چشمه آفتاب

دختر

کوزه خالی

-این بار را دیگر دست خالی بر نگرد!

آسمان سیاه

ستاره های کور

-هر دفعه راهم در بی راهه گم می شود!

-ستاره قطبی که هست!

-پس چشمان من آن قدر نامحرم که آسمان

خودش را می پوشاند؟؟

[وسر درخویش فرو می برد]

سجاده زرد

سایه سیاه

[بیشتر فرو می رود]

-وای نه! این همه کلاغ از کجاست؟

به چهارسمت خویش

چهار قبله زرد

[فروتر می رود]

-پس خودم کجاست؟

و ناگهان

از خواب برمی گردد

□□□

جنگل سکوت

برف

آدمک چوبی

-باید آتشی به پا کرد و سوخت

تا این همه برف

سیاهی هایم را در خود نپوشاند

جنگل سکوت

آتش

آتش

□□

وقتی که سایه اش

 سایه بی سایگی خویش شد

از دیوار آیینه ای تراشید

وخودش را عریان شد

سجاده سبز

سایه سپید

-نگاه کن کبوتر ها پرواز شده ند!

آسمان

ماه

ستاره قطبی

-با اولین طلوع عازم خواهم شد

چشمه آفتاب

دختر

کوزه پر آب.