش، درمؤسسه ی پالوم و بعد از آن در کتابخانه ی ولایت اسلام آباد  
غرب و پس از آن با مجوز رسمی در مؤسسه ی فرهنگی_هنری قلم سبز مرصاد ادامه یافت،  
تا آن که با سعایت بدخواهان بی مایه و نابخردانی که پرواز اعتقاد آنها به سان مرغ مسیحا  
بود، مؤسسه ی قلم سبز مرصاد پس از ٤ سال فعالیت منحل شد. 
در دهه ی ۹٠ که نفوذ تربیت یافتگان دانشگاه پیام نور اسلام آباد غرب به تمام کشور و  
خارج از آن نیز کشیده شد، به تدریج بین هواداران مکتب اصالت کلمه در کرمانشاه (نسل  
دهه ی هشتاد کارگاه های ادبی نیلوفر و امید که تا آن زمان کتب، نشریات و مقاله های  
فراوانی نیز به چاپ رسانده بودند) و هواداران عریانیسم در اندیشکده ی کلمه گرایان ایران  
شکافی بنیادین شکل گرفت، تا آنجا که در مورخه ی ۲١ /٤ /١۳۹۸ آذرپیک در سایت  
رسمی مکتب اصالت کلمه (که در نشریات مختلف نیز انتشار یافت) حمایت بی تردید خود  
را از تفکر انتقادی، به جای تفکر اعتقادی اعلام کرد و پس از آن بود که جنبش ادبی ١٤٠٠ 
در دهه ی نود با انتشار نشریه هایی همانند "کلمه"، "دنیای کلمه"، "فرازنان" و... رسماً 
اعلام موجودیت کرد.

همانگونه که در کتب مختلف هم آمده مانیفست های عریانیسم از الف تا ی تماماً برآیند  
نبوغ اندیشگانی و فردی آرش آذرپیک است، اما ثبت اجتماعی_تاریخی و گسترش نفوذ  
یک اندیشه در بسیاری از بزنگاه های تاریخی چون امروز حتی گاه از کشف و خلق آنها  
نیز به مراتب دشوارتر است و این مجاهدت فرهنگی و رشادت قلمی و شجاعت بیانی و  
رسالت شعوری توسط یاران اندیشکده ی کلمه گرایان با تمام سختی‌ها، تهمت ها، افتراها،  
کارشکنی ها، سدهای مکرر و سنگهای بی وقفه همواره در شدنی پیوسته و شگفت در  
حال انجام است...

