شرحی کوتاه بر مبانی مکتب ادبی عریان
هر جنبشی که عنوان مکتب را یدک می کشد ،بی شک آفریننده ی نگرش و نگارشی نوین است و چون مکاتب دیگر را ناکارآمد می پندارد قد علم کرده تا پیام آور راه رهایی باشد...
استفاده از واژه را به نوعی می توان به دو گونه ی هنری و غیر هنری تقسیم نمود.نمونه ی استفاده ی غیر هنری ،زبان رایج میان مردم کوچه وبازار است که جز ایجاد رابطه ای سطحی، عادی واکثراً موقت،هدفی ندارد و مورد بحث ما نیست هرچند به ندرت می توان جرقه هایی هنری- گاهی هم آذرخشی کوتاه – دراین گونه یافت؛اما استفاده ی هنری از واژه به قصد بیانی فرا عادی ،والاتر،ماندگارتروزیباتر انجام می گیرد ودر دامن خویش دو الهه ی پر زرق وبرق - شعر وداستان-را آفریده است که شوربختانه ،مکاتب ادبی این دو را تنها بستربالندگی واژه می دانند...
مکتب عریان استفاده ی صرف از این دو ژانررانادیده گرفتن توانایی ها و پتانسیلهای دیگر واژه می داند.
در دیدگاه ما شعر وداستان از بالانشینی مطلق وهدف شدگی خویش جدا می شوند تا نگرش ونگارشی نوین و فراتر جانشین مطلق نگری ومطلق نگاری ادبیات اکنون شود؛نگرشی که با ادبیات پیشین متضادیا در مقابل آن نیست، بلکه فراتر از آن است ونگرش ونگارش ادبیات پیشین جزیی از پیکره اش را تشکیل می دهد.امروزه هر نگارنده با این پیش فرض دست به قلم می شود که جز شعر وداستان راهی برای رستاخیز هنری واژگان نیست واین پیش فرض در والانگر ترین نگارنده ها نیز مجال آفرینش آزاد را سلب و توجه را به نگاهداشت حرمت های قراردادی این دو ژانر جلب می کند.تا کنون هر آفرینشگر ادبی ، یا در حصار شعر به آفریدن پرداخته ،یا در چارچوب روایت؛ یعنی بی آنکه هدف خویش را تکامل وتعالی واژگان قرار دهد،ذهنش معطوف بوده به قیدها وقرارداد هایی که امر به شعرشدن یا داستان شدن واژه ها می کنند.هدف شدگی شعر وداستان، باعث ایجاد حد ومرز برای نگارش ودست کم پنداشتن ظرفیت ها وتوانایی های بی نهایت واژه می شود.اگر بادیدگاهی هنری به کتابهای آسمانی بنگریم،این واقعیت را درخواهیم یافت که آورندگان این متن ها ادعای شعر یا داستان بودن آنها را نداشته اند،با این وجوداین متون زیباتر وفراتر از شعر وداستانند وپس از گذشت هزاران سال از پیدایش آنها هنوز زیبا و تأثیرگذارمی باشند.آنچه باعث جاودانگی این نوشتارها می شود به راستی خود واژه درعالی ترین جایگاه هنری آن است نه صرف شعر یا داستان.
عظمت،قداست وحرمت واژه تابدانجاست که :
«پروردگار واژه ی پاکیزه را به درخت زیبایی مثال زده که اصل ریشه های آن برزمین برقرار باشد وشاخه ی آن به آسمان بر شود»
قرآن(سوره ی ابراهیم آیه 24)
واژه عالی ترین پدیده است
اوپانیشاد- بریهدارنیکه
در ابتدا واژه بود
واژه نزد خدا بود
و خدا واژه بود
مکاشفات یوحنا- عهد جدید
قسم به قلم وآنچه می نگارد
قرآن کریم
انسان به زندگی جمعی نیازمند است و زندگی اجتماعی بدون برقراری ارتباط ناممکن می شود ،پیدایش واژه در شکل های متفاوت- مثلاً آوا واشاره های ابتدایی-این ارتباط را ممکن ساخت. انسانهای بدوی به وسیله ی نقاشی که آن را نیز می توان شکل ابتدایی واژه دانست، باهم ارتباط برقرار می کردند اما اندک اندک رابطه ها،زندگی جمعی وزبان در کنار هم پیشرفت کردند تا بشر امروزی با معجزه ی واژه-که بدون آن توانایی ابراز اندیشه هارا نداشت وبا حیوان برابر می شد- خویش را پادشاه زمین بخواند؛بی شک اگرواژه ای نبود،ارتباطی متمدنانه نبود واگر ارتباطی بین انسانها شکل نمی گرفت، یا تا اکنون بشرنابود شده بود یا هنوز برای گفتن یک دوستت دارمِ ساده ناچار بودبرای معشوق خویش شکلی بر دیواره ی غار بکشد...!!
