نیم نگاهی به ژانر ادبی واژانه / به قلم استاد آرش آذرپیک/کتاب بانوی واژه ها
نیم نگاهی به ژانر ادبی واژانه در مکتب فراساختار گرایی
به قلم استاد آرش آذرپیک
در ابتدا شایسته و بایسته است پرسشهایی را در راستای این ژانر مکتب فراساختارگرایی عریانیستی که همواره از سوی جویندگان و تشنگان معرفت مطرح میشود پیشکش مخاطبان گرانقدرمان کنیم، سپس به بیان آن بپردازیم.
۱. واژانه چیست و چه ارتباطی با تئوری انسان_کلمه دارد؟
۲. آیا در زبان، دستور زبان وسیله است یا هدف؟
۳. راهکار رهایی کلمه از استبداد دستوری چیست؟
۴. آیا واژانه به طور مستقل یک فراشعر، فراداستان و یا فرامتن محسوب میشود؟
۵. آنچه مشخصهی بارز تمام مکاتب و سبکهای ادبی باشد و آنها را از واژانه جدا کند چیست؟
۶. آنچه واژانه را ژانری جهانی کرده چیست؟
۱. واژانه چیست و چه ارتباطی با تئوری انسان_کلمه دارد؟
واژانه ژانر ادبی مکتب فراساختارگرایی عریانیسم و آزادترین ژانر ادبی جهان است که بر اساس تئوری انسان_کلمه که حاصل نگاهی انسانی و جامعهشناسانه و از نظریههای مطرح این مکتب است ابداع شده و در آغاز پیدایش با نام عریانک شناخته میشد. واژانه در شعر و ژانرهای زیرمجموعهی آن تبدیل به شعر_واژه، در داستان و ژانرهای زیرمجموعهی آن تبدیل به داستان_واژه و در حیطهی فرامتننویسی و ژانرهای زیرمجموعهی آن تبدیل به متن_واژه میشود. دستور زبان در کلمات مانند دستورهای خودساخته و قانونمند شدهی بشری در جوامع انسانیست. هر کسی که زاده میشود ناخودآگاه و یکباره در شرایط اقتصادی، فرهنگی، نژادی، جنسیتی، اعتقادی، جغرافیایی و... خاصی که از طریق خانواده و جامعه به او تحمیل شده قرار میگیرد، بدون این که کمترین حقی برای انتخاب جایگاه اجتماعیاش داشته باشد، مثلاً کودکی که به دنیا میآید یا از خانوادهای اصیل است یا غیراصیل، یا دختر است یا پسر، یا از طبقهی کارگر است یا کارخانهدار، یا سپیدپوست است یا کاکاسیاه، یا زشت است یا زیبا، کشورش یا در صلح است یا جولانگاه دشمن، یا در قارهای ثروتمند است یا در قارهای فقیر، یا پایتختنشین است یا ساکن منطقهای دورافتاده با کمترین امکانات، یا در کشوری توسعهیافته است یا در کشوری که از لحاظ تکنولوژی عقبمانده محسوب میشود، یا از خانوادهای بافرهنگ است یا بیسواد و ناآگاه، یا از خانوادهای یکتاپرست است یا از خانوادهای دینگریز و... در صورتی که او خارج از تمام قوانین و دستورات خودساختهی بشری فقط و فقط وجودی انسانی است، نه یک موجودیت بالقوه که بنا بر شرایط و محیط و وراثت که به فعلیت برسد بلکه وجودی است با امکاناتی منحصربهفرد و ویژه که محیط، وراثت و اجتماع تنها میتوانند متنی باشند گشوده به روی او. وجودی که پیشاپیش هیچ نظام دستوری او را نتواند در خویش محدود و محصور کند. یک انسان خویشمند اجتماعی.
اکنون با همین تئوری انسان_کلمه به وجود بیپایان کلمه مینگریم، چرا که از دیدگاه عریانیسم کلمه وجودی زنده بوده و تمام ویژگیهای انسان را در خود دارد. انسان و کلمه همواره با هم ارتباطی همسو و همافزا دارند یعنی انسان کلمه را میسازد و کلمه انسان را. هر کلمهای همانند انسان به محض خلق شدن و پیش از این که وارد عرصههای اجتماعی، هنری و... شود طبق دستور زبان هر ملتی پیشاپیش یا فاعل محسوب میشود یا فعل، یا مفعول، قید، مضافٌالیه و... حتی بعضی از کلمات حرف ربطند و یا بدتر از آن، حرف اضافه؛ بعضی از آنها هم اصلاً کلمه به شمار نمیآیند مانند علامت سؤال، علامت تعجب، نقطه و غیره.
۲. آیا در زبان، دستور زبان وسیله است یا هدف؟
اگر هدف باشد پس همانگونه که زبانشناسان از فرگه، ویتگنشتاین تا چامسکی و دوسوسور و... معتقد بودند، کلمه بدون دستور زبان معنا ندارد، زیرا هر زبانی به دستور زبانِ خود پایبند است.