سرقت ادبی / دکترین مهد کودکانه ی"  این آن نیست" //// زرتشت محمدی

«چو دزدی با چراغ آید گزیده‌تر برد کالا»
دکترین مهدکودکانه‌ی «این آن نیست!»
به قلم زرتشت محمدی _دبیر انجمن حضور کلمه و عضو اندیشکده‌ی جهانی کلمه‌گرایان ایران_
دکتر حسین پاینده در مقاله‌ای با نام «شحنه باید که دزد در راهست» می‌نویسد: «همایی با تلفیق آراء خود و سه مؤلف مذکور، انواع سرقت ادبی را تحت یازده عنوان طبقه‌بندی می‌کند که عبارتند از: 1-نسخ یا انتحال 2-مسخ یا اغاره 3- سلخ یا المام 4- نقل 5- شیادی و دغل‌بازی یا دزدی بی‌برگه و بی‌نام و نشان 6-حل 7-عقد 8- ترجمه 19- اقتباس 10- توارد 11- تتبع و تقلید» (همایی، 1354، ص 357).
نسخ یا انتحال اولین و بارزترین و انکارناپذیرترین نوع سرقت ادبی است که طی آن کسی «گفته یا نوشته‌ی دیگری را عیناً» حرف به حرف و بی‌کم و زیاد و بدون تصرف و تغییر یا با اندک تصرفی به خود نسبت می‌دهد (همایی، 1354، ص 358).
اگر کسی گفته‌های نویسنده‌ای دیگر را از نوشته‌ای بگیرد و با عوض کردن بیان، همان گفته را راجع به موضوعی دیگر در نوشتاری به امضای خود منتشرکند، به زعم همایی مرتکب سرقت ادبی از نوع چهارم (نقل) شده حال آن که اگر موضوع را عوض نکند مرتکب سرقت ادبی از نوع سوم (سلخ) یا (المام) گردیده و اگر بعضی از عبارات به‌کاررفته در نوشته‌ی اصلی را هم استفاده کند، به سرقت ادبی از نوع دوم (مسخ) یا (اغاره) دست زده است. توضیح این که «نقل» برحسب معنای لغوی این اصطلاح یعنی از جایی به جای دیگر بردن و در این‌جا منظور این است که کسی گفته‌های نویسنده‌ای یا مضامین نوشته‌ی او را از اثر اصلی به نوشته‌ی جعلی ببرد. «سلخ» یا «المام» (به ترتیب به معنای پوست کندن و تقرب به چیزی) زمانی رخ می‌دهد که کسی اندیشه‌ی مطرح‌شده در اثری را بدون نام بردن از مؤلف اصلی و با سبکی متفاوت بازنویسی کند. «اغاره» (به تاراج بردن) یا «مسخ» آن نوع از سرقت ادبی است که سارق برای رد گم کردن، به ترتیب کلمات و جملات را عوض می‌کند و هم‌چنین با توسل به مترادف‌های واژه‌ها یا با شرح و بسط ترکیب‌های زبانی به کار رفته در متن اصلی، متنی دیگر جعل می‌کند که اندیشه‌های مطرح‌شده در آن در واقع مأخوذ از منبعی ذکرناشده هستند.
با ظهور مکتب ادبی_فلسفی اصالت کلمه به خصوص کتاب «جنس سوم» _نخستین کارنامه‌ی فرزندان عریان که حاصل تلاش چند ساله‌ی آنان بود و پس از سال‌ها تلاش به همراه بیانیه‌ی جهان‌شمول مکتب عریان در ادبیات هزاره‌ی سوم به قلم بنیان‌گذار مکتب اصالت کلمه (عریانیسم) جناب استاد آرش آذرپیک توسط انتشارات کرمانشاه در سال 1384 چاپ شد_ تحولی شگرف در ادبیات و اندیشه‌ی ایران‌زمین در حال شکل‌گیری است که تأثیر عمیقی بر مخاطبان عام و خاص داشته. زاویه‌ی دید مکتب اصالت کلمه برخلاف مکاتب مغرب‌زمین نه تنها بومی بوده (ایرانی_اسلامی) بلکه به ‌راحتی می‌تواند با مخاطبان ارتباط برقرار کرده و حرف نویسنده را به مخاطب خود انتقال دهد. در حوزه‌ی ادبیات این مهم مدیون انواع ادبی مختلفی از جمله واژانه، فراشعر، فرامتن، غزل عریان، غزل مینی‌مال، فراداستان کلمه‌گرا و... است که به همت استاد ارجمند جناب آرش آذرپیک کشف و خلق شده و توسط اساتیدی که ایشان پرورش داده‌اند آموزش داده می‌شوند.
اما بسیاری بر آن شدند که اندیشه‌های این مکتب را به نام خود بزنند که می‌شود گفت در کل همگی دارای دکترین مهدکودکانه‌ی «این آن نیست!» هستند که نه این را سیستماتیک و عمیق فهمیده‌اند نه آن دیگری را!!! اما در کلمه‌ی «نیست» با آن‌ها موافقم کاش این نیست که می‌گویند صبغه‌ای سیستماتیک و اندیشگانی از نیچه‌ها و آلبرکاموها داشت که آن را هم ندارد!
روش سرقت اکثر این افراد روشی است که متأسفانه در کشور ما بسیار متداول شده به این صورت که سبک نوشتار شما را می‌برند و با سر هم کردن مطالبی از فلاسفه با سفسطه‌بازی شما را به بازی می‌گیرند مثلاً با نقل قول از دریدا، لاکان، ویتگنشتاین، سوسور، هوسرل، دلوز و... و با قسمتی از مطالب خود شما می‌گویند که «این آنی نیست که شما می‌گویید» ما متفاوت گفته‌ایم!!! در حالی که اساساً این مطالب نظری بدون متدولوژی، صد من یک غاز هم نمی‌ارزد و به طور کلی، هدف آن‌ها دزدیدن همان سبک نوشتار یا نوع ادبی و ژانر شماست. کشف و خلق شما را می‌دزدند و بعد شروع می‌کنند به سفسطه‌بازی چون در این کار استادند و حرفه‌ی آن‌ها چیزی جز این نیست.
یکی از همین افراد شخصی به نام دکتر مهدی خبازی کناری است که ظاهراً دارای مدرک دکترای فلسفه‌ی غرب بوده و اساساً سفسطه‌بازی جزو تحصیلات ایشان است چرا که آن را تدریس می‌کند.
در گزارشی به نقل از خبرگزاری مهر با کد خبری 243804 آمده که در سال 1384 نشر قصیده‌سرا کتابی را با عنوان «این کتاب اسم ندارد» به قلم مهدی خبازی کناری چاپ کرده که در مجموع شامل بیش از 150 قطعه شعر بلند در سبک‌های نیمایی، سپید و موج نو است. حال آن که مهدی خبازی کناری چندی پیش، در تاریخ سه‌شنبه بیست‌ویکم امرداد 1399، در صفحه‌ی ادبی ماهنامه‌ی «آوای پراو»، شماره‌ی 74 تحت عنوان مصاحبه‌ای که بین صفا سبطی و مهدی خبازی کناری منتشر شده، ادعایی عجیب کرده که در دهه‌ی هفتاد کتابی با عنوان «این کتاب اسم ندارد» در قالب ادبی متن سیاه چاپ کرده و در آن‌جا مانیفست یک قالب جدید را نوشته و دیگران از آن دزدیده‌اند!!! و عجیب‌تر این که کتاب معرفی‌شده اولاً سال 84 چاپ شده، ثانیاً مانیفستی در آن نیست، ثالثاً در قالب‌های نیمایی، سپید و موج ناب آن هم در درجه‌ای بسیار ضعیف و تقلیدی بوده که خبرگزاری مهر نیز همان موقع آن را انتشار داده است.
 با هم به شیوه‌ی انتحال مهدی خبازی کناری از کتاب «جنس سوم» به اهتمام آرش آذرپیک و مهری مهدویان چاپ 1384، انتشارات کرمانشاه نگاهی می‌اندازیم:

•    مواردی از سرقت‌های آقای مهدی خبازی کناری از تئوری‌های مکتب اصالت کلمه و سرقت سبک ادبی عریان:
خبازی کناری می‌نویسد: «متن سیاه یک نوع شعر یا سبک تازه‌ای در شعر نیست. یک نوع پس زدن مسئولیت تولید اثر و شانه خالی کردن برای ارائه‌ی یک نوع ادبیت تازه نیست، بلکه ارتقای ادبیات در عبور از دوگانه‌ی شعر و نثر است که این دوگانه‌انگاری به طور تاریخی گریبان‌گیر تاریخ تفکر بوده است. متن سیاه فراروی از دوگانه‌ی شعر و نثر است که خود مولد بحران‌های زیادی در تاریخ ادبیات بوده است.» این را مقایسه کنید با گفته‌ای از استاد آرش آذرپیک بنیان‌گذار مکتب اصالت کلمه (عریانیسم) که در سال 1383 در کتاب جنس سوم به چاپ رسیده است: «هدف متنِ عریان دست یافتن به یک ژانر قائم به ذات در ساحت بی‌پایان واژگان است و تکوین نهایی این پروسه برمی‌گردد به فراروی ذات واژگان از شاکله‌های هزار چم شعریت و روایت به منظور نمود بخشیدن به ماهیت‌های نهفته‌ی درونی و بیرونی.» خبازی کناری، دست به انتحاله زده و اصل و مفهوم متن استاد آرش آذرپیک و در واقع اصل تئوری «فراروی» را با جانشین کردن واژه‌ی «متن» به جای «روایت» به تاراج برده است.
استاد آرش آذرپیک می‌گوید: «هدف مکتب اصالت کلمه بازگشت آوانگارد به اصالت‌های فرارو است...» و خبازی کناری همین مفهوم را با اندک تغییری در واژگان انتحاله داده و به یغما می‌برد، به این شکل که می‌نویسد: «متن سیاه... با یک تلقی آوانگارد... به بازشناسی و بازاندیشی سنت ما... می‌پردازد.»
استاد آرش آذرپیک در کتاب جنس سوم بیان کرده‌اند: «فراروی از مرزهای شعریت و داستان‌وارگی حرکتی را در متنیت متن آغاز می‌کند که در اصالت وجودیِ خود تمام تمایزهای صوری و جوهری شعر و داستان را کاملاً بی‌اهمیت می‌انگارد.»
و خبازی با عوض کردن واژه‌ی داستان به نثر و فراروی به گسترش، می‌نویسد: «متن سیاه خودش را در نقاط مرزی بین نثر و شعر گسترش می‌دهد.» دقت کنید که خبازی کناری چگونه اصل مفهوم تئوری فراروی را به تاراج برده و عیناً دست به سرقت از نوع «انتحاله» می‌زند.