مکتب عریان با اعتقاد به اینکه تا کنون اصالت واژه در هدف شدگی دو چارچوب تراش خورده، نهان وفراموش شده است،ماهیت کلی شعر وداستان را به چالش می کشد تا نوید بخش ادبیاتی ناشناخته ومتعالی تر باشد.این گونه نگریستن به معنای نفی دستاوردهای طلایی این دوبال پرواز نیست،بلکه آن فضای برتر را گوشزد می کند که در حقیقت آبشخور شعر وداستان بوده است ونگارندگان غافل مانده از آن، سرتعظیم به درگاه الهه های شعریاداستان فرود آورده اند.مکتب عریان برای ورود به فضایی که در آن واژه دیگرمجبور نباشد جهت هنری تر شدن به رنگ خاصی درآید،مؤلفه هایی همسو ارائه کرده و ایمان دارد که این راهکردها کاملترین گزینه ها برای سوق دادن قلم ها به سوی آزادگی بی قیدوشرط هستند.
1- ارتباط بی واسطه:
به تعمیرکاری یاد داده اند که برای باز کردن پیچها از آچار مخصوصی استفاده کند، اگر روزی آچار مذکور دیگر کارایی خود را از دست دهد تعمیرکار باید چه کار کند؟بدیهی است که سراغ وسیله ی دیگری می رودچون هدف او باز کردن پیچ ها است،اما اگر برای او استفاده از آن آچار مخصوص اهمیت بسیاری داشته باشد چه؟!اگر او در جعبه ابزارش ده ها وسیله ی دیگر داشته باشد اما تنها به آچار مخصوصش قسم بخورد چه؟!
آن وقت است که وسیله تبدیل به هدف شده است. ما وسیله ی هدف شده را واسطه می نامیم.
این وسیله به جای رساندن تعمیرکار به هدفش (بازکردن پیچ)مانند دیواری از رسیدن او به هدف جلوگیری می کند وتبدیل به واسطه می شود.
حال از این فضای مکانیکی کمی دور شده و به ادبیات برگردیم؛ به اعتقاد مکتب عریان شعر وداستان وسیله اند نه هدف؛ هدف ،تکامل وتعالی است،تکامل سه جانبه برای هرچه هنری تر شدن مثلث متن:
نگارش یک متن متعالی هم توانایی های ذهن نگارنده را تعالی می دهد،هم واژه ها را به فضایی با قابلیت تکامل وارد می کند وهم تأثیراتش بر مخاطب باعث تکامل اندیشه ای - عاطفی او می شود؛به جرأت می توان هنری تر شدن را برابر با کاملتر شدن دانست،تکامل برای رسیدن به جاودانگی،این است رسالت هنر!
وآن متنی هنری تر است که سه سویه ی نگارنده،واژه،مخاطب را تکامل بخشد؛هدف شدگی شعر وداستان باعث حذف واژه از مثلث متن وجانشینی عنوان شعر وداستان می شود.
آیا واژگان با شعروداستان برابرند؟یا چیزی والاتر از این دو را در هسته ی خود نهان دارند،چیزی که سرچشمه ی جوشش شعر وداستان است؟شعروداستان زاده ی مکتبهای ادبی اندو ما با تعریف هایی که مکاتب ادبی ارائه کرده اند شعر وداستان را می شناسیم،هر مکتب ادبی یکی از ماهیت های واژه را نگریسته وآن را بهترین جهت برای رسیدن به متنی کامل تر دانسته است.برای نمونه کلاسیسم بر مفهوم عقل در واژگان تکیه می کند و رمانتیسم بر مفهوم احساس؛هر کدام از این مکتبها به بعد خاصی از واژه اصالت داده اند،بعدی که به جای وسیله شدن ،هدف آنها است.هرمکتب ادبی بر ماهیت هایی از واژگان تکیه می کند،در نگرش مکتب عریان این ماهیت ها همه ناشی از وجود واژگان است،وجودی که والاتر و مقدم بر ماهیت های کشف شده و سرچشمه ی ماهیت های دیگر پنهان مانده ی واژه است...