همهی زبانها دستور خاص خود را دارند که چارچوبی مشخص و قانونمندند و تمام جملاتی که در هر زبانی ساخته میشوند باید دستور آن زبان را بپذیرند. حال اگر دستور زبان شکسته شود و جملهای بیاید که در آن دستور زبان تعریف نشده باشد تکنیک فورگراندینگ اتفاق میافتد که یکی از غافلگیرانگیهای زبانی آن، شکستن دستور زبان برای نشان دادن ظرفیتهایی از معانی زبانی که با دستور زبان سالم نمیتوانند به این زیبایی مطرح شوند است که این شکستن دستور زبان هرگز به معنی نفی یا حذف دستور زبان نیست مانند �بیا که بوی تو را میرم ای نسیم شمال!� از حافظ، �میخواهم خواب اقاقیا را بمیرم� از شاملو و �وقتی بابی ساندز را خودکشی کردند� از سلمان هراتی؛ اما چنانچه ما همهی تعریفی را که از دستور هر زبانی در مورد واژگان ارائه شده نادیده بگیریم به طوری که یک کلمه پیشاپیش مثلاً نه فعل باشد، نه فاعل، نه حرف اضافه، نه حرف ربط و نه نشانه و... دستور زبان را به عنوان وسیله در نظر گرفتهایم که در آن، کلمه فقط کلمه است، نه چیز دیگر.
در تکنیک فرمالیستیِ فورگراندینگ دو ویژگی وجود دارد:
۱) هدف شدن دستور زبان برای بازی با آن
۲) جملهمحوری و تقید به یک زبان خاص
واژانه تنها ژانر در ادبیات جهان است که توانسته بدون جملهمحوری، دستورمداری و تقید به هیچ دستور زبانی در جهان با ساختارها و فرمهای منحصربهفرد تولید محتوا کند. واژانه هیچ ربط خاص و وابستگی به هیچ زبان و گویشی در جهان ندارد و فرم و ساختار هر واژانهای در صورت ترجمه به هر زبانی هرگز تغییر نخواهد کرد و هیچ ژانر، سبک و قالبی جز واژانه در تاریخ ادبیات جهان این ویژگی را نداشته، ندارد و نخواهد داشت.
۳. راهکار رهایی کلمه از استبداد دستوری چیست؟
تنها راه رهایی چیزی نیست جز قلم زدن در گسترهی ژانر واژانه که در آن، دستور زبان وسیله و هر کلمهای فقط یک کلمه است بیآن که با وابستگی به زبانی خاص نقش دستوری بپذیرد که در زبانی دیگر مجبور به تطابق با دستور زبان آنجا شود و در آن حتی علامتی مانند نقطه نیز یک کلمه به شمار میآید و هیچ تفاوتی با کلمهای که پیش از ورود به آن متن، عنوانی دستوری داشت ندارد که اگر با همین نگاه و طبق تئوری انسان_کلمه جوامع گوناگون انسانی را زیر نظر داشته باشیم به ریشهی تبعیضها و نابرابریها او پی خواهیم برد.
۴. آیا واژانه به طور مستقل یک فراشعر، فراداستان و یا فرامتن محسوب میشود؟
واژانه یک رویکرد فراژانریک دارد یعنی هم میتواند در فراشعر اتفاق بیفتد و در ساختار آن قرار بگیرد، هم میتواند در فراداستان اتفاق بیفتد و در ساختار آن قرار بگیرد و هم میتواند در فرامتن اتفاق بیفتد و در ساختار آن قرار بگیرد. هم میتواند شعر باشد، هم میتواند داستان باشد و هم این که میتواند یک فرامتن کوتاه باشد. اصل آن است که ساختارش جملهمحور و تابع هیچ دستور زبانی نیست، اگرچه در هر دستور زبانی با پیشفرضِ دستور زبانِ خاص آن ملت، نوعی از دستور زبان را در ذهن خوانشگر تداعی میکند.
۵. آنچه مشخصهی بارز تمام مکاتب و سبکهای ادبی باشد و آنها را از واژانه جدا کند چیست؟
تمام مکاتب و سبکهای ادبی جهان با تمام تفاوتهای ظاهریشان در یک نقطه و نکته متفقالقولند که همگی جملهمحورند حتی اگر به تکنیکهایی شبیه فورگراندینگ مجهز شده باشند و همین جملهمحور بودنِ ادبیات مهمترین و بزرگترین علت ترجمهناپذیری آن و تفاوت متون زبان مبدأ با متون ترجمهشده است.
۶. آنچه واژانه را ژانری جهانی کرده چیست؟
با اندکی دقت درمییابیم که فرق زبانهای دنیا بیشتر از این که در تفاوت کلمات باشد در نوع جملهبندیهای خاص هر زبان بنا بر محورهای جانشینی و همنشینی آن و ایدئولوژی خاصی که به نام دستور زبان بر تمام کلمات تحمیل میکنند است وگرنه ما به راحتی میتوانیم مثلاً بیش از نود درصد واژههای لغتنامهی دهخدا را به زبان انگلیسی برگردانیم و برایشان معادل انگلیسی بیاوریم و یا فرهنگ آکسفورد را به زبان پارسی ترجمه کنیم. بنا بر حقیقت عمیق در زبان کلمهمحور، بعد یا ابعاد ثابت معنایی کلمات که یک یا چند معنای محدود است در زبانهای مختلف کم و بیش شبیه هم و یکسانند؛ بنابراین ابعاد ثابتِ بیش از نود درصدِ کلمات در لغتنامههای جهان میتوانند به هم ترجمه شوند البته صرفنظر از برخی واژههای بومی که خاص خودآگاهها و ناخودآگاههای جمعی_فردی آن منطقه بوده.