موضوع اصلی ما فلسفه‌ی عریانیسم یا ژاک دریدا نیست، بلکه «یک نوع سبک نگارش به نام متن عریان» است که دست‌کم در ادبیات ایران  برای نخستین بار توسط استاد آرش آذرپیک در کتاب جنس سوم به صورت مانیفست با بسامد تعمدی و نمونه آثار شاگردانش چاپ شده و پس از آن کتاب‌های متعددی در پیروی از آن با بسامد و نمونه آثاری چشمگیر تحت عنوان و زیر لوای مکتب اصالت کلمه منتشر شده است.
نباید مغالطه کرده و با عناوین فلاسفه و بازی‌های سفسطی و آوردن گزاره‌های متفاوت مخاطب را سرگرم و البته بی‌سوادان و کم‌سوادان و بدسوادانِ وادی ادبیات را مسخ و مسحور ساخت، اصلاً گیرم که فلان فیلسوف در فلان زمان گفته باشد که مرز بین شعر و داستان گسترش یابد مهم این است که خود سبک نگارشی‌ای که بر این اساس پیشنهاد شده ابتدا توسط مکتب اصالت کلمه (عریانیسم) و در کتاب جنس سوم سال 1383-84  با نام متن عریان تئوریزه شده و نگارش یافته است.
بازگشت به سنت در جنبش پسامدرنیسم وجود دارد و این حرف تازه‌ای نیست اما بازگشت آوانگارد بنا بر زاویه‌ی دید خاص پست‌مدرنیستی -که روح آن معناستیزی و معناگریزی، نسبی‌گرایی، عدم قطعیت، عدم تعین، مرکززدایی و... بوده و ذات آن در نقد آوانگاردیسم است که خصیصه‌ی اصلی ذاتی مدرنیسم به شمار می‌آید و با پیشروی و گسترش منافات و با واژه‌ی «بازگشت» در پست‌مدرنیسم صددرصد تضاد دارد.
بازگشت زیرکانه و سلیقه‌ای در سنت از خصایص پسامدرنیسم است که روح پست‌مدرنیسم با خودِ واژه‌ی آوانگارد سر سازگاری ندارد؛ بنابراین بازگشت آوانگارد نه می‌تواند یک تئوری مدرنیستی باشد، نه پست‌مدرنیستی بلکه خصیصه‌ای است که تنها بنا بر اصل فراروی و حقیقت عمیق در عریانیسم معنا می‌گیرد و لاغیر؛ که برای فهم شرح اصل حقیقت‌مداری به کتب فراوانی که در مکتب اصالت کلمه چاپ شده است می‌توان مراجعه کرد.
فراروی نه در جهان مدرن معنا دارد نه در جهان پست‌مدرن و هیچ کدام از نظریه‌پردازان این دو عصر در مقوله‌ای با نام فراروی تمرکز تئوریک نداشته‌اند. در عصر مدرنیسم آرمان تمام نظریه‌پردازان ادبی، هنری و فلسفی بنا بر شاخصه‌ی ذاتیِ آوانگارد بودن، نفی سنت پشت سر و پیشروی به سوی افق پیش رو بوده است. شما به بیانیه‌های جنبش‌های آوانگارد از قبیل فوتوریسم، دادائیسم، اولترائیسم، سوررئالیسم، کوبیسم و... مراجعه کنید کاملاً متوجه این بحث خواهید شد اما در عصر پسامدرنیسم به جای آوانگارد بودن و «نئو» اندیشیدن واژه‌های دیگر، دانش‌واژه‌ها فهم سیستم‌های آن عصر شد. این دانش‌واژه «پسا» خوانده می‌شود زیرا پسامدرنیسم در اوج بحران‌های پس از مدرنیسم زاده شده و به نقد آن بنا بر نگرش نسبی‌گرا، معناگریز، کلان‌روایت‌ستیز، مرکزگریز و در اوج برای عدم انهدام تمام دستامدهای بشری اتحاد نامتمرکز را جایگزین «وحدت مرکزمند» کرده؛ بنابراین در سیستمی که خود بر اصل معناگریزی، معناستیزی و فقدان معنا و عدم قطعیت استوار است چگونه می‌توان کودکانه پنداشت که فراروی از یک معنای کمینه یا متکثر به سوی معنا یا معنای بیشینه یا جامع دست به فراروندگی بزند و اراده‌ی معطوف به فرایی را پیش بگیرد. فراروی همان‌گونه که در کتاب جنس سوم آمده به عنوان مشخصه‌ی عصری نامیده