وقتی که نگارنده با واسطه ی شعر یا داستان با واژه رابطه برقرار می کند محدوده ی ایجاد شده توسط این دوماهیت اجازه ی پرواز در وجود بی نهایت واژگان را از او سلب خواهد کرد.
ارتباط بی واسطه باواژه تنها درلحظه ای ممکن می شود که نگارنده- چه پیش از این شاعر بوده،چه داستان نویس- ذهن خویش رازمینه روبی کند؛معیارها وانگاره های پیشین راکناربگذارد تا رستاخیز واژگان در فضایی بی قیدوشرط،آغازگردد.در وضعیت پاکسازی زمینه ی ذهن،نگارنده،پیرکودکی می شود که باحذف حالتهای علت ومعلولی وقراردادی از ذهنش،به رابطه ای بی واسطه می رسد،هدف او رسیدن به ماهیت خاصی از واژه نیست وبدون انکارماهیتها وفراترازتمام قراردادها،به سمت وجود واژه پیش می رود،ودر نامحدوده ی وجود واژگان،قلم،با هر هوایی که تعالی بخش تر باشد نفس می کشد.هرگام پیشروی در این موقعیت،یعنی کشف ماهیتی که دردل واژگان پنهان مانده بود.
هر مکتب ادبی با انتخاب یکی از ماهیت های واژه به قصد تکامل بخشیدن به متن ادبی جنبش خویش را شروع می کند،اما اگر آن آچار(آن ماهیت)کارایی خودراازدست بدهد چه؟! باگذرزمان وتغییر مکان کارکردهای پیشنهادی مکاتب ادبی توانایی برآورده کردن نیازهای نگارنده ومخاطب را از دست می دهند.در طول تاریخ هرگاه چنین وضعیتی پیش آمده،مکتبی دیگر باانتخاب بعدی دیگر از وجود واژگان،پرچمی بارنگی دیگر افراشته ومنجی رهایی قلمهای آن دوره شده است؛امروزه هر شاعر یا داستان نویس که شروع به نگارش می کنداز لحظه ی هنری نگاری،خودآگاه یاناخودآگاه،دریکی از تعریف ها وچارچوبهای ارائه شده توسط مکاتب ادبی قلم خواهد زد،به گفته ی فردینان دوسوسور:
«شاعریاداستان نویس،خواه ناخواه،زیر پرچم یک نوع ادبی است وحتی اگرادعای بی سبکی کند،بازهم،خودش،آفریننده ی سبکی جدیدشده است»
دنیای هزاررنگ مکتبهای ادبی،بسترنزاع های بیشمار است،انسان برتری طلب ومطلق نگرنیز با انتخاب یک رنگ،جنگ خویشتن را آغاز کرده و می پندارد،تنها با آچار خود می تواند پیچها را باز کند پس از وسیله های دیگر استفاده نخواهد کرد.اما کسی که هدفش باز کردن پیچ ها وتکامل کارِخود است،آچارها رابه چشم وسیله می نگرد وبه محض ناکارامد دیدن وسیله اش سراغ وسیله ای دیگر می رود یعنی روش های نگرش ونگارشِ مکتبی ادبی راوحی منزل نخواهد دانست وآنها را به چشم چند پیشنهاد دوستانه می نگرد.
شعر وداستان ،که توسط مکاتب ادبی تعریف شده اند،برای کسی که بی واسطه با واژه رابطه برقرار می کند،هدف نیستند چون هرکدام بر بُعد خاصی از واژه تکیه کرده اندو ازابعاد دیگرغافل مانده اند.شعر در هر گوشه ی جهان ،بیشتر بر تکیه گاه تغزّل و موسیقی وداستان بر اساس روایت وتوصیف بنا شده است.
خلاصه اینکه،ماهیت های واژگان وسیله هایی هستند برای تکامل وتعالی متن ادبی ام متاسفانه در هر مکتب ادبی،یک یا چند ماهیت هدف شده اند.