مکتب فراساختارگرایی عریانیسم برای نخستین بار با واژانه، ژانری جهانی را ارائه میدهد. ژانری که فراتر از تمام دستور زبانهای دنیاست و جملهمحور نیست، چرا که یک واژانه را در صورت ترجمه کردن با دستور زبان مقصد به همان خوبی و روشنی میتوان فهمید که در زبان اصلی و مبدأ و با پیشزمینه و پیشفرض دستور زبان مقصد درک میشود و در یک کلام واژانه به هر زبانی که ترجمه شود از چینی و کرهای و هندی گرفته تا آفریقایی و... با تمام تفاوتهای دستور زبانهای ملل مختلف جهان، در ساختار و بافتار هندسی، فرم ظاهری و حتی موسیقی حسی_هندسیِ کلمات تغییری رخ نمیدهد و تنها لغات جایگزینِ هم میشوند، یعنی در واژانه هر کلمهای ساختاری منحصربهفرد برای ارتباط با دیگر واژگان برقرار میکند، فراتر از هر گونه دستور زبان؛ بنابراین واژانه را گویشوران هر زبانی با ذهن دستوری و پیشفرض دستوری خود میفهمند. همان گونه که در مکتب فراساختارگرایی عنوان شده معنا نتیجهی بازیهای زبانی و روابط متنی، فرامتنی و بینامتنی نیست بلکه هر کلمه دارای ابعاد ثابت معنایی و مفهومی است که در متون مختلف میتوانند ساحتهای بیپایان متغیر معنایی بیافرینند؛ بنابراین بیش از نود درصد لغتنامههای جهان قابلیت ترجمهپذیری به هم را دارا هستند و ده درصد باقیمانده شامل لغاتی میشود که حاصل خودآگاهها و ناخودآگاههای جمعی_فردیِ هفتگانهی هر اقلیم است که در صورت وجود این لغات اندک در واژانه میتوان آنها را در پانوشت برای خوانشگران زبان دیگر توضیح داد.
واژانه ژانری تریبونی و صرفاً خوانشی نیست بلکه نحلهای دیداری_خوانشی است که در بُعد دیداریِ آن، ما با نحوهی چیدمان کلمات و استفاده از علائم نگارشی به هندسهی متن و معنا و احساسی که در دل واژگان وجود دارد پی میبریم و این امر مراقبهی شناورِ ما را به عنوان خواننده بالا میبرد. در واژانه با حداقل کلمات، مفاهیم و تصاویری ادبی و ملموس خلق میشود. هیچ قالب و ژانری در ادبیات جهان به اندازهی واژانه دارای قدرت ایجاز و سپیدیهای متن و ظرفیتِ داشتن حداکثر سپیدیهای متن بدون هیچ ایجاز مخل و ترافیکِ تصویری نیست.
واژانهنویسی یعنی گذر از پذیرش دستور زبانهای پیشینی و مکانیکی در تمام زبانهای جهان و رسیدنی پراگماتیک به نوعی دستور زبان پسینی و ارگانیک که توانش این را دارد که در هر اثر جدید ریختمان و ساختاری نوین را در عالم نویسش به منصهی ظهور درآورد و این یعنی فراروی از تمام ساختارهای معمول در تمام دستور زبانهای جهان و حتی غیرمعمول در فضاهای فرمالیستیِ فورگراندینگ.
ما در فراساختارگرایی سه مواجههی کلی میتوانیم با هرمهای مشکک هفتگانه که ساختارهای جهان مادرماییکِ موجودیِ ما را سامان میدهیم، داشته باشیم:
۱. رویکرد درونساختاری (ایدئولوژیک، تئولوژیک، پاناندیشی و...)
۲. رویکرد ساختارزدایانه (البته این مواجهه هرگز به معنای دریداییِ آن نیست بلکه بیشتر نازل به گونهای عملکرد عصیانگرایانهی ناهدفمند آنارشیستی_وندالیستی است)
۳. رویکرد فراساختاری یعنی حرکت فرارونده از تمام ساختارهای هرمهای هفتگانهی مشککِ موجودی در سیستمهای مادرماییکِ خودآگاهها و ناخودآگاههای جمعی_فردی هفتگانه شامل:
الف) مکانشی
ب) زمانشی
ج) زبانشی
د) اندیشگانی (سنتی، علمی، مکتبی)
ه) نژادیک
و) روانی_جنسیتی
ی) رسانهای_مجازی (چه رسانههای حضوری و چه رسانههای جمعی_خصوصیِ غیرحضوری)
و صدالبته هر گون ایستایی و توقف در هر کدام از ساحتهای مشکک در یک یا چند خودآگاه جمعی_فردی یعنی سامان یافتن شکلی دیگر از عملکرد درونساختاری زیرا هر گون ایستایی معنایی ندارد جز محدود و محصور کردن ظرفیت موجودیِ خود و اجتماع در مواجهه با نمود امکانات وجودیِ فراساختارگرایانه در هر عصر و محل و نسلی. ما خودبهخود در واژانهنویسی با این که واژانهی حتی فعلمحور نیز داریم باز به علت کاهش افعال و حتی عدم فعلپذیری در برخی اشکال و شاخههای واژانهنویسی از حاکمیت افعال متعدی که نمایندهی روحیهی تعدیگرایانه است برای ارتباط بیواسطه با هستی به یک رهایی همافزا میرسیم و از ساحتی که پایهی اصلی دستور زبان و آیینهی دستور ناخودآگاههای جمعی_فردی هفتگانه در ساحت زبانشیِ جهان انسانی است و بر پایهی افعال متعدی سامان یافته فراروی میکنیم زیرا وفور افعال متعدی در ساختار دستور زبانهای ملل نشانگر و انعکاس روح و روحیهی تعدیگرایانه در روانگاه جهان بشری بوده و هست.