شده با نام «عریانیسم» که با افول پست‌مدرنیسم آغازیدن و وزیدن گرفته است؛ اما در حاشیه باید عرض کرد واژه‌ی «فرا» که لقلقه‌ی بسیاری از مترجمان آثار غربی شده هیچ ربطی به کلمه‌ی «فراروندگی» ندارد و برگردانی ابتر از دانش‌واژه‌ی "post" در کلماتی مانند پسااستعماری، پسافمینیسم، پساداستان، پسانقد، پسازبان و... است؛ و توهم فانتزی و ابلهانه‌ی یکی دانستن دانش‌واژه‌های «پسا» و «فرا» متأسفانه بهانه‌ای در دست زنگیان مستی که پیاله‌شکن در مستی سترون، توهم امپراتوری روم را دارند و در مزرعه‌ی بی‌خاک خود بذری کاغذین می‌کارند غافل از این که به قول قدما یا باید زنگی زنگ بود یا رومی روم.
قلی‌خان‌ها فلسفه‌ی پشت متن را عوض کرده اما برآیند را که همان سبک عریان است دزدیده‌اند، درست همان طور که می‌توان سبک نیمایی را که تقلیدی از آرتور رمبو بود به هر فلسفه‌ی دیگری و با هزار زاویه‌ی دید دیگر آسمان ریسمانه دزدید. مانیفست مکتب اصالت کلمه (عریانیسم) خزانه‌ی بیت‌المال اختلاسگران ادبی شده است و این امر برای ما آن‌گونه عادی و روزمره گشته که دیگر با توجه به اوضاع کنونی چیز عجیبی نیست!!! و در این میانه باید به آنان گفت لطفاً تعارف نکنید. ما تئوری‌های فراوان دیگری هم داریم. خزانه‌ی بیت‌المال عریانیسم متعلق به همه‌ی اختلاسگران امروز ادبی است.
شگفتا که برخی به سبک‌های مکتب اصالت کلمه رحم نکرده و آن‌ها را از آنِ خود می‌دانند، گروهی دیگر نیز به تئوری‌های مکتب اصالت کلمه رحم نمی‌کنند و آن‌ها را بدون هیچ شرافتی در قلم به نام خود می‌زنند، اما شگفت‌تر از همه آن که افرادی هم یافت می‌شوند که حتی به علائم نگارشی همانند پرانتز، کروشه، اسلش و... که در مکتب اصالت کلمه برای خوانش و فهم دقیق متون عریانیستی گاه کاربردی متفاوت از کارکرد معمولشان را نیز بر دوش می‌گیرند و در کتاب «جنس سوم» برای نخستین بار مطرح شده‌اند رحم نکرده‌اند و فی‌المثل «شریعت ادبی» را به «مذهب ادبی»!!! ترجمه کرده و به نام خود زده‌اند. (شرح این هجران و این خون جگر/ این زمان بگذار تا وقت دگر)
برخی دیگر نیز با تعمیم واژه‌ی فراروی به پست‌مدرنیسم و مدرنیسم، دخل و تصرف در کلیدواژگان مکتب اصالت کلمه (عریانیسم) و ارائه‌ی ابتر آن‌ها به توهم نوآوری رسیده‌اند و دست آخر گروهی که با تلفیق ناهمگون مؤلفه‌های پسامدرنیستی و عریانیستی به اسکیزوفرنیای پایه‌گذاری سبک و مکتب و... مبتلا شده‌اند. به قول شاعر و عریانیست معاصر آریو همتی درباره‌ی یکی از اینان در غرب کشور: «تئوری این سارقان متوهم و بدسواد را می‌توان تئوری شامپانزه‌ای نامید. شامپانزه با دستان پرتوانش که به داد مغز ناتوانش رسیده با یک دست شاخه‌ی درختی و با دست دیگر شاخه‌ی درختی دیگر را چنگ زده و از آن آویزان شده اما توهم ایستادن بر فراز درختی دیگر را دارد بی‌آن که بخواهد بداند نه درخت پسامدرنیسم و نه درخت عریانیسم، هیچ کدام تکیه‌گاه او نیستند و نخستین باد بر توهم درخت سوم او نقطه‌ی پایان را خواهد گذاشت و خدا را شکر که خودش اذعان کرده این درخت سوم هیچ ربطی به جنس سوم ندارد یعنی همان تئوری‌نمای مهدکودکانه‌ی «این آن نیست!» و رسیدن مطلق به نیست.
•    تاریخ‌سازی:

در این‌جا با توجه به این که بنده در دایره‌ی بازپرسی دادگستری شاغل هستم اندکی از تجارب خود در امر قضایی بهره گرفته و مدارک موجود را که نشان‌دهنده‌ی جعل و تاریخ‌سازی کذب از سوی مهدی خبازی کناری است ضمیمه‌ی این گفتار کرده‌ام تا مخاطبان خود ایشان را به قضاوت بنشینند!
در زیر علاوه بر سند از کتابخانه ملی ایران تصاویری از سایت‌های معروف خبرگزاری آورده شده است که به صراحت اعلام کرده‌اند که کتاب «این کتاب اسم ندارد» تألیف مهدی خبازی کناری اولاً در سال 1384 چاپ شده و ثانیاً موضوع آن شعر نیمایی و سپید و موج نو بوده است. ثالثاً مهدی خبازی کناری یک شاعر مقلد جریان شعر پست‌مدرن بوده است.
 
 
 

 

 


 
 

 

 

غزلی با عنوان «لا فتی الا لبت لا سیف الا چشم تو» سروده ی استاد آرش آذرپیک- اردیبهشت ۸۹

 

 

Hengame Ahoura's photo.
 

مستِ مستم عشق من، یا تیغ و رگ یا چشم تو

از خوارج می شوم لا حکم الا چشم تو

اوج فریاد قلندرهاست در میخانه ها

این ادر کأساً و ناولها اَلا یا چشم تو

در کلام الله حافظ آمده که کعبه ای ست

بین عشاق سمرقند و بخارا چشم تو

مزرع شاخ نبات از بوسه باران تو سبز

ای که صد روح القدس مست از مسیحا چشم تو

از بهشت خود سوی ما آمدی باران گرفت

نام دوزخ نیز عشق آباد شد با چشم تو

طاهر عریان به کوه و دشت و دریا رفت و دید

در خودِ برق تماشا نیز حتا چشم تو

تو کجا رازِ مگو هستی که عریان دیده اند

در دل هر ذره ای یک عرش و آن جا چشم تو

دل کنیزی می کند جان هم غلامی می کند

هر دو آزادانه در بندند، مولا چشم تو

بعد صد چله تغزل من رسیدم عاقبت

تا به آن سوی جهانِ نیروانا –چشم تو-

خط نستعلیق چشمان همه کوفی شده ست

خط سوم را نوشته شمس حق با چشم تو

موسوی با کیش خویش و عیسوی با کیش خویش

پیش چشم من ولی عیسا و موسا چشم تو

از طلوع ذوالفقارت یاس و مریم می چکد

لا فتی الا لبت لا سیف الا چشم تو

«لن تنالوا البّر حتی تنفقوا» خواندی و من

هر دو دنیا را به آتش می کشم تا چشم تو

کفر یعنی چه؟ که بعد از بوسه، پیش از این غزل

عاشقانه کشت و جان بخشید من را چشم تو.

Photo: ‎غزلی با عنوان «سارا» سروده ی جناب استاد «آرش آذرپیک» بهار 89

اللهم صل علی چشمان سارا
سوگند والشمس الضحیها جان سارا
راز مگو و خط سوم، راز مکتوم
عریانه هایی کهنه در دیوان سارا
عشق از طلوع خشم سرخش جان گرفته ست
صد کشتی نوحست در توفان سارا
یک جلوه اش مریم شد و صدها مسیحا
در هر نفس روییده از دامان سارا
چشمانش آواتار شاعرهاست، هر صبح
صد مولوی می ریزد از چشمان سارا
از هفت خوان رستم گذشت و ناگهان ماند
دل باخته، سرباخته در خوان سارا
هر کس که سارا را نبیند کور محض است
خورشید یعنی سایه ی پنهان سارا
این نور که می ریزد از مهتاب اکنون
شیری ست که خورده ست از پستان سارا
بنیان برهانش فراتر از ملایک
بنیان شعر و فلسفه هذیان سارا
هر روز یک دین دارد و ما نیز، آخر
ایمان خودِ ساراست، نه ایمانِ سارا
دیروز در جسم خدایان بود و امروز
حتا خدایان بنده ی انسانِ سارا
سوگند عاشق اولین بوسه ست، این حکم
امری ست از سلطانِ یارستان سارا
آن آن که در معشوقه های حافظانه ست
یک سایه ی محوست از آن آنِ سارا
بر دار حق دارد اناالحق زن برقصد
آن کس که سر داده ست در عرفان سارا
نزد تمام آسمان ها، کفر مطلق
یک لحظه تردیدست در امکان سارا
در آسمان بتخانه ای زد مسجدی شد
یزدان تجلی یافت در شیطان سارا
«الله اکبر از لبش، الله اکبر»
جبریل این را گفت و شد مهمان سارا
در کشف الاسرار لبش باید فقط گفت
هر بوسه صد آیه ست در قرآن سارا
تو قوچ را قربان بکن اما نهفته ست
در صور اسرافیل ها: «قربان سارا!»
آن جا که یوسف خود زلیخایی ست در شهر
کوچه به کوچه مست و سرگردان سارا،
بند زلیخا می شود زندان یوسف
کنعانِ یوسف می شود زندان سارا
یک شب خدای شاعران از خواب برخاست
فریاد شد: «ای جان بلا گردان سارا!»
باغ تغزل در خودش خشکید باید
عریان قدم زد باز در باران سارا
تو نقطه ی پایان من شو، باز اما
آغاز صد ساراست این پایان سارا.‎


 

یک مثنوی از جناب استاد «آرش آذرپیک»:


من می روم شبیه نسیمی که می رود

مانند یک رفیق قدیمی که می رود
من می روم گرفته تر از چهره ی غروب
سوزان تر از هوای تب آلوده ی جنوب
من می روم غریبه تر از آن جوان کُرد
وقتی «کژال» را پسر خان به حجله برد
من می روم شکسته تر از کوزه ی کژال
هنگام آن خبر، لب آن چشمه ی زلال
گفتم که می روم، همه گفتید: «کافی است
یک لحظه هم وجود تو این جا اضافی است»
باشد به روی چشمانم، زود می روم
فردا بدون بوسه و بدرود می روم
من می روم اگرچه شما غم نمی خورید
و آش پشت پای مرا هم نمی خورید
من می روم اگرچه کسی اعتنا نکرد
من را برای لحظه ی آخر صدا نکرد
من می روم و آن چه در این کوله با من است
یک جعبه ی سیاه پر از خاک میهن است
یک کوزه ی سپید پر از اشک مادرم
یک حلقه از همان که نامش نمی برم
من می روم و خاطره ام خواب می شود
یک باره مثل نقش روی آب می شود
من می روم و در خود خاموش می شوم
در غربتی سیاه فراموش می شوم.

 



مقاله ای از آقای «زردشت محمدی» در نشریه ی «ابوذر»- شماره ی ۱۱۳۷- شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۲ و هفته نامه ی «شمیم صبا»- شماره ی ۴۹- دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۲: 


تاکنون بسیاری از اندیشمندان درحوزه های مختلف از جمله زبان شناسی کوشیده اند که “کلمه” را تعریف کنند اما همیشه برای یک تعریف جهان شمول وعلمی اثبات شده با چالش روبه رو بوده اند .من این سؤال را مطرح می کنم که چرا باید کلمه را تعریف کرد؟ در پاسخ باید بگویم کلمه ماهیتی فرارونده دارد به نحوی که پیوسته در صیرورت و شوندگی است و همین شدن های لایتناهی است که نمایشگر ساحت نامحدود وتعریف ناپذیر کلمه می باشد.

کسانی که کوشیده اند تا کلمه را تعریف کنند پیوسته به تعاریف جزئی یا بعدی ازکلمه پرداخته و نتوانسته اند – والبته نخواهند توانست- به حقیقت کلمه دست یازند زیرا حقیقت مقصد نیست که تعریف شود بلکه مقصود است. می خواهم این را مطرح کنم که “شناخت، دستاورد همیشگی تعریف نیست” زیرا رویکرد تعریف بر محدودیت پتانسیل های واژگانی است درحالی که خود شناخت امری بسیط می باشد بر همین اساس شناخت کلمه و چگونگی شکل گیری آن از بسیط ترین مسائل پیرامون شناخت و حوزه ی شناخت شناختی است که درمکتب ادبی شناخت شناختی “اصالت کلمه” به آن پرداخته می شود.

به باور “مکتب ادبی اصالت کلمه” درجهان چهاربعدی «زمان-مکان» محور ما اصالت با وجود است و وجود خود را با کلمه می نمایاند.

“وجود”، کل فراتر از هم افزایی ابعاد خود است یعنی ابعاد جوهری-ماهیتی و خود را با کلمه می نمایاند. و اما ابعاد وجودی کلمه که محل بحث است درست مثل انسان جوهری- ماهیتی می باشد که این شباهت در جهان چهاربعدی ما تنها بین انسان و کلمه برقرارست. ابعادجوهری کلمه شامل جوهره ی معنایی، جوهره ی گفتاری و جوهره ی نوشتاری بوده و در دیگر هستنده ها هم قابل شناسایی اند اما بعد ماهیتی تنها در انسان وکلمه قابل تشخیص و این دلیل شباهت استثنایی انسان وکلمه است.

نمی توان استدلال کرد که در ده سال آینده یک گرگ متعالی تر شده و نسبت به خود و جهان هستی ادراک از ادراک کند اگرچه با تغییر ابعاد جوهری اش مثلاً با تغییر در ژنتیک گرگ ممکن است بتوان گرگ متفاوت تری را پرورش داد اما آن هم تغییر درجوهره می باشد.  هرچند  نگرش ارسطویی برای هستنده ی غیر انسان نیز ماهیت قائل می شود اما به هر روی در نگرش اصالت کلمه این نیز جوهره ی معنایی آن هستنده است مثلاً آتش ماهیت ندارد بلکه دارای جوهره ی معنایی ست.

دیدگاه اصالت کلمه چنین بیان می دارد که جوهره ی معنایی کلمه پیوسته بوده و بودش دارد و به عبارتی قدیم است اما جوهره ی گفتاری و نوشتاری کلمه حادثند و بنابراین می توان گفت قراردادی اند و این جوهره ها بنا بر قرارداد ما انسان ها شکل می گیرند و به روایت من از همین جاست که انسان نظام های زبانی را خلق می کند.