وجود واژگان نور بی نهایتی است که دردل خود طیف های رنگی بسیاری دارد،این طیف ها،این رنگها،ماهیتها ی واژه اند وهر مکتب با تعصب بررنگی خاص ادعای برتری نسبت به رنگهای دیگر را داردوارتباط بی واسطه در آن لحظه ی مقدسی شکل می گیرد که عریان نویس با وسیله پنداشتن این رنگها(:غزل ،قصیده، رمان، فیلمنامه، کاریکلماتور و...)وگذراندن آنها از منشورِ بی واسطگی، به سوی نور وجود واژگان پیش می رود،نوری که یگانگی رنگهاست وهمان وجودیست که ماهیتها در آن،به شکلی گشتالت گونه قرار دارند.
هدف عریان نویس شعر وداستان نیست،بلکه جنسیت سومی است که با فراروی از این دوماهیت به دست می آید پس برای رسیدن به مقصودش از تمام تعریفهای شعروداستان-که روشهای تعالی اند نه خود تعالی- استفاده می کند.وسیله انگاشتن شعروداستان باعث کشف لایه های پنهان وجود واژگان وپایان جنگهای هفتادودومکتبیِ ادبی خواهد شد!
2- شریعت،طریقت،حقیقت:
این واژه ها بی گمان،شعارهای عارفان مشرقی رابه خاطر می آورد،اما شریعت،طریقت وحقیقت در مکتب ادبی عریان معنایی متفاوت باگذشته دارند.دستاورد تلاشهای بشر،سه شیوه ی کلی نگرش به هستی است که هر مکتب و ایسمی در یکی از این سه دسته جای می گیرد و انسان ،خودآگاه یا ناخودآگاه ،برای گامی پیشتررفتن از این سه نگرش استفاده کرده است:
1- نگرش مطلق گرا 2- نگرش نسبی گرا 3- نگرش عرفانی
ساختمانی را درنظر بگیریدکه چندراه پله وآسانسور دارد،بعضی از راه پله ها خراب و بعضی معمولی اند.سه نفرآنجایندکه هدف آنها رسیدن به بالاترین طبقه است.برای رسیدن به هدف به ناچار بایداز وسیله ای استفاده کرد.
شخص مطلق گرا اصرار دارد که تنها از یک راه پله استفاده کند حتی اگر با پله های شکسته ونامناسب روبرو گردد.راه برای فرد مطلق گرا،ناخودآگاه، به صورت هدف درآمده است،درحالی که هدف ازراه خودراه نیست بلکه رسیدن به مقصد است.
شخص دیگری نیز در ابتدای راه،مرددوانگشت به دهان مانده است،او وارث اندیشه ی پروتاگوراس هاست!ودرجهان امروز خود را پست مدرن می خواند، به ظاهر مطلق گرا نیست وباپرچم نسبی گرایی، خیره به راه پله ها نگاه می کند، درنبودمعیارهای قضاوتِ قطعی،خودرا معیارقضاوت می داند... به غیر ازتردید در همه چیز مردد است،به اعتقاد او پدیده ی مطلقی وجودندارد اما باور خودش مطلقاً درست است!! اگراز او بپرسیدکه می خواهی از کدام راه پله بگذری،خواهید شنید که: - معلوم نیست!ممکن است هرکدام از آنهادرست یا نادرست باشند...هرچیزی ممکن است،هیچ چیز قطعی نیست.او همچنان در دورتردید خویش می چرخد،یا قدمی برنمی دارد،یا بدون معیار قضاوت،با این فکر که«چه فرق می کند» بی تفاوت پیش می رود.
اما نفر آخر،او با ریش وسبیل بلند وعصای در دستش،مرتب در حال ذکر وسماع است،او وارث اندیشه ی ابن عربی،منصور،ابوالخیر وبایزید بسطامی است،قبل از اینکه از او چیزی بپرسید،خودش پاسخ می دهد،او صاحب کرامت است!:
- هو...همه ی راه ها درستند،هیچ تفاوتی ندارند! آسانسور باپله ی شکسته هیچ تفاوتی ندارد،هر دو مرید ما رابه حقیقت می رساند! سرش راپایین می اندازد واز هر پله ای که جلوی راهش باشد بالا می رود حتی پا می گذارد روی پله ای که نیست و می گوید بقیه آدمها چشم باطن ندارند! اومطلقاًبراین اعتقاد است که همه ی راه ها درست ویکسانند وتمام این صراطها مستقیمند!کسانی چون او وحدتِ وجود رابهانه ای برای تساهل های خویش ساخته اند .ناتوانی،عدم تعمق وتفکروتحقیق وتنبلی ذهن خود را می خواهندبا شعار «عشق وجادوی دل» توجیه کنند.