□□
چگونگی معنامندی واژانه برمیگردد به مکتب مادریِ این ژانر ادبی یعنی مکتب فراساختارگرایی. معنا در فراساختارگرایی زاییده و برآیند اصل روابط بین چیزها -آنچنان که فردینان دوسوسور میاندیشید- و حتی تفاوت در ساحت روابط بین چیزها -آنچنان که دریدا به آن رسیده بود- نیست. بازیهای زبانی نیز در ساحات گونهگون مواجههی ما با چیزها آنچنان که ویتگنشتاین باور داشت هیچ گاه آفرینندهی �اصل� معنا نیست بلکه با حفظ و همراهی هموارهی آن معنا یا معانیِ محدودِ معین و اصلی میتواند بینهایت شاخ و برگ (فصل) در ساحات متغیرِ آن در کلمات، گزارهها، پاراگرافها، کتب و حتی پارادایمهای اندیشگانی بیافریند که حتی با حفظ و همراهی هموارهی آن بُعد یا ابعاد ثابت میتواند در هیئت و کالبد معانی متقابل و متعارض نیز در آن ساحاتِ متغیر بروز و نمود یابد. در فراساختارگرایی، معنا از لوگوس (مقام جامع وجودی کلمه) و از مجرای خودآگاهها و ناخودآگاههای جمعی-فردیِ هفتگانه در ما زایش یافته و جهان زیستیمان را در خویش میزایاند. در این جایگاه اکثریت اجتماع بشری در جایگاه سوژهی تابع شناسا میزیند که در این سوژهی تابع شناسا به عنوان مثال با گزینش و تحلیل و تکوین چشمهایی که در جهان و دستگاه شعوری حس بینایی در ما هستی را مشاهده میکنند و یا گوشهایی که در عالم و دستگاه شعوری حس شنوایی در ما هستی را میشنوند، میتوانیم سرانجام به ساحتی از سوژهی فاعل شناسا –البته نه در ساحت دوگانهانگاریِ دکارتیِ آن- وارد شویم که در عالم مشککِ موجودی، ما را به دیالکتیک ادراکی خاص جهان درون-برونی و برون-درونیِ خویش برساند و البته این فاعل شناسا نیز همانگون که اشارت شد تحت مجرای ساحات مشککِ مادرماییک در انواع خودآگاهها و ناخودآگاههای جمعی-فردی هفتگانه باعث اجتماع نظامیافته در مقام متکثر موجودی یعنی کلمات میشود. برای تحقق انواع مقولهبندیهای آغازین (تصورات) که این تفاوتها در مقولهبندی جهان زیستی باعث تفاوتها در زبانهای گونهگون خواهد شد. اگر چه با تمام این تفاوتها که زاییدهی به عنوان نمونه سرشتِ مکانی از تن خود تا فرای منظومهها و دیگر ساحتهای خودآگاهها و ناخودآگاههای جمعی-فردی هفتگانه است ما با ترجمهی ابعاد ثابت معنایی کلمات هر زبانی به دیگر زبانهای زندهی دنیا به عینه مشاهده خواهیم کرد که حول و حوش نود درصد کلمات زبانهای جاری در جامعهی انسانی قابلیت ترجمه به یکدیگر را خواهند داشت و اکثریت تفاوتهای معنایی که موجب توهمهای ایدئولوژیستی افراطی-انحطاطی-انحصاریِ نسبیتگرایانه در زبان شده است، برمیگردد به ساحات متغیر معنایی کلمات که با حفظ و همراهی هموارهی ساحات محدودِ ثابت میتوانند هر آن باعث زایش، رویش، ریزش، خیزش و بارش معانی متفاوت، مکمل و دیگرگون شوند که خود این زایاییِ همواره مهر بطلانی غیرقابل انکار است بر هر گون توهم ایدئولوژیستی افراطی-انحطاطی-انحصاری در مطلقانگاریِ ساحت معانی در کلمات و البته خوب است خاطرنشان شود که این زایاییِ پویا هرگز دلیل به تأخیر افتادن معنا و شناور بودن دالها نیست و همانگونه که گفته شد با حفظ و همراهی هموارهی معانی محدود و ثابت در هر کلمه، گزاره، متن و پارادایم ما شاهد انواع و اقسام نامحدود معنازایی در بسیاری از متون به ویژه در هنر ادبیات شویم. واژانه بر پایهی نظریهی انسان-کلمه در عریانیسم زاده شده است. اگر با دیدگاه اگزیستانسیالیستی بنگریم درمییابیم که ما انسانها یکباره بیهیچ انتخاب از نمیدانم کجا زاداپرتاب شدهایم در این عالم (عالم از واژهی عَلَم به معنای نشانه است و عالم یعنی مجموعه و جایگاه نشانهها)؛ آری ما به محض زاداپرتابشدگی بیآن که هنوز چشممان حتی به روی نور و مادر گشوده شود در مجموعهای از مجموعههای بیپایان نشانهها انتخاب میشویم در لایههای مشکک از هرمهای مادرماییکِ خودآگاهها و ناخودآگاههای جمعی-فردی هفتگانهی جنسیتمان، نژادمان، خانواده و