به باور”اصالت کلمه ” انسان خالق کلمه است. عقول و شهود به جوهره های معنایی کلمه دست یازیده و آن را در عالم حس به تعین درمی آورند. پس از آن فرایند تعین و زایش کلمه با ایجاد جوهره های گفتاری و نوشتاری کلمه شکل می گیرد. به عبارتی ذهن خلاق پس از کشف جوهره ی معنایی کلمه که به صورت ازلی و قدیم وجود دارد با خلق جوهره های گفتاری و نوشتاری کلمه را متعین می کند که بستر آن “حس” می باشد و این چنین است که تناروح متولد می شود. با این استدلال، باشندگی کلمه در بستر حس اتفاق می افتد و خالق آن انسان است که با کشف جوهره های کلمه و سپس نگاه غیرابزاری به آن و رسیدن به ماهیتی فرارو، ماهیت خویشتن وکلمه را بسیط و بسیط تر می نمایاند و هر دو را در مسیر شدن و شوندگی قرار می دهد مثلاً در ادبیات، کلمه دیگر صرفاً وسیله نیست بلکه کشف ساحت های هنری آن یعنی کشف لایه های زیبایی شناسیک ابعاد معنایی، گفتاری و نوشتاری مورد نظر تئورسین ها، ایدئولوگ های ادبیات، شاعران و نویسندگان قرار گرفته است. هم چنین در هنرخطاطی که کشف ماهیت زیبایی شناسیک حروف، محور قرار می گیرد…

اضافه می کنم که اصالت کلمه قائل به جوهره های روحی، اثیری یا ذهنی و فیزیکی  هستنده ها و هم چنین قائل به جوهر های قراردادی مثل خط بریل برای نابینایان و… است که در این مقاله به آن پرداخته نشده است.

نیم نگاهی به بیانیه ی«مکتب ادبی اصالت کلمه»-در نشریه ی «ابوذر»- یکشنبه سوم آذر۱۳۹۲- شماره ی ۱۱۳۲

 

جهل بزرگ ترین دشمن آدمی ست.
                                       «حضرت علی(ع)»

با توجه به این که مکتب ادبی اصالت کلمه (عریانیسم)، اصالت را به خودِ کلمه داده و کلمه نیز خشت اول و زیربنای زبان می باشد ابتدا چگونگی شکل گیری کلمه و زبان به روایت «عریانیسم» را به اختصار شرح می دهیم.

زبان بنیادی ترین و پیچیده ترین کشف انسان در حیطه ی هستی است. به معنای عام از بدو پیدایش تا کنون یک نظام ارتباطی برای انتقال معنا و شناخت هستی بوده آن گونه که آدمی دیده و پنداشته است. انسان به علت ذات فراغریزه گرای خویش نتوانست و نمی خواست صرفاً از زبان مادری اش یعنی زبان تشعشعی برای ایجاد ارتباط و انتقال معنا استفاده کند بنابراین با تکامل نوع انسان از لحاظ مغزی و ذهنی زبان ماهیتی را پایه گذاری کرد که زیر بنای اصلی آن «کلمه» بود. بدین گونه ما در گذر از تاریخ زبان شناسی بشر با دو نوع زبان رو به رو هستیم :۱-«زبان تشعشع محور»که صرفاً وسیله ای جهت انتقال آگاهی بوده است و ۲-«زبان کلمه محور»که هم آگاهی را به ارمغان می آورد و هم آگاهی از آگاهی را.


ادامه نوشته

گذری کوتاه بر وجود گرایی گشتالتی در مکتب ادبی اصالت کلمه-در نشریه ی “ابوذر”-۱۶ اسفند ۹۱-شماره ی ۱۰۹۶



                                                

     در خانه اگر کس است       یک حرف بس است

از دیر باز تاکنون مسئله ی”وجود” ذهن وزبان فلاسفه را به خود مشغول داشته است آن چنان که “سقراط” حکیم در گذرگا ه های آتن می گشت و ذهن خفته ی جوانان را با پرسش هایی پیاپی بیدار می کردو به قول خود قابله ی روح آنان می شد تا دوباره آن ها را از خویش متولد کند سپس ارسطو، ابن سینا، ملاصدرا و بالاخره در قرون اخیر، “کیرکه گارد”، “سارتر”، “هایدگر” و دیگر اخلاف فلاسفه در این عرصه ی پیل افکن کتاب ها و رساله ها نوشته اند که ذهنی کاونده و شور اندیش باید داشت تا به ژرفنای این مهم نائل آمد. سقراط می گفت: “خودت را بشناس “، “ارسطو” وجود را “هستن” یا “است بودن” اشیاء در عالم واقع می دانست و “ابن سینا” که شارح اصلی نظریات ارسطو و کامل کننده ی آن بود  وجود را بدیهی 

ادامه نوشته