این سه نگرش همه شریعت گرا و به مطلق گرایی دچار بودند،حتی نسبی گرای داستان ما که دشمن مطلق گرایی بود،در همه ی اندیشه ها شک می کرد به جز اندیشه ی شک محور خویش،در همه ی پدیده ها امکان خطا می دید به جز اندیشه ی خودش،پس اونیز مطلق گرا بود.هم نگرش نسبی گرا وهم نگرش عرفانی ،برخلاف مطلق گرایی، به تمام راهها نظر دارند،با این تفاوت که در اندیشه ی نسبی گرا همه ی راه ها ممکن است وپدیده ای که قطعاً درست یا نادرست باشد وجود ندارد اما با دیدعارفانه همه ی راه ها قطعاً درستند وراه رسیدن به حقیقتند!
اکنون می رسیم به اعتقاد مکتب عریان،عریان نگر هرسه نگرش فوق رامطلق گرا وشریعتْ مدار می داند اما خود طریقتْ مدار است.
کسی که بینش او طریقتی است،مثل مطلق گرا معتقد به درستی راه واعتقاد خود است ولی مانند او اعتقاد خود را تنها راه تکامل نمی داند،او از یک راه پله شروع به عروج می کند اما اگربعدها در مقطعی از مکان یا زمان دریابد که راهی دیگر درست تر است از آن طریق هم استفاده خواهد کرد چون راه برای او هدف نیست بلکه وسیله ای برای تکامل است.مطلق گرا برخلاف عریانگرا از راه دیگری استفاده نمی کند،پس عریان نگر را نمی توان مطلق نگر دانست!
شخص عریانگرا مانند نسبی گرا به تفاوتها میان انسانها ایمان داردو می داند که برخی از اعتقاداتش در زمان ومکان ثابت نیستنداما بعضی از آنها را نیز در زمانها ومکانهای متفاوت مطلقاً ثابت ودرست می داند چون به وجوه اشتراک بین انسانها نیز ایمان دارد واز این لحاظ با نسبی گرایی متفاوت است پس یک عریانگرا ،نسبی گرا نیست!
عریانگرا مانند عارف وحدت گرا ،به تمام راهها نظر دارد اما می داند که از یک معبر مخروبه بالا رفتن با از یک آسانسور استفاده کردن متفاوت است،پس به مانند عارف حکم نمی دهد که "بتخانه بامسجد یا محراب مسجد و طاق ابروی دختر ترسا یکی است"عریانگرا به جای صراطهای مستقیم به صراطهای ممکن معتقد است وبا عقل وتجربه قضاوتی قطعی می کندکه آسانسوراسلام بهتر وبرتر از پله های نیمه شکسته وقدیمی بتکده، انسان را به حقیقت نزدیکتر خواهدکرد.پس اندیشه ی یک عریانگرا با اندیشه ی عرفانی متفاوت است.
آیا با این توضیحات می توان شخص طریقتْ روش را در یکی از تقسیم بندی های سه گانه ای که ذکرشد قرار داد؟!
طریقت هرسه نگرش ذکر شده را در کالبد خویش داردوسرچشمه ی آنهاست،اما شخص طریقتْ روش اهل هیچ کدام از این شریعتها نیست،هدف او تنها وتنها حقیقت است.ما این مسیراندیشه را اندیشه ی تکامل طلب می نامیم که درآن هیچگاه وسیله ها هدف نمی شوندو ایستایی وسکون برآن حکم فرما نیست.حقیقتی که توسط اندیشه ی تکامل طلب کسب می شود نه یک حقیقت مطلق است که به غیر از آن نباشدوبه سقف خویش رسیده ودر سکون وایستایی باشد،نه یک حقیقت نسبی است که بشود در آن تردید رواداشت؛ما این حقیقت راحقیقت عمیق شهودی می نامیم،حقیقتی که باتعمّق(=استفاده از خرد)وشهود(=استفاده از عشق وایمان) ودر صورت هدف نشدن وسیله ها در تمام امور زندگی،کسب می شود.