ملیتمان، سنتهای اندیشگانیمان و... حتی ناممان که هیچ کدام توسط خودمان انتخاب نشدهاند. این مجموعههای لابیرنتی که حتی گاه برایمان قابل تصور هم نیستند، جهان موجودی و فضای درون-برونی ما را شکل میدهند و اکثریت فضای موجودی و امکانات وجودیِ ما را پیشاپیش در درونه و برونهی هستیمان به کنش درآوردهاند اما بزرگان هر دانش، فرهنگ، سنت، مکتب، هنر و... آنانی هستند که با فراروی از برخی ساختارهای مشکک مادرماییک در هر کدام از هرمهای جمعی-فردی هفتگانه توانستهاند امکانات وجودی گستردهتر، دوشیزهتر و سازندهتری را در مجرای روش و کنشِ خویش جاری و ساری سازند و ظرفیت موجودیِ جامعه را بیش از پیش به شدن و فرارفتن وادارند. اگر چه در هموارهی تاریخ، شوربختانه این فرااندیشان مورد هجمههای گوناگون از سوی جزمینگران یعنی درونساختاراندیشان، مطلقگرا یا نسبیگرا واقع شدهاند، میشوند و خواهند شد و واژانه خیزش و دیدگاهیست برخاسته از همین روش-کنشهای فراساختارگرایانه زیرا کلمه آنگاه که جوهرهی معنایی آن از مقام جامع وجودی در ساحت امکانات وجودی زبان جاری و ساری میشود و در مقام متکثر موجودی مبدل به واژهای معین در قاموس لغتنامههای ملی و جهانی میگردد بیآن که پیشاپیش در جوهرهی معنایی لوگوسیکِ خود به راستی انتخاب کرده باشد، به محض زاداپرتاب در هر زبان پیش از آن که حتی خود را در ساختار جامعه به تثبیت برساند، در نگرگاه زبانشناسان، دستور زبانپژوهان و ادیبان در همان آنِ زاداپرتابشدگی یا مبدل به فعل میشود یا فاعل یا مفعول یا اسم یا حرف ربط یا قید یا حرف اضافه و... البته بگذریم از انواع و اقسام افعال و اسمها، قیدها و... در تمام دستور زبانهای جهان؛ پس انسان و کلمه به محض زاداپرتابشدگی دچار انواع و اقسام دستورات پیشینی برای پذیرفته شدن و هویتیافتگی در ساختارهای متکثر جامعه میشوند و واژانه ارتباطی بیواسطه با ساحات وجودی و فراساختارگرایانهی کلماتِ تمام دستورهای پیشینی زبان و هویتهای پیشینی گویشوران، سخنوران و ادبا را تا جایی که ممکن است برای کلمات در اپوخه میگذارد تا در ساحتی فرایی در زبان فقط و فقط بر پایه و مایهی ارتباطهای منحصربهفرد کلمات بدون هیچ گزینش مجموعهای پیشینی و با نفی پکیجهای ارتباطیِ پیشاپذیرفتهشده در جهانِ متن فراتر از هر گونه پیشفرض و بایستهی دستوری به نوعی حضور استثنایی و همافزا خواهند رسید و جهان متنی و معنایی جدید و بدیعی را بیهیچ قید و بند دستوری به کنش هنری درمیآورند؛ بنابراین دنیای کلمات در واژانهنویسی از محورهای نیاساخته و پیشینیِ همنشینی و جانشینی و ریختمانهای زیربنایی_روبناییِ ساختار و بافتارِ زبان رها میشود و به فضایی فرارونده و جایگاهی ویژه دست مییابد که واژگان در آن بنا بر روابط آزادانه، منحصربهفرد و پیشبینیناپذیر و عالمی دیگرسان با رسیدن به معرفت وجودیِ خویش، خود را فراپرتاب میکنند و بدینگونه در کلیت موجودیتِ زبانی به گونهای سیستمِ فرادستوریِ همافزا در همهی زبانهای جهان و ادبیات ملل و نحل بدون هیچ استثنایی و مجوز ورود از دستور زباننویسان و زبانشناسان به خویش رخصت ورود، حضور پویا و بروز هنرورزانه خواهند داد.
واژانه به عنوان چهرهی اصلی کوتاهنویسی در عریانیسم، امروز مطرح است ولی دیگر ژانرهای کوتاهنویسی این جنبش همانند عریانک و ژانرهای ثلاثهی آن _شعر پدیدار، شعر زبانه و شعر انیمه_ و هم چنین شعر و هنر طبیعی _سبزانهنویسی_ نیز از دههی هفتاد تا کنون دلبرانگیهای خود را برای بسیاری از قلمهای نوجو و متفاوتنویس داشتهاند که در این مجال و مقال به اختصار به آنها اشارت میشود.
اهرام ثلاثهی عریانکنگاری (شعر زبانه، شعر پدیدار، شعر اَنیمه)
عریانک نامی عام است که بر تمام ژانرهای فرمیک و محتوایی در ساحت کوتاههنویسی اطلاق میشود که در/بر بنیان هستیشناسانهی عریانیسم شکل گرفته و در انواع سبکها و مکاتبِ این جنبش بر قلم و متن هنری جاری میشود.