اکنون تمام مباحث بالا رابه حوزه ی ادبیات می کشانیم،
آن ساختمان که طبقه های بی نهایت داردنماد ادبیات واتاق های بالاتر نماد مرحله های کاملتر شدن متن ادبی است،یک راه پله شعر است وراه دیگر داستان؛راه بعدی را امروزه پلی ژانر می نامند که حاصل ترکیب کولاژگون نحله های مختلف ادبی است ومتأسفانه براین حرکتهای ایستا با افتخار نام فراژانر نیز اطلاق می شود،راههای دیگر وآسانسورهای کشف نشده ای هم هستند که به دلیل حکمرانی بی چون وچرای این دو اَبَرشریعت ناشناخته مانده اند.
شخص مطلق گرا - اکثر نویسندگان وشاعران اکنون جهان از این دسته اند- که به عنوان مثال از راه پله ی شعربالامی رود،هدفش همین راه است،واژه هایی را به کار می گیرد که درچارچوب این راه جا بشوند!شریعت شعر برای او وسیله ی عروج نیست که اگر ناکارآمدنمودتغییرش دهد بلکه تبدیل به هدف شده است وارتباط او با واژگان باواسطه است،تعصب بر یک روش خاص باعث کشف نکردن وبکر ماندن روش های دیگر خواهد شد.
شخص نسبی گرا- ادیبان پست مدرن از این دسته اند – در تئوری های شعر و داستان شک می کند وگاه با آمیزش این دوژانر متون کولاژواری پدید می آورد،خود رامعیار همه چیز می داند،پس هرچه به مذاقش خوش آیدرا امتحان می کند!همه چیز برای او قابل ویران کردن است بی آنکه به فکر ایجاد بنایی آبادتر باشد.به اعتقاد او همه چیز نسبی است! شکِ محوری حاصل بینش نسبی است وازدل شک پوچی زاده می شود وپوچ انگاری مجالی به جنبش های تکامل طلب نمی دهد.
کسی که نگرش عارفانه داردهمه ی راهها را درست می پندارد،چشمها رامی بندد ویک راه رادرپیش می گیرد!شعر یا داستان هرچه باشد! هرلحظه هم امکان دارد راهش را عوض کند ،مثلا امروز قصیده به سبک خاقانی بگوید وفردا شعر فرا آوانگارد امروزی!!!
اما عریان نویسی که هدفش عروج هرچه بیشتر است درراه تکامل وبه سوی هرچه هنری تر شدن حرکت می کند،درابتدا یکی ازتعاریف شعر یا داستان راپذیرفته وشروع به نگارش می کند(انتخاب شریعت ادبی)اما استفاده از آن راه را هدف خود نمی داند،به اعتقاداو اگر راهی دیگر باعث نمایان شدن ماهیتهای دیگری از واژه گردد باید از آن نیز استفاده کردونوشتار خویش را تا حد ممکن تکامل بخشید.
عریان نویس مانند مطلق نگر یکی از تعاریف شعر یا داستان را انتخاب می کندوبه راهش ایمان دارد اما این انسان جستجوگر برخلاف مطلق نگر همواره به دنبال یافتن راههای بهتر است.
عریان نویس مانند نسبی گرا در شریعت ادبی خویش شک می کنداما شک او محوری نیست وبرای رسیدن به یقین وایمانی برتر و والاتر است.هنگام بالارفتن از یک راه وقتی متوجه راه دیگری می شود که رسانش بهتری به سوی هدف دارد به راحتی پا در آن راه دیگر می گذارد،پس عریانگرا مانند نسبی گرا همیشه در حال تغییر است ولی دگرگونی او ازشاخه ای به شاخه ی دیگر پریدن وحرکت افقی نیست،حرکتی عمود،روبه بالا وبه سوی تکامل است.
عریان نویس نگرش عارفانه هم دارد یعنی تمام شریعتهای ادبی را در نظر می گیرد اما همه ی راهها را یکسان ومستقیم نمی داندوبرای او بدیهی است که بر وزن"----U---- U---"غزل سرودن با بر وزن فاعلاتن نیمایی سرودن متفاوت است وگزینه ی دوم در این زمان ومکان برای اوآزادی بیشتر وبستر مناسب تری برای تکامل فراهم میکند.
نمونه ی یک عریان نویس شخصی است که ابتدا یک شریعت ادبی را از میان شریعتهایی که ساخته وپرداخته ی مکتبهاوسبکهای ادبی اند انتخاب می کندودرچارچوب آن قلم می زند ،تاهنگامی که به شک روشی برسد.باشک روشی،مطلق نگری او جایش را به تکامل نگری می دهد ، او با ارتباط بی واسطه با شریعت های ادبیِ دیگر،دارای نگرشی تکامل طلب می شود(آغاز طریقت ادبی) در طریقتِ او هدف نه یک شریعت خاص بلکه حقیقت ادبیات(=تکامل متن ادبی)است که این تکامل با توجه به وجود واژگان به دست می آید نه ماهیتهای واژگان.
پس شریعت در دیدگاه ما به هر نوع عقیده،ایدئولوژی وباوری اطلاق می شود که باعث مطلق نگری ومطلق نگاری شود،طریقت مرحله ی تکامل طلبی وارتباط بی واسطه است و حقیقت نیز تکامل بی نهایت.
3- جنس سوم:
در ساختمان ادبیات که اوج آن تا بی نهایت در کمال پیش می رود،تاکنون سه راه پله ی کلی مشخص شده است:1- ژانر شعر 2- ژانرداستان(ما فیلمنامه راجدا ازداستان نمیدانیم) 3- پلی ژانر
شریعت شعرراجنس اول وشریعت داستان را جنس دوم می نامیم چون شعر به اعتقاد ما سابقه ی وجودی بیشتری دارد(البته این یک قرارداد است و می توان داستان را جنس اول نامید)
متنهای پلی ژانر نیز که حاصل ترکیب شعر وداستانند با کالبدی کولاژوار،با لباسی از تکه های وصله شده ومختلف،جنسیتی مخنث گون دارند.
کسی که شاعر یا داستان نویس است ومیل به عریان نویسی دارد بایدازشریعت خویش،پا رافراتر بگذارد وبه فضایی دست یابد که در آن ،ارتباط بی واسطه میسر شود؛شریعت او باید هدف شدگی را از دست داده وبه شکل وسیله درآید،پس از این تغییر،نگارنده از راه پله ی خود به راه دیگری پا می گذارد،راهی که باراه قبلی متضاد نیست بلکه کاملتر از آن است.برای نمونه هنگامی که یک شاعر قصد دارد عریان نویس شود باید مطلق گرایی را درخویش تبدیل به تکامل طلبی کندوچون هدف او آفرینش متنی هرچه کامل تر وهرچه هنری تر است وباخبراست که درراههای دیگرهم امکان تکامل هست از تکنیکهای داستان نویسی نیز استفاده خواهد کرد،دراین مرحله است که نگارنده به فراشعر میرسد یعنی وضعیتی که او از شریعت شعر در حال فراروی است به سوی جنسیتی دیگر،جنسیتی که در آن هدف تنها تکامل و عروج است.
به اعتقاد ما متن کتابهای آسمانی دارای این جنسیتند،مثلاًمتن کتاب مقدسی همچون قرآن کریم شعریا داستان نیست،جنسیتی فراتر از این دو دارد که هم زیباترین جلوه های شعری وهم روایت رادر آن می توان مشاهده کرد.برای مثال استفاده ی زیبایی از وزن عروضی را در سوره ی کوثر مشاهده کنید:
|
انا اعطيناک الکوثر |
--/--/--/--
فع لن فع لن فع لن فع لن |
|
فصل لربک وانحر |
--/-U-U/--U
فعولن مفاعلن فع لن |
|
ان شانئک هو الابتر |
---U/-UU-/--
فع لن مفتعلن مفاعیلن |
قافیه های کوثر،والنحر وابتر به موسیقی متن افزوده اند،وزن این سوره وزن مرکب است که سالها بعد از نزول قرآن کشف واستفاده گردید.
یا وزن آیه ی {خلق الانسان من علق} وزنی است که در عین سادگی ولطافت در ادبیات فارسی تجربه نشده است:
-U/-U--/-UU فَعَلَن مستفعلن فَعَل!
یاتصویر از این شاعرانه تر که:
«از سم ستوران بر سنگ آتش افروختند» سوره عادیات آیه 2
روایت نیز در بیشتر سوره های قرآن وجود دارد.