عریانک با کوتاهنویسههایی که در مجلات �گل صدبرگ� و نشریهی �بیستون� در دههی 70 برای نخستین بار از این قلم منتشر شد پا به ادبیات جهان و جهان ادبیات نهاده و مطرح گشت که در برخی کتب جریانشناسی شعر امروز مانند �فرهنگ گونههای نوپدید در شعر معاصر فارسی� از دکتر بهمن ساکی به آن پرداخته شده است.
بیانیهی عریانکنویسی در شهریور 1380 در صفحهی ادبی روزنامهی بیستون با مدیریت ناصر گلستانی فر (دریا) چاپ شد.
ضرورت شرح روشنِ تمایزها و متد نوشتاری هر گونهی ادبی احساس میشد که در این مجال و مقال به برخی مؤلفههای این پیشنهادهای ادبی اشارت شده است.
ژانرهای ثلاثهی عریانکنویسی:
۱. شعر زبانه
۲. شعر پدیدار
۳. شعر اَنیمه
شعر زبانه
گونهای متفاوت از شعر زبان است که از بستارههای صرفاً دالمحورانهی آن نحله فراروی میکند، بدون آن که هرگز از دستامدهای هنری و بازیهای زیباییشناختیِ منحصربه فردِ شعرِ زبان دل بکند، از این رو شعر زبانه را میتوان چنین به تعریف نشست که شعر درون_زبانیِ فراارجاعگر به جهانهای درون_برونی و برون_درونیِ انسان نگرههای اکسپرسیون، فانتزیک، شهودی، تغزلی،... و اندیشگانیِ آدمی را در حرکت بسیط خود پیوند میزند به نگرههای منتقدانه به هستیِ هزارانگون و رئال.
در این شیوه تمام تفکرات پیشینیِ اعتقادی_انجمادی_انسدادیِ جهان شعر و شعر جهان به ویژه شعر کوتاه در نگرهای انتقادی_پیشنهادی_اجتهادی برای رسیدن به نقطهگاهِ اصیل اما پسینیِ همافزایی، هنرمندانه در هم میریزد؛ و بدینگون تمام مرزهای انسدادگرا و قراردادی جهانِ درون_ذهنی، برون_عینی و درون_متنی آنچنان برداشته خواهد شد که ذهن و عین و متن در شدنی همافزایانه در هم شناور خواهند شد؛ اگر چه در ساحت عریانکنویسی، شعر زبانه در کالبد کوتاههنگاری زایش خواهد یافت، گاه ساحت دالگرایانه چیرگی خواهد داشت، گاه ساحات گونهگون ذهنی و عینیِ مدلولگرایانه، البته و صدالبته بیآن که ساحت دالگرایانهی شعر زبانه مبدل به زبانی دالمحورانه و خودارجاعگر شود یا در ساحت مدلولگرایانگی شعر زبانه گاه آنچنان جنبهی برون_عینی اثر غلبه کند که شعریت شعر ما دربست تسلیم جهان عکسْبنیان و تکلحظهنگارِ هایکوی مدرن شود و با گفتههای فوق پرواضح است که جهانِ درون_ذهنیِ اثر نیز نباید آنچنان غالب گردد که شعر ما تسلیم جهان سابژکتیویتهی طرح گردد یا انحصاراً تریبون رسمی ایدئولوژیها و تئولوژیهای مختلف شود. جنبهی کوتاههگریِ اثر نیز نباید آن را در دامچالهی تغزلستیز و عاطفهگریز شعرهای مصنوع مینیمالیستی بیندازد.
شعر زبانه به علت آن که در بستر عریانکنویسی زایش و بالش یافته، خودبهخود میخواهد تا بدانجا که کوتاههنگاری اجازه دهد به مقام جامع تمام ساحتهایی که در این نوشتار به آنها اشارت شده است نزدیک و نزدیکتر گردد و بدینگون در حرکتی بسیط، جامعترین ژانر کوتاهنویسی جهان شعر و شعر جهان را بنا بر اجتهاد عریانیستی خود پیشنهاد میدهد.
شعر زبانه رهایش و پالایش جهانِ درون_ذهنی از عاطفهمحوری، ایدئولوژیمحوری و تئولوژیمحوری و همچنین رهایش و پالایش جهانِ برونی از لایههای خشک و زوایای بیروح نگرههای رئالیستی، ناتورالیستی، ایماژیستی و رهایش و پالایش جهانِ درون_زبانی از معناگریزیها و معناستیزیهای افراطی_انحطاطی بدون نفی و کاهیدن وجوه هنری، مفهومی، عاطفی، زبانی و انتقادی تمام این عوالم سهگانهی شعر جهان و جهان شعر است.
متد سرایش شعر زبانه را میتوان جنس سومی دانست از ساختارهای درختی و ریزومیک که البته در آثار کوتاههنویسیِ شعر زبانه به علت این که فراخنای جولان قلم شاعر عریانگرا نامحدود است، حضور توأمان این دو نگره به هستی که حرکت طبیعی از نگرگاههای زنانهنگر (ریزومیک) و مردانهنگر (درختی) به سوی ساحت بیپایان و هرم مادرماییکِ جنس سومی بوده، کاملاً امکانپذیر است؛ اما آنگاه که شعر زبانه میخواهد در کالبد عریانکنگاری تجلی کند، طبیعتاً حضور توأمان این دو ساختار فراوان سخت است؛ بنابراین در هر عریانک زبانهگرا یکی از این نظرگاهها فرم اثر را سامان خواهد داد.