پس جنس سوم ،جنسیتی است فراتر از شعر وداستان،که با ترکیب آنها به دست نمی آید،بلکه حاصل فراروی از این دو چارچوب است.ناگفته نماند که مکتب عریان ادعای آفرینش متنی همچون قرآن نمی کند اما معتقد است : آب دریارا اگر نتوان کشید/هم به قدر تشنگی باید چشید
هدف ما تاحد ممکن نزدیکتر شدن به جنسیت سوم است.
تفاوت مهم مکتب ادبی عریان با دیگر مکاتب:
مکتبهای ادبی دیگر ویژگی مطلق گرا دارند،یعنی همه شریعتهایی هستند که برای گروندگان خود تبدیل به هدف شده اند همه ی این مکتبها انسان را مشترک المقیاس فرض میکنندپس ادعای قواعدی کاملاً جهانشمول دارند ،تمام کسانی که یکی ازاین فراروایتها را می پذیرند بایداز اصول وقواعد یکسانی پیروی کنند.این مکتبها تفاوتهای فردی را نادیده گرفته اند.
مکتب پست مدرن که دعوی نسبی گرایی دارد انسانها را مختلف المقیاس و بدون هیچ وجه اشتراکی می داندو معتقداست که نمی توان هیچ اصول وقاعده ای برای کسی توصیه کرد چون انسانها مختلف المقیاسندوبا یک معیار سنجیده نخواهند شد.بعضی از پست مدرنیستها در ادبیات،برخلاف عقایدشان به تبلیغ کاربست هایی مانند پلی فونیک ،تصاویر اسکیزوفرنی،روایتهای چندخطی وآشفته و... می پردازند که خود باید این تناقض را توجیه کنند.
پس بینش مطلق گرا در مکاتب ادبی باعث رد تفاوتهای بسیار میان انسانها شد وبینش نسبی گرا باعث رد اشتراکات نمایان انسانها،حال ببینیم که موضع مکتب عریان در این مورد چگونه است:
درمکتب عریان مؤلفه ها به دودسته ی اولیه وثانویه تقسیم شده اند،مؤلفه های اولیه که حاصل اشتراکات بین انسانها ست غیرقابل حذفند،چون برای تمام انسانها در هرمکان وزمانی ودر هر نژاد وزبانی باعث تکامل وتعالی خواهد شد(البته اگرمخاطبان ما غیر ازاین ادعا را ثابت کنند،بی هیچ تعصبی این مؤلفه هارا از دایره ی تئوری های عریان حذف خواهیم کرد)
مؤلفه های اولیه:
1-ارتباط بی واسطه 2- شریعت،طریقت،حقیقت 3- جنس سوم
مؤلفه های اولیه غیرقابل حذفند اما هر عریان اندیش می تواند به آنها مؤلفه های دیگری ،همسو وانطباق پذیر با اندیشه ی کلی مکتب عریان اضافه کند،پس دایره ی این مؤلفه ها بسته نیست وقابلیت تکامل دارد واین مؤلفه ها مطلق نیستند چون قابلیت تکامل دارند،نسبی هم نیستند چون فرد به فرد امکان تغییر ندارند.
مؤلفه های ثانویه که در کتاب جنس سوم ارائه شده اند مؤلفه هایی کاملاً پیشنهادی اند و فرد به فرد ، زمان به زمان،مکان به مکان و زبان به زبان قابل تغییرند و به خاطر تفاوتهای میان انسان ها طرح شده اند . به خاطر تغییر فرد به فرد مؤلفه ها ،هرکس درمکتب عریان سبکی مخصوص به خویش خواهد داشت ودر مؤلفه های ثانویه است که طریقت شکل می گیرد. مؤلفه هایی که جایگزین مؤلفه های ثانویه می شود ، باید با مؤلفه های اولیه همسویی داشته باشد ونمی توان هر مؤلفه ای را بامعیارقراردادن خویش به آنها اضافه کردیعنی مؤلفه های ثانویه نسبی نیستند که هرکس هرگونه اراده کند آنها را افزایش دهد.
مؤلفه های اولیه وثانویه به همراه هم آن نگرشی راشکل می دهند که حقیقت عمیق شهودی (نگرش تکامل گرا)نام گرفته است،نگرشی که فراتر از نسبی گرایی ومطلق گرایی است. سید وحید میره بیگی