برای ایضاح بیشتر یکی از پیشنهادهای فرمیک در شاخهی سرایشِ درختی که در کارگاههای زبانهنویسی پیشنهاد شد و بیشتر مورد توجه عریانکنویسان قرار گرفت به گونهای مجمل توضیح داده میشود.
فرم سهساحتی_لختی یعنی زبانهنویس، لختِ نخست شعر خود را _که با حفظ اصل کوتاهنویسی، واجب نیست آن را دقیقاً در یک یا دو جمله محدود کند_ و در یکی از سه ساحت عین، ذهن و یا زبان اتفاق میافتد، به عنوان نمونه از ساحت رئال و عینی آغاز میکند که این ساحت_لختِ نخستینه را میتوان بخش جوانهی اثر نامید. سپس تکوین و دگرگونشِ تکاملیِ اثر وارد ساحت دوم خواهد شد که به سان لخت نخست اما اینبار در ساحت ذهنی، تخیل خلاقانه_ابتکاری و تغزل بیواسطه رخ خواهد داد که بخش میانهی متن است و در پایان، فضای ساحت_لختِ سوم نیز وارد جهانِ متن و زبانورزیهای خاص آن خواهد شد که به علت آن که ممکن است همانند مصراع چهارمِ چارانه، ضربهای عاطفی_اندیشگانی داشته باشد میتوان آن را ساحت و لختِ تکانهی اثر نامید و البته همانگونه که آمد این به هیچ وجه یک قانون مطلق در زبانهنویسی نیست و میتواند بنا بر ذوق و توانشِ متن و شاعر، چهرههای گونهگون و متفاوت دیگری توسط هر شاعر عریانگرا تجربه شود. اصل در زبانهنویسی بر از میان برداشتن مرزهای اعتقادی_انسدادی_انجمادی و در اصل خط و نشانهای استبدادیِ عینیتگراییِ محض، ذهنیتگراییِ مطلق و زبانگراییِ صرف است بر پایه و مایهی تفکر انتقادی_اجتهادی_پیشنهادیِ عریانیستی؛ بنابراین به عنوان مثال اگر زبانهنویس در ساحت و لخت ذهنیتگرای اثر که میتواند صبغهی انیمهنویسانه نیز داشته باشد از تکنیکهایی چون فورگراندینگ بهره گیرد، بیگمان به فضا و جهان عریانکنگاری بیشتر نزدیک شده است. پس در این فرم برای شناور شدن و همافزایی سه ساحت اصلی شعر جهان در یک متن در نمودار درختی آن میتوان فرم �جوانه_میانه_تکانه� را در زبانهنویسی پیشنهاد کرد اگر چه خاصیت هر زبانه آن است که هماره سرکش و فرارونده باشد و از هر فرمی فراتر برود.
شعر پدیدار
اگر بخواهیم با بیانی هوسرلی این شیوهی نوین سرایش را معرفی کنیم باید بگوییم گونهای شعر است که در آن، کلمه_پدیدارهای زبان که کشف جهان انسانی نسبت به هستیاند در اوج ارتباط بیواسطه با جهانهای ذهنی_عینی و زبانی تا آنجا که امکان دارد تمام واژگان نامستقل و درونزبانیِ صرف را که فقط و فقط مسئولیت پیوند کلمات را در چارچوبههای دستوری بر دوش میکشند، در اپوخه میگذارند تا کلماتِ کشف یعنی کلماتی که برآیند مقولهسازی زبانی هر ملت برای درک و کشف هستیاند، خود را در زبانیتِ زبان در جهان شعری به عریانیت و آشکارگی برسانند و ابعاد عمیق ثابت و متغیر معنایی_مفهومی_ماهیتی خویش را نمودی دیگرگون بخشند.
این ژانر به دستورِ زبان دستور میدهد که تا حد ممکن فقط در/با اسمها و افعال حرکت کند، بدون هرگونه وابستگی و دلبستگی به کلماتی که ذاتاً هیچ هویتی غیر از جهانِ دروندستوری ندارند.
شعر پدیدار چهرهی متفاوت و نامتعارف را از دستور زبان استخراج کرده و برای به چالش کشیدن تعاریف معمول برخی از نحلههای معناشناختی و زبانشناسی که هویت معنامندیِ کلمات را تنها معطوف به جهان زبانی_دستوری و روابط و تفاوتهای طبیعی در آن معرفی میکنند، نمود عینی_ادبی میبخشد.
برای به کنش درآمدن این نظریه، در وهلهی نخست تمام واژگان درونزبانی که حروف ربط نامیده میشوند در اپوخه گذاشته میشود تا اصالت کلمه_پدیدارهای راستین یعنی اسمها و فعلها بیش از پیش در جهان ذهنی_متنی ما عریان شوند و سپس پدیدارنویس عزم خود را جزم میکند که بتواند در مراحل بعد تا بدانجا که ممکن است از هیچ اضافهی دستورمندی نیز برای تغییر دادن چهرهی محورهای همنشینی_جانشینی و نزدیکی بیش از پیش به محور بسیط همافزایی کلمات استفاده نکند.
به عبارت دیگر شعر پدیدار ابداعگر گونهای نوین است که شاکلهی آن تماماً بر بنیان طرزی منحصربهفرد از آشناییزدایی و فورگراندینگ در حیطهی دستور زبان سامان یافته است.
شعر انیمه
کاراکترها، رخدادها، اتمسفر و روایت آنیمیستی_فانتزی در جهان شعر انیمه آنقدر برساختهی ذهن و زبان شاعرانهاند که روایت آنها به گونهای کلی قابلیت دراماتیکشدگی و تجسم عینی و بازیهای معمول را ندارد.
عریانک انیمه، ساحت مینیمالشدهی فضای شعر انیمه است که در فراشعرهایی چون �عشق ازلی، خواب ابدی� و �بهار و زمین� و... از این قلم اتفاق افتاده است.
این ژانر ادبی، انیمیشنهای اصیل را آثاری میداند که در اوج جدیتِ فاخرِ فانتزیکِ خود، به هیچ وجه قابلیت مبدل شدن به یک فیلم کوتاه یا بلند را با بازیگرهای انسانی نداشته باشند و شعر انیمه قدم نهادن به برساختهترین وجوه خلاقانهی اینگون جهانهای شگفتآمیز و غیرقابل ارجاع و اجرا در جهانِ واقع است و در این میانه بهره بردن از بازیهای فراارجاعگر که در زبانیت زبان زایش مییابد، میتواند یاریگر ادبیت بیشتر متن باشد.
کاراکترسازی و رویکرد تحلیلی-پدیدارشناختی در جهان شعر و شعر جهان با ژانر فراشعر متولد شد و گونهای از آن خلق کاراکترهای انیمه است که به علت نداشتن مابهازای بیرونی متعین، چه بسا در وهلهی نخست این پیشفرض را ایجاد کند که روح همذاتپنداری با پدیدارهای هستی را از ما میگیرد، اما از آن رو که با عنایت به هستیشناسی شاعرانه، بسیاری از دغدغههای اگزیستانسیل و درنگهای انتقادی_عاطفی ما نمیتوانند با توجه به هستی و هستیمندها _آنگونه که ما درمییابیمشان یا بهتر بگویم خود را بر ما آشکار میکنند_ ارضا شوند ما همانند ذهنهای معصوم، بیواسطهتر، فرامنطقبین و خلاق کودکانه میتوانیم به دخل و تصرف و کشف و آفرینش کاراکترهای شگفت و برساختهای دست یازیم که یا به گونهای کلی زادهی تخیل اختراعی_ابتکاری و دنیای ناواقعنگرِ ذهنی_عاطفی ما هستند و یا انتزاعی استحالهگر و تخیلی_اندیشگانی از برخی هستیمندهای بیرونی و زادهی ذهن فراواقعنگرمان به شمار میآیند؛ یعنی گونهای دگرگونش و مسخ مینیاتوریِ انیمه_شعری در شاکلههای هزارچمِ درونی و بیرونی آنها رخ داده است که جهان و کاراکترهایی بیسابقه را در فضای شعر رقم خواهد زد و پرسشهای وجودی_موجودی ما را به شیوهای ناقالبمند، خودخواسته و برساخته پاسخ خواهد داد؛ و شعر انیمه والاترین و زیباترین همافزایی هنری است از جهان تخیل شاعرانه و دنیای تخیل انیمیشنی.
آنگاه که انیمهنویسی در کوتهجامهی عریانک نمود مییابد اگر چه فضای تحلیلی_پدیدارشناسانهی خود را تا حد فراوانی از دست خواهد داد، اما باز هوایی تازه و فضایی دوشیزه از شگرفانههای انتزاعی_آنیمیستی در اختیار عریانکنویس خواهد گذاشت.
تخیلِ فرارونده در شعر انیمهگرا گونهای تخیل هنریِ استعلایی است زیرا در اینگونه، هم تخیل شاعرانه که بسیطترین ساحت تخیلگرایی را در جهان هنری کلمه در ادبیات دارد از خود فراروی میکند و هم ساحت تخیلات انیمیشنی که بزرگترین جولانگاه رقصانمود هنر فانتزی در جهان فیلم و سینماست وادار به رویکردی استعلایی برای نمود دیگرگون در جهان هنری کلمه و خلق کاراکترهایی بیسابقه خواهد شد و به راستی آفرینش عالمی دیگر و آدمی دیگر در دیالکتیک همافزای این دو ساحت هنری بر بستر زبانیت زبان با تمام بازیها و شگردهای زیباییشناختیِ آن جهانی شگرفاشگفت را در فراخنای مفاهیم والاییشناسیک هنر برای بنیادینترین و رهاترین دیالوگ لایههای اندیشگانی_هستیشناسیک شعر با هستی خواهد ساخت و اینجا یعنی شعر انیمه، نقطهایست که زبان دیگر آنچنان که هایدگر در شعر هولدرلین دریافته بود فقط خانهای که هستی در آن زایش یافته نخواهد بود، بلکه آفرینشگر و زادنگاه جدیترین و بشکوهترین نیستنهای هستمند خواهد شد و همین دیالکتیک نمود عینی_ زبانیِ نیستن با عوالم بیپایان عریان و پنهانِ هستن و امر واقع، ما را بیش از پیش به امکانات وجودی و ظرفیتهای مشکک موجودی برای عریانیت بیشتر لوگوس در روانگاهمان آگاه خواهد